part 44

#part_44
#رها
نشسته بودم یه گوشه و سرم تو گوشیم بود
ولی نگاه زوم بقیه که رو من بود رو حس میکردم
فقط چشمام به در بود تا در باز بشه و طاها بیاد تو
نمیدونم چرا اما وقتی کنارم بود حس آرامشم همراهم میشد
جدیدا خیلی حسا دارم که دلیلشو نمیدونم
هر چی میشه میگم نمیدونم چرا
خل شدم رفت
تو فکر بودم که صدای یکی توجهمو جلب کرد
طاها-رها رها کجایی؟
رها-ببخشید حواسم نبود.... سلام خوبی
طاها-مرسی تو خوبی؟
رها-اره فکر کنم
اومد و نشست کنارم
طاها-اوف اینا چرا همه رو تو زومن
رها-اره دارم کم کم عصبی میشم
یهو طاها دستمو کشید و بلندم کرد
به سمت اتاقم رفت درو باز کرد رفت تو بالکن منم دنبال خودش کشید و درو بست
نشست رو زمین و منم نشوند کنارش
پاهاشو دراز کرد منم رفتم جلو تر و پاهامو از بین میله ها دادم بیرون و سرمو به میله ها تکیه دادم
بسته سیگارشو در اورد و یکی روشن کرد
طاها-میکشی؟
رها-نه الان نه
طاها-خوبه خوب نیس زیاد نکش
رها-پس چرا تو میکشی؟
طاها-نمیدونم
رها-دیوونه
سرمو گذاشت رو شونش
طاها-اینو بدون تا وقتی که کنارم باشی تمام تلاشمو میکنم تا نزارم چیزی ناراحتت کنه پس اگه اتفاقی افتاد که ناراحت شدی فقط
و فقط بیا به خودم بگو باش؟
رها-باش
آروم گونشو بوسیدم چه حس خوبی بود که یه نفر اینطور حواسش بهم هست
#شکلات_تلخ