.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۳۴۱→
توتمام اون مدت،تلاش می کردم که دوباره مثل قدیم به شقایق اعتماد کنم،که دوباره بتونم توی ذهنم تصویر شقایقو مثل گذشته مهربون وبی آلایش بسازم...اما...نتونستم. نتونستم دوباره بهش اعتماد کنم.راسته که میگن آبی که ریخته شد دیگه برگشتنی نیست!...من اعتمادم ونسبت به شقایق ازدست داده بودم ودیگه هیچ جوری نمی تونستم دوباره به دستش بیارم!من نمی تونستم مثل گذشته عاشقش باشم...دیگه وقتی صداش ومی شنیدم،دلم براش نمی لرزید...ندیدنش مثل گذشته دلتنگم نمی کرد.چون...چون من خیلی وقت بود که به نبودش عادت کرده بودم!
احساس من نسبت به شقایق،مثل گذشته زیاد نبود.انگار تجربه دوستی های مختلف با دخترای هم جنس اون،من ونسبت به شقایق سرد کرده بود!...حالا می فهمیدم که من عاشق نبودم...اگه عاشق بودم،هیچ وقت نسبت به شقایق سرد نمی شدم!اگه عاشق بودم،اون دوستی ها نمی تونستن احساس من ونسبت به شقایق کمرنگ کنن...! اگه واقعا دوسش داشتم هیچ وقت نمی تونستم به نبودش عادت کنم.
باخودم می گفتم شاید گذر زمان بتونه احساس گذشته روبه من برگردونه ولی اشتباه می کردم...دوسال تمام از برگشتن شقایق گذشت ولی من دیگه مثل سابق عاشقش نبودم!...دستِ خودمم نبود...دلم دیگه به شقایقو حرفاش اعتماد نداشت!
بلاخره بایه اتفاق،اعتمادم به کل از شقایق صلب شد!با اتفاقی که من واز شقایق متنفر کرد...اتفاقی که بهم فهموند توتمام اون مدت،راجع به شقایق اشتباه می کردم...اتفاقی که خریت وسادگیم ومثل یه پُتک به سرم کوبید!
دقیقا ۹ ماه پیش بود که یه روز محراب باعجله ونگرانی وارد اتاق مدیریت شرکت شد وتیر خلاصی رو برای نابودی تصویر شقایق توی ذهنم شلیک کرد!
اون روز،محراب بهم خبر داد که شقایقوبردن کلانتری!...
گیج شده بودم...شقایقو برای چی برده بودن کلانتری؟چه کارخطایی می تونست از شقایق سَر زده باشه؟...سردر نمیاوردم...خیلی واسم عجیب بود.باعجله خودم وبه اون کلانتری رسوندم تا شاید باگرو گذاشتن سندشرکت بتونم شقایقو بیرون بیارم اماقضیه خیلی جدی ترازاین حرفابود!بعداز حرف زدن با مامور آگاهی،تازه به عمق ماجرا پی بردم...
نفس سنگینی کشید...نگاهش هنوزم به ماه خیره بود...
بعداز یه مکث کوتاه،ادامه داد:
- اونجوری که پلیس می گفت،شب قبل شقایقو بایه پسر دیگه تو یه پارتی گرفته بودن...در حالیکه...یعنی...یعنی...
صداش وپایین آورد وزیر لب گفت:
- شقایق با یکی دیگه رابطه ج*ن*س*ی برقرار کرده بود!
وسکوت کرد...
سکوتی که مدت طولانی بینمون حاکم بود.
باالخره لحن بغض آلود ارسلان سکوت وشکست:
- باورم نمی شدکه شقایق به همین راحتی به من خیانت کرده باشه!باورم نمی شدکه یه بار دیگه زده باشه زیرِ تموم قول وقراراش...باورش برام سخت بودکه بازم فریبش وخورده باشم!منه احمق یه بار دیگه بازیچه شدم.منه خر
دوباره از همون مار سابق نیش خوردم!
احساس من نسبت به شقایق،مثل گذشته زیاد نبود.انگار تجربه دوستی های مختلف با دخترای هم جنس اون،من ونسبت به شقایق سرد کرده بود!...حالا می فهمیدم که من عاشق نبودم...اگه عاشق بودم،هیچ وقت نسبت به شقایق سرد نمی شدم!اگه عاشق بودم،اون دوستی ها نمی تونستن احساس من ونسبت به شقایق کمرنگ کنن...! اگه واقعا دوسش داشتم هیچ وقت نمی تونستم به نبودش عادت کنم.
باخودم می گفتم شاید گذر زمان بتونه احساس گذشته روبه من برگردونه ولی اشتباه می کردم...دوسال تمام از برگشتن شقایق گذشت ولی من دیگه مثل سابق عاشقش نبودم!...دستِ خودمم نبود...دلم دیگه به شقایقو حرفاش اعتماد نداشت!
بلاخره بایه اتفاق،اعتمادم به کل از شقایق صلب شد!با اتفاقی که من واز شقایق متنفر کرد...اتفاقی که بهم فهموند توتمام اون مدت،راجع به شقایق اشتباه می کردم...اتفاقی که خریت وسادگیم ومثل یه پُتک به سرم کوبید!
دقیقا ۹ ماه پیش بود که یه روز محراب باعجله ونگرانی وارد اتاق مدیریت شرکت شد وتیر خلاصی رو برای نابودی تصویر شقایق توی ذهنم شلیک کرد!
اون روز،محراب بهم خبر داد که شقایقوبردن کلانتری!...
گیج شده بودم...شقایقو برای چی برده بودن کلانتری؟چه کارخطایی می تونست از شقایق سَر زده باشه؟...سردر نمیاوردم...خیلی واسم عجیب بود.باعجله خودم وبه اون کلانتری رسوندم تا شاید باگرو گذاشتن سندشرکت بتونم شقایقو بیرون بیارم اماقضیه خیلی جدی ترازاین حرفابود!بعداز حرف زدن با مامور آگاهی،تازه به عمق ماجرا پی بردم...
نفس سنگینی کشید...نگاهش هنوزم به ماه خیره بود...
بعداز یه مکث کوتاه،ادامه داد:
- اونجوری که پلیس می گفت،شب قبل شقایقو بایه پسر دیگه تو یه پارتی گرفته بودن...در حالیکه...یعنی...یعنی...
صداش وپایین آورد وزیر لب گفت:
- شقایق با یکی دیگه رابطه ج*ن*س*ی برقرار کرده بود!
وسکوت کرد...
سکوتی که مدت طولانی بینمون حاکم بود.
باالخره لحن بغض آلود ارسلان سکوت وشکست:
- باورم نمی شدکه شقایق به همین راحتی به من خیانت کرده باشه!باورم نمی شدکه یه بار دیگه زده باشه زیرِ تموم قول وقراراش...باورش برام سخت بودکه بازم فریبش وخورده باشم!منه احمق یه بار دیگه بازیچه شدم.منه خر
دوباره از همون مار سابق نیش خوردم!
۲۴.۳k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.