زیر سایه ی آشوبگر p51
اما خب الان باید فقط پشت دوربین باشم و اون ها توی کادر عکاسی
صبر کن ببینم....عکس...دوربین...پشت دوربین؟؟
جرقه ای توی مغزم زده شد
خودشه ...پشت دوربین
_خانم میشه گوشی رو بدید
به خودم اومدم و دیدم که چند دقیقس منتتظرن گوشیشون رو پس بدم
_ممنونم ...خیلی ممنونم
از تشکر کردند تعجب کردن ولی من مثل دیوونه ها تا خود خونه دویدم
در حالی که نفس نفس میزدم درو باز کردم و سریع رفتم سراغ لپ تاپم
عکس هایی که تو اینترنت از مهمونی اون شب بوده رو آوردم
به احتمال خیلی زیادی حدسم درسته....همه عکس ها رو از نظر گذروندم ...تو این تصاویر تقریبا همه افراد مهمونی افتادن....مرد ها و زن ها نگهبان ها و حتی خدمتکار ها
اما تنها یه نفر میتونه همزمان هم توی مهمونی حضور داشته باشه و هم ازش عکسی پیدا نشه
عکاس!
کسی که پشت دوربینه و از همه عکس میندازه ولی خودش هیچ جا نیست
لب پایینمو از خوشحالی گاز گرفتم تا جیغ نزدم
گره های این معمای پیچیده کم کم داره باز میشه
یه قدم دیگه به قاتل اصلی نزدیک تر شدم
هنوز ظهر بود و تا شب که خونه جاناتان دعوتم کلی وقت داشتم
رفتم طبقه بالا ....سوکجین مدتی رو اینجا گذرونده شاید چیز مهمی اینجا پیدا بشه
نیم ساعتی وجب به وجب گشتم...هیچ چیز غیر عادی ای وجود نداشت
اما انتظار داشتم اون قاب عکس خانوادگی ای که تو کارخونه پدرش پیدا کردیم رو اینجا پیدا کنم ولی هر چی گشتم نبود
غروب شده بود قرارمون ساعت ۸ شب بود ولی من ذوق زیادی داشتم تا برم به جاناتان چیزی که کشف کردم رو بگم پس ساعت ۶ و ۴۵ دقیقه بود که رسیدم دم خونش
زنگ رو زدم در رو که باز کرد رفتم تو
صبر کن ببینم....عکس...دوربین...پشت دوربین؟؟
جرقه ای توی مغزم زده شد
خودشه ...پشت دوربین
_خانم میشه گوشی رو بدید
به خودم اومدم و دیدم که چند دقیقس منتتظرن گوشیشون رو پس بدم
_ممنونم ...خیلی ممنونم
از تشکر کردند تعجب کردن ولی من مثل دیوونه ها تا خود خونه دویدم
در حالی که نفس نفس میزدم درو باز کردم و سریع رفتم سراغ لپ تاپم
عکس هایی که تو اینترنت از مهمونی اون شب بوده رو آوردم
به احتمال خیلی زیادی حدسم درسته....همه عکس ها رو از نظر گذروندم ...تو این تصاویر تقریبا همه افراد مهمونی افتادن....مرد ها و زن ها نگهبان ها و حتی خدمتکار ها
اما تنها یه نفر میتونه همزمان هم توی مهمونی حضور داشته باشه و هم ازش عکسی پیدا نشه
عکاس!
کسی که پشت دوربینه و از همه عکس میندازه ولی خودش هیچ جا نیست
لب پایینمو از خوشحالی گاز گرفتم تا جیغ نزدم
گره های این معمای پیچیده کم کم داره باز میشه
یه قدم دیگه به قاتل اصلی نزدیک تر شدم
هنوز ظهر بود و تا شب که خونه جاناتان دعوتم کلی وقت داشتم
رفتم طبقه بالا ....سوکجین مدتی رو اینجا گذرونده شاید چیز مهمی اینجا پیدا بشه
نیم ساعتی وجب به وجب گشتم...هیچ چیز غیر عادی ای وجود نداشت
اما انتظار داشتم اون قاب عکس خانوادگی ای که تو کارخونه پدرش پیدا کردیم رو اینجا پیدا کنم ولی هر چی گشتم نبود
غروب شده بود قرارمون ساعت ۸ شب بود ولی من ذوق زیادی داشتم تا برم به جاناتان چیزی که کشف کردم رو بگم پس ساعت ۶ و ۴۵ دقیقه بود که رسیدم دم خونش
زنگ رو زدم در رو که باز کرد رفتم تو
۳۵.۹k
۱۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.