ماه ابی
ماه ابی
پارت۲۳
ویو کوک:
دست و صورتش شست که افتاد توی بغلم چون دم در دستشویی بودم براید استایل بغلش کردم و بردمش سمت بیمارستان روی تهت بیهوش افتاده بود پرستار یه سِرم بهش زده بود
پرستار:ازش ازمایش گرفتیم یه نیم ساعت دیگه میاد اگه خاستید بهوش اومت میتونید برین تو ببینینش
-بله ممنون
منتظر بودم بهوش بیاد که بهوش اومد رفتم اتاق دستش گرفتم و روی دستش نوازش کردم کیص ارومی روی لبش گذاشتم
+جونگکوک نامی کجاست؟
-نبود هیجا
+چرا رف اخهه
بعد از گفتن این جمله قظره اشکی از روی گونش سر خوردو رفت لای موهاش
-هی من شوهرتم ولی همش به فکر اونی؟
+اون بهترین دوستم بود(اشک)
اشکش با شصتم پاک کردم
-خب اون بهترین دوستت بود منم شوهرت دیگه البته هنوزم شوهرتم
+بس کن
ویو نامی:
داخل جنگل یه کلبه چوبی گیر اوردم رفتم توش دیدم خالیه تصمیم گرفتم اونجا زندگی کنم یه علامت گذاشتم که گمش نکنم ساعت تقریبا۱شب بود رفتم توی اون خنه قدیمیم تصمیم گرفتم از لبه صخره برم که دیدم جونگکوک داره داد میزنه و میگه برگرد نامی قطره اشکی از روی گونم سر خورد از یه جایه دیگه رفتم ساعت تقریبا پنج دقیقه به ۴بود همه وسیله هامو جمع کرده بودم و اورده بودم تو کلبه رفتم از پشت پنجره یه خونه لنو به خوده لنو سر بزنم رفتم دیدم تو دستشویی صدای عوق(چندششش)میاد نگران شدم میخاستم برم تو که خوده کوک اومد بردش بیمارستان تعقیبش کردم فهمیدم کجاست وقتی کوک رفت داخل اتاق لنو من رفتم پشت درشون
نیم ساعت بد:
نیم ساعتی میگذشت که اینجام میخاستم برم که کوک داد زد عه لنو تو حامله ایی گریم گرفت سریع ازونجا دور شدم و رفتم سمت کلبه
نامی:فاک به زندگی(نامی انقدر بی ادب نیست هعبب)
ویو کوک:
نیم ساعت گذشته بود که نتیجه ازمایش اومد لنو حامله بود
مغز کوک:چقد زود تو همین پیروز کر..
دل کوک:خفه شو
-عه لنو تو حامله ایی(داد و ذوق)
+هوم اوک
زیاد ذوق نکرد بعد از گفتم اون جمله پتو بیمارستان رو سرش کشیدو شروع کرد به گریه کردن
-اوک ولی تازه فهمیدم نامیو بیشتر از من دوست داری
برگه ازمایشارو گذاشتم روی میز بیمارستان و رفتم توی حیاط شرو کردم به گریه کردن
-چرا؟اخه چرا اینجوری شد؟(اشک)
یه یک ساعتی میشد که تو حیاط بودم هوا روشن شده بود و ساعت۶بود به هوا زل زده بودم که یکی از پشت بغلم کرد
+معذرت میخام
- هوم مهم نیست
روی گونم یه کیص گذاشت لباسای خودشو پوشیده بود سِرُم ازش جدا کرده بودن براید استایل بغلش کردم و بردمش پارک توی راه پارک هی جیغ و داد میکرد
+هی ولم کن میتونم راه برممم با توامم جونگکوکک بزارم زمیننن
-نمیخام
+عه حدقل کول کنن
-اوک بیایه
گذاشتمش زمین و کولش کردم کلی ذوق کرد
+اخجون کول
-بدش میخایم بریم پارک
+نه خونه
-پارک
+خونه
-پارک
+خونهه
-پارکک
+خونهه
-اه اه ازش دل بکن افسرده شدی
+نمیخامم خونه(مردم از خداشونه شوهراشون ببرنشون پارک بد این یابو میگه خونه هعب زندگی خیلی چیز شده جدیدا)
-باشه ایشش
خونه:
گذاشتمش رو تخت از پشت بغلش کردم پاهام لای پاهاش گره زدم
-دوست دارم
+هوم .. منم همینطور
بد چن مین دوتامون خوابمون برد
ادامش پارت بد-
پارت۲۳
ویو کوک:
دست و صورتش شست که افتاد توی بغلم چون دم در دستشویی بودم براید استایل بغلش کردم و بردمش سمت بیمارستان روی تهت بیهوش افتاده بود پرستار یه سِرم بهش زده بود
پرستار:ازش ازمایش گرفتیم یه نیم ساعت دیگه میاد اگه خاستید بهوش اومت میتونید برین تو ببینینش
-بله ممنون
منتظر بودم بهوش بیاد که بهوش اومد رفتم اتاق دستش گرفتم و روی دستش نوازش کردم کیص ارومی روی لبش گذاشتم
+جونگکوک نامی کجاست؟
-نبود هیجا
+چرا رف اخهه
بعد از گفتن این جمله قظره اشکی از روی گونش سر خوردو رفت لای موهاش
-هی من شوهرتم ولی همش به فکر اونی؟
+اون بهترین دوستم بود(اشک)
اشکش با شصتم پاک کردم
-خب اون بهترین دوستت بود منم شوهرت دیگه البته هنوزم شوهرتم
+بس کن
ویو نامی:
داخل جنگل یه کلبه چوبی گیر اوردم رفتم توش دیدم خالیه تصمیم گرفتم اونجا زندگی کنم یه علامت گذاشتم که گمش نکنم ساعت تقریبا۱شب بود رفتم توی اون خنه قدیمیم تصمیم گرفتم از لبه صخره برم که دیدم جونگکوک داره داد میزنه و میگه برگرد نامی قطره اشکی از روی گونم سر خورد از یه جایه دیگه رفتم ساعت تقریبا پنج دقیقه به ۴بود همه وسیله هامو جمع کرده بودم و اورده بودم تو کلبه رفتم از پشت پنجره یه خونه لنو به خوده لنو سر بزنم رفتم دیدم تو دستشویی صدای عوق(چندششش)میاد نگران شدم میخاستم برم تو که خوده کوک اومد بردش بیمارستان تعقیبش کردم فهمیدم کجاست وقتی کوک رفت داخل اتاق لنو من رفتم پشت درشون
نیم ساعت بد:
نیم ساعتی میگذشت که اینجام میخاستم برم که کوک داد زد عه لنو تو حامله ایی گریم گرفت سریع ازونجا دور شدم و رفتم سمت کلبه
نامی:فاک به زندگی(نامی انقدر بی ادب نیست هعبب)
ویو کوک:
نیم ساعت گذشته بود که نتیجه ازمایش اومد لنو حامله بود
مغز کوک:چقد زود تو همین پیروز کر..
دل کوک:خفه شو
-عه لنو تو حامله ایی(داد و ذوق)
+هوم اوک
زیاد ذوق نکرد بعد از گفتم اون جمله پتو بیمارستان رو سرش کشیدو شروع کرد به گریه کردن
-اوک ولی تازه فهمیدم نامیو بیشتر از من دوست داری
برگه ازمایشارو گذاشتم روی میز بیمارستان و رفتم توی حیاط شرو کردم به گریه کردن
-چرا؟اخه چرا اینجوری شد؟(اشک)
یه یک ساعتی میشد که تو حیاط بودم هوا روشن شده بود و ساعت۶بود به هوا زل زده بودم که یکی از پشت بغلم کرد
+معذرت میخام
- هوم مهم نیست
روی گونم یه کیص گذاشت لباسای خودشو پوشیده بود سِرُم ازش جدا کرده بودن براید استایل بغلش کردم و بردمش پارک توی راه پارک هی جیغ و داد میکرد
+هی ولم کن میتونم راه برممم با توامم جونگکوکک بزارم زمیننن
-نمیخام
+عه حدقل کول کنن
-اوک بیایه
گذاشتمش زمین و کولش کردم کلی ذوق کرد
+اخجون کول
-بدش میخایم بریم پارک
+نه خونه
-پارک
+خونه
-پارک
+خونهه
-پارکک
+خونهه
-اه اه ازش دل بکن افسرده شدی
+نمیخامم خونه(مردم از خداشونه شوهراشون ببرنشون پارک بد این یابو میگه خونه هعب زندگی خیلی چیز شده جدیدا)
-باشه ایشش
خونه:
گذاشتمش رو تخت از پشت بغلش کردم پاهام لای پاهاش گره زدم
-دوست دارم
+هوم .. منم همینطور
بد چن مین دوتامون خوابمون برد
ادامش پارت بد-
۲۹.۸k
۰۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.