پارت 20
من می خواستم برام جنس هامو از ژاپن وارده کره کنی این کار واقعا برای من سخته برای همین از تو کمک خواستم
تهیونگ : خب چقدر گیر ما میاد
اینسونگ: 10 درصد از سود امو بهت میدم چطوره
تهیونگ: کوک نظر تو چیه
کوک: خوبه من راضیم
تهیونگ: اوک منم اوکیم فردا جنس هارو وارد میکنیم از نیرو هات می خوام در حد 100 نفر بقیه اش با خودم
اینسونگ: بله حتما
تهیونگ: پس ما دیگه میریم همه چی رو بسپارید به ما
اینسونگ: حتما موفق باشید
کوک/تهیونگ: خداحافظ
اینسونگ: خدانگهدار
با کوک از اتاق بیرون اومدیم
تهیونگ: اینم از این فق بیا سریع تر از اینجای حال بهم زن بریم
کوک: اوک بزن بریم
تا وسط های راه با هم رفتیم و از هم جدا شدیم و کوک به سمت عمارت خودش رفت و منم برگشتم عمارت با ریموت در و باز کردم و وارد شدم ماشین و پارک کردم و رفتم داخل حیاط خیلی وقت بود که به الکس و لارا (ببر هاش) سر نزده بودم به سمت اتاقک شون رفتم که نگهبانشون که کنار در نشسته بود بلند شد
یون سه: سلام ارباب خوش اومدید
تهیونگ: سلام ممنون بچه ها چطورن
یون سه: مثل همیشه سر حال و قوی
تهیونگ: خوب غذا می خورن
یون سه: بله ارباب غداشون رو کامل می خورن
تهیونگ: خوبه
اینو گفتم و به سمت اتاقک شون رفتم اون دوتا واقعا مثل بچه هامن عزیز ترین کسامن جونم وصله به جونشون اونا تو تنهایی ها و بی کسی ها پیشم موندن
در اتاقک و باز کردم و وارد شدم که دیدم
............
ای عزیزان میدونستید من کامنت و بیشتر از لایک دوست دارم ؟ اگه نمیدونستید حالا بدونید 😐💜
تهیونگ : خب چقدر گیر ما میاد
اینسونگ: 10 درصد از سود امو بهت میدم چطوره
تهیونگ: کوک نظر تو چیه
کوک: خوبه من راضیم
تهیونگ: اوک منم اوکیم فردا جنس هارو وارد میکنیم از نیرو هات می خوام در حد 100 نفر بقیه اش با خودم
اینسونگ: بله حتما
تهیونگ: پس ما دیگه میریم همه چی رو بسپارید به ما
اینسونگ: حتما موفق باشید
کوک/تهیونگ: خداحافظ
اینسونگ: خدانگهدار
با کوک از اتاق بیرون اومدیم
تهیونگ: اینم از این فق بیا سریع تر از اینجای حال بهم زن بریم
کوک: اوک بزن بریم
تا وسط های راه با هم رفتیم و از هم جدا شدیم و کوک به سمت عمارت خودش رفت و منم برگشتم عمارت با ریموت در و باز کردم و وارد شدم ماشین و پارک کردم و رفتم داخل حیاط خیلی وقت بود که به الکس و لارا (ببر هاش) سر نزده بودم به سمت اتاقک شون رفتم که نگهبانشون که کنار در نشسته بود بلند شد
یون سه: سلام ارباب خوش اومدید
تهیونگ: سلام ممنون بچه ها چطورن
یون سه: مثل همیشه سر حال و قوی
تهیونگ: خوب غذا می خورن
یون سه: بله ارباب غداشون رو کامل می خورن
تهیونگ: خوبه
اینو گفتم و به سمت اتاقک شون رفتم اون دوتا واقعا مثل بچه هامن عزیز ترین کسامن جونم وصله به جونشون اونا تو تنهایی ها و بی کسی ها پیشم موندن
در اتاقک و باز کردم و وارد شدم که دیدم
............
ای عزیزان میدونستید من کامنت و بیشتر از لایک دوست دارم ؟ اگه نمیدونستید حالا بدونید 😐💜
۹۳.۰k
۰۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.