..،،:«{{*این غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود*}}»:،،.. ۰۰((( پاییز-۱۳۹۳ )))۰۰
می دانی دست هایت را اینجا جا گذاشته ای .....!!!
میدانی من هر شب با دست های تو خودکارم را میگیرم و دلتنگی هایم را می نویسم....!!!!
امشب هم مانند شبهای قبل دلم میخواهد خودکارم را به دست بگیرم و حرف دلم را بنویسم .... عجیب است ، تا اکنون با خود فکر میکردم نوشتن از تو ، آسانترین نوع نوشتن است ، اما حال که خودکارم را به دست گرفته ام ، فهمیدم نوشتن از تو سخت ترین ، نوع نوشتن است ، باور کن تمام واژه های زیبا در مغزم صف کشیده اند و همدیگر را هل میدهند تا زودتر به ، کاروان جملات برسند.....تا تو را در قالب همان { حوای } که بودی ، وصف کنند.... زیبا و لطیف...
از ته وجود نیمه جانم ، دلتنگتم...
کاش وقتی کنارم بودی... سپری شدن تک تکه ، ثانیه ها را حس می کردم ، کاش احترام واژه ها را قبل از سخت شدن قلبت نگاه میداشتم.... کاش به دلخوشی های ضعیفم ، نمی خندیدی... و به فریادشان می رسیدی... چون حالا ... تمام ثانیه ها بی تو در حال مرگند .... و کسی نیست ، که برای بودنشان کمی دلداریم دهد .... و کسی هم نخواهد آمد... اما من تنها ، بی کس ، و پر از غم بی پایان همچنان در انتظار دیدن یک لحظه ، فقط یک لحظه معشوقی چون تو هستم.....
اما خوب میدانم که شاید روزی ، روزگاری..... من را در خیابان یا در کوچه ای ، ببینی.... و نشناسی.... و بی تفاوت از کنارم بگذری.......
و آرام و آهسته........
زیر لب بگوی.......
{ این .... غریبه .... چقدر .... شبیه.... خاطراتم.... بود....}
و دوباره راه خود... ادامه می دادی.......
..،،:«{{*این غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود*}}»:،،..
۰۰((( پاییز-۱۳۹۳ )))۰۰
میدانی من هر شب با دست های تو خودکارم را میگیرم و دلتنگی هایم را می نویسم....!!!!
امشب هم مانند شبهای قبل دلم میخواهد خودکارم را به دست بگیرم و حرف دلم را بنویسم .... عجیب است ، تا اکنون با خود فکر میکردم نوشتن از تو ، آسانترین نوع نوشتن است ، اما حال که خودکارم را به دست گرفته ام ، فهمیدم نوشتن از تو سخت ترین ، نوع نوشتن است ، باور کن تمام واژه های زیبا در مغزم صف کشیده اند و همدیگر را هل میدهند تا زودتر به ، کاروان جملات برسند.....تا تو را در قالب همان { حوای } که بودی ، وصف کنند.... زیبا و لطیف...
از ته وجود نیمه جانم ، دلتنگتم...
کاش وقتی کنارم بودی... سپری شدن تک تکه ، ثانیه ها را حس می کردم ، کاش احترام واژه ها را قبل از سخت شدن قلبت نگاه میداشتم.... کاش به دلخوشی های ضعیفم ، نمی خندیدی... و به فریادشان می رسیدی... چون حالا ... تمام ثانیه ها بی تو در حال مرگند .... و کسی نیست ، که برای بودنشان کمی دلداریم دهد .... و کسی هم نخواهد آمد... اما من تنها ، بی کس ، و پر از غم بی پایان همچنان در انتظار دیدن یک لحظه ، فقط یک لحظه معشوقی چون تو هستم.....
اما خوب میدانم که شاید روزی ، روزگاری..... من را در خیابان یا در کوچه ای ، ببینی.... و نشناسی.... و بی تفاوت از کنارم بگذری.......
و آرام و آهسته........
زیر لب بگوی.......
{ این .... غریبه .... چقدر .... شبیه.... خاطراتم.... بود....}
و دوباره راه خود... ادامه می دادی.......
..،،:«{{*این غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود*}}»:،،..
۰۰((( پاییز-۱۳۹۳ )))۰۰
۱۲.۶k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.