ق ش ا ع•🌑🥀• Part.8 •••••••••••••••••• Matin با ترس نشست رو ماشین که منم پشت فرمون نشستم. راه افتادم که دیدم داره با گوشیش ور میره. داشت برا یکی پیام مینوشت. گوشیشو از دستش کشیدم و بهش خیره شدم. ن
.
۲.۳k
۲۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.