65
#65
عشق ووفش💜♾️💙
ارسلان: ن ی کا
#خاموشی مطلق🗿
نیکا: داد میزدم و گریه میکردم
یکی زنگ بزنه امبولانس😭
امبولانس رسید و ارسلانو بردن منم باشون رفتم ارسلانو بردن یه اتاق منم اشک میریختم
ممد: از وقتی که ارسلان و مامان باباش مشکل پسدا کردن عمو و خاله به من زنگ میزدن و حال ارسلانو میپرسیدن گوشیم زنگ خورد عمو بود جواب دادم
پانبذ: ممد داشت با بایای ارسلان حرف میزد گفتم منم زنگ بزنم نیکا
نیکا: صدای گوشیم میومد از کیف کمریم درش اوردم پانیذ بود جواب دادم
ا ا لو😭
پانیذ: الو نیکا چیشده چزا گریه میکنی
ممد: همینجور که حرف میردم دیدم پانیذ میگه چرا گریه میکنی
پانیذ چیشده اتفاقی برا نیکا افناده
بابای ار: ممد چیشدهه
ممد: عمو یه لحظه
نیکا: پانیذ ارسلان ت تصادف کرده😭
پانیذ: الان کجایی
نیکا: بیمارستان مهدی
پانیذ: با باشه ما الان میایم
گوشیو قطع کردم
ممد: چیشده
پانیذ: ارسلان تصادف کرده
ممد: کدوم بیمارستان
پانیذ: مهدی
بابای ار: ممددد
ممد: عمو ارسلان تصادف کرده بیمارستان مهدی همون که نزدیک خونتونه شما برین منم الان میام
بابای ار: باشه
پانیذ: منم میام
ممد: ن نیا به کسی هم چیزی نگو
سریع اماده شدم و رفتم
باباب ار: با مامان ارسلان سریع رفتم بیمارستان وارد بیمارستان شدم که اون دختره نیکا رو دیدم
نیکا: گریه میکردم که احساس کردم یه نفر جلومه سرمو آوردم بالا دیدم بابا و مامان ارسلانن
سریع بلند شدم
س س سلام😭
بابای ار: دستمو بلند کردم و زدم تو گوشش
ممد:
60 تا کام🗿
خماری خش بگذره گشنگام🥺🤤💜😂
عشق ووفش💜♾️💙
ارسلان: ن ی کا
#خاموشی مطلق🗿
نیکا: داد میزدم و گریه میکردم
یکی زنگ بزنه امبولانس😭
امبولانس رسید و ارسلانو بردن منم باشون رفتم ارسلانو بردن یه اتاق منم اشک میریختم
ممد: از وقتی که ارسلان و مامان باباش مشکل پسدا کردن عمو و خاله به من زنگ میزدن و حال ارسلانو میپرسیدن گوشیم زنگ خورد عمو بود جواب دادم
پانبذ: ممد داشت با بایای ارسلان حرف میزد گفتم منم زنگ بزنم نیکا
نیکا: صدای گوشیم میومد از کیف کمریم درش اوردم پانیذ بود جواب دادم
ا ا لو😭
پانیذ: الو نیکا چیشده چزا گریه میکنی
ممد: همینجور که حرف میردم دیدم پانیذ میگه چرا گریه میکنی
پانیذ چیشده اتفاقی برا نیکا افناده
بابای ار: ممد چیشدهه
ممد: عمو یه لحظه
نیکا: پانیذ ارسلان ت تصادف کرده😭
پانیذ: الان کجایی
نیکا: بیمارستان مهدی
پانیذ: با باشه ما الان میایم
گوشیو قطع کردم
ممد: چیشده
پانیذ: ارسلان تصادف کرده
ممد: کدوم بیمارستان
پانیذ: مهدی
بابای ار: ممددد
ممد: عمو ارسلان تصادف کرده بیمارستان مهدی همون که نزدیک خونتونه شما برین منم الان میام
بابای ار: باشه
پانیذ: منم میام
ممد: ن نیا به کسی هم چیزی نگو
سریع اماده شدم و رفتم
باباب ار: با مامان ارسلان سریع رفتم بیمارستان وارد بیمارستان شدم که اون دختره نیکا رو دیدم
نیکا: گریه میکردم که احساس کردم یه نفر جلومه سرمو آوردم بالا دیدم بابا و مامان ارسلانن
سریع بلند شدم
س س سلام😭
بابای ار: دستمو بلند کردم و زدم تو گوشش
ممد:
60 تا کام🗿
خماری خش بگذره گشنگام🥺🤤💜😂
۲۸.۳k
۰۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.