پارت24
#پارت24
رمان عشق زوری💔
نیکا: جرعت حقیقت بازی کنیم
بقیه: اره
نیما: نشستیم و شروع کردم
چرخید رو ارسلان و عسل وایساذ
عسل: خب ارسلان جرعت یا حقیقت
ارسلان: حقیقت
عسل: خب خب اقا ارسی عاشق شدی
ارسلان: اره
عسل: ایدی
ارسلان: مگ اینستاس😂
عسل: اره ایدیشو بده
ارسلان: نوموخام
عسل: یا میگی یا باس یه جرعت انجام بدی
ارسلان: جرعتش چیه
عسل: از نیک.
ارسلان: نننننن میگم حقیقتو
یه نگاه به نیکا کردم و خنده شیطانی کردم و همه گرفتن به جز نیکا که با قیافه پر از تعجب نگاه میکرد
خب ولش بریم ادامه بازی
همینجور بازی کردیم که ساعت 7 شد
رضا: عسلی بریم شهربازی دونفره
عسل: ارههعععع
ارسلان: هرکدوم از زوجامون یه جا رفتن و من موندمو نیکا😐😂
نیکا: بچه ها رفتن و منو ارسلان موندیم گفتم بهتره برم اولین قدمو بزداشتم که
ارسلان: کجا میری
نیکا: خونه
ارسلان: بچه ها الان میان رفتن شهربازی و میان
توهم همینجا بمون زیادم از من دور نشو
نیکا: بش
چن تا پسر اومدن سمتم ارسلانم هنذفری گذاشته بود و سرش تو گوشی بود متم چن متر اونور تر بودم
یکس از اوتا: چیکا میکنی
نیکا: به تو چه حلش دادم که بکی دیگه اومد سمتم
خیلی ترسیدم که یعو شپلق ارسلان زد تو صورتش😐😂
اونا هم رفتن
ارسلان: خوبی
نیکا: عوم
ارسلان: بیا کارت دارم
نیکا: دنبالش رفتم و سوار ماشبن شدیم
30 تا کامنت 🌚
#ارسلان#نیکا#دیانا#متین#ممد#پانیذ#عسل#رضا#مهراب#مهدیس#دپ#رمان#اکیپ#عاشقانه#شکست#مرگ
رمان عشق زوری💔
نیکا: جرعت حقیقت بازی کنیم
بقیه: اره
نیما: نشستیم و شروع کردم
چرخید رو ارسلان و عسل وایساذ
عسل: خب ارسلان جرعت یا حقیقت
ارسلان: حقیقت
عسل: خب خب اقا ارسی عاشق شدی
ارسلان: اره
عسل: ایدی
ارسلان: مگ اینستاس😂
عسل: اره ایدیشو بده
ارسلان: نوموخام
عسل: یا میگی یا باس یه جرعت انجام بدی
ارسلان: جرعتش چیه
عسل: از نیک.
ارسلان: نننننن میگم حقیقتو
یه نگاه به نیکا کردم و خنده شیطانی کردم و همه گرفتن به جز نیکا که با قیافه پر از تعجب نگاه میکرد
خب ولش بریم ادامه بازی
همینجور بازی کردیم که ساعت 7 شد
رضا: عسلی بریم شهربازی دونفره
عسل: ارههعععع
ارسلان: هرکدوم از زوجامون یه جا رفتن و من موندمو نیکا😐😂
نیکا: بچه ها رفتن و منو ارسلان موندیم گفتم بهتره برم اولین قدمو بزداشتم که
ارسلان: کجا میری
نیکا: خونه
ارسلان: بچه ها الان میان رفتن شهربازی و میان
توهم همینجا بمون زیادم از من دور نشو
نیکا: بش
چن تا پسر اومدن سمتم ارسلانم هنذفری گذاشته بود و سرش تو گوشی بود متم چن متر اونور تر بودم
یکس از اوتا: چیکا میکنی
نیکا: به تو چه حلش دادم که بکی دیگه اومد سمتم
خیلی ترسیدم که یعو شپلق ارسلان زد تو صورتش😐😂
اونا هم رفتن
ارسلان: خوبی
نیکا: عوم
ارسلان: بیا کارت دارم
نیکا: دنبالش رفتم و سوار ماشبن شدیم
30 تا کامنت 🌚
#ارسلان#نیکا#دیانا#متین#ممد#پانیذ#عسل#رضا#مهراب#مهدیس#دپ#رمان#اکیپ#عاشقانه#شکست#مرگ
۲۷.۳k
۰۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.