28
#28
عشق ووفش💜♾️💙
نیکا:حتی تو؟!
ارسلان: حتی من
نیکا: 🙂
ارسلان: قرصشو بش دادم و پتو رو کشیدم روش و رفتم خابیدم
صبح ساعت 11
زهرا: پاشدم زنگ زدم به ارسلان
ارسلان: خاب بودم که گوشیم زنگ خورد
الو(خاب الود)
زهرا: سلام خوبی
ارسلان: ممنون خوبم
زهرا: میای بریم بیرون
ارسلان: ن خستم
زهرا: باشه پس من میام خونت
ارسلان: باش
گوشیو قطع کردم و رفتم پایین نشستم صبحانه خوردم ساعت داشت 12 میشد رفتم سراغ نیکا و درو باز کردم و رفتم داخل
خاب بود دراز کشیدم رو تخت کنارش و موهاشو ناز میکردم
نیکا: هوم(با چشای بسته و خابالو)
ارسلان: قرصتو اوردم ساعت 12 شده
نیکا: بلند شدم که دیدم کنارم دراز کشیده نشستم و یکم فاصله گرفتم
قرصو خوردم و پاشدم رفتم پایین غذامو خوردم که درو زدن ارسلان رف باز کرد زهرا بود
زهرا: سلام
ارسلان: سلام
نیکا: سلام
زهرا: سلام(تا میگی سلام فقط با یک کلام😂دیونم کردین مگرنه من دیونه نبودم😂)
خونه چرا اینجوریه
نیکا: خجالت کشیدم که اینو گف یعنی الان مسخرم میکنه مثل خابم
ارسلان: با نیکا حصلمون سر رف دیشب خونه رو ریختیم به هم خیلی عم خوش گذشت مگه ن نیکا (داره دروغ نیگه که نیکا خجالت نکشه)
نیکا: قلبم اکلیلی شد که اینجوری گف
ارع
زهرا: اها خب چن وقت دیگه که ازدواح کنیم منم میام تو همین خونه بعد باهم خونه رو خراب میکنیم چطورع😂
ارسلان: خیلی دلم میخاس بگم ارع ولی
ولی چیییییی این عذابهههههه که دوستام بشتین فک کنن برن تو خمارییی و هزاران داستان کنار هم بچیننننننن😂😂40 تا کام تا بفهمین ولی چی😌 بین 40 تا کام نظراتتونو بگین که ارسلان میخاس چی بگه و شما ادامه رمانو چطور تصور مبکنین🙂💜بگین اگه نگفتین چص میکنم 1 هفته رمان نمیزارم شایدم بیشتر😌
اصنشم دروغ نمیگم🙂
عشق ووفش💜♾️💙
نیکا:حتی تو؟!
ارسلان: حتی من
نیکا: 🙂
ارسلان: قرصشو بش دادم و پتو رو کشیدم روش و رفتم خابیدم
صبح ساعت 11
زهرا: پاشدم زنگ زدم به ارسلان
ارسلان: خاب بودم که گوشیم زنگ خورد
الو(خاب الود)
زهرا: سلام خوبی
ارسلان: ممنون خوبم
زهرا: میای بریم بیرون
ارسلان: ن خستم
زهرا: باشه پس من میام خونت
ارسلان: باش
گوشیو قطع کردم و رفتم پایین نشستم صبحانه خوردم ساعت داشت 12 میشد رفتم سراغ نیکا و درو باز کردم و رفتم داخل
خاب بود دراز کشیدم رو تخت کنارش و موهاشو ناز میکردم
نیکا: هوم(با چشای بسته و خابالو)
ارسلان: قرصتو اوردم ساعت 12 شده
نیکا: بلند شدم که دیدم کنارم دراز کشیده نشستم و یکم فاصله گرفتم
قرصو خوردم و پاشدم رفتم پایین غذامو خوردم که درو زدن ارسلان رف باز کرد زهرا بود
زهرا: سلام
ارسلان: سلام
نیکا: سلام
زهرا: سلام(تا میگی سلام فقط با یک کلام😂دیونم کردین مگرنه من دیونه نبودم😂)
خونه چرا اینجوریه
نیکا: خجالت کشیدم که اینو گف یعنی الان مسخرم میکنه مثل خابم
ارسلان: با نیکا حصلمون سر رف دیشب خونه رو ریختیم به هم خیلی عم خوش گذشت مگه ن نیکا (داره دروغ نیگه که نیکا خجالت نکشه)
نیکا: قلبم اکلیلی شد که اینجوری گف
ارع
زهرا: اها خب چن وقت دیگه که ازدواح کنیم منم میام تو همین خونه بعد باهم خونه رو خراب میکنیم چطورع😂
ارسلان: خیلی دلم میخاس بگم ارع ولی
ولی چیییییی این عذابهههههه که دوستام بشتین فک کنن برن تو خمارییی و هزاران داستان کنار هم بچیننننننن😂😂40 تا کام تا بفهمین ولی چی😌 بین 40 تا کام نظراتتونو بگین که ارسلان میخاس چی بگه و شما ادامه رمانو چطور تصور مبکنین🙂💜بگین اگه نگفتین چص میکنم 1 هفته رمان نمیزارم شایدم بیشتر😌
اصنشم دروغ نمیگم🙂
۳۳.۸k
۰۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.