☆زندگیم شده تو♡☆پارت۱۲ (قرار بود اخر هفته آپ شه ولی:)
پارت ۱۲
ات ویو:
دیگه نموندم بیشتر از این بشنوم و از در فاصله گرفتم و یه گوشه از اتاق کز کردم پاهامو تو بغلم جمع کردم و چونم رو دستام تکیه کردم هنوزم حرفایی که زدن رو مخم رژه میرفت:
《# عشقم اون دختره هنوز نرفته؟
کوک:نه چطور؟
# عمم خوب میدونی که من نازام چطور بهش پشینهاد بدی که ر*ح*م..شو اجاره بده؟ خوشکل هم هست فقط ۹ماه بمونه بچه رو تحویل میده ما هم پولاشو؟
کوک با صدای عصبی غرید:اصن میفهمی چی داری میگی؟ اون مهم نیست؟ خودت ی دختری مثل اون پس چرا اینجور میگی تو؟
ولی تیانا(نامزد کوک)دست بردار نبود و مصمم تر از قبل گفت:
همین که هست البته اگه ب.ک.ا.ر* داشته باشه غیر از این نمیخام بچه ی یه ه.ر.ز.ه رو بزرگ کنم
خوب فکر کن اینجور دیگه بابا سرم نمیخوره از پس بچه بچه غرید
کوک بعد از مکث گفت:
فکر خوبیه ولی..》
با یاد آوری چیزایی که شنیدم دوباره حالم بد شد و بغض نفسمو برید چی با خودشون فکر کردن؟ اصن این کوک چه رفتاری رو ازم دید که تایید کرد؟
همون گوشه بغلِ غم گرفتم و داشتم به بد بختیام اشک میریختم که صدای بستن در صالن بعد چرخش قفل در و قامت کوک در چهار چوب اتاق ظاهر شد اولش یه نگاه گذری تو اتاق کرد مثل اینکه هنوز ندیده منو بعد نگاهش بهم افتاد دقیقا چشم تو چشم شدیم پوزخندی زدم شوکه شدنو قشنگ میتونم ببینم بعد زود ب خودش اومد با نگرانی که منو متعجب کرد اومد سراغم
کوک: چت شده ات خوبی؟ جاییت درد میکنه نکنه؟
بعد نگاه گذری رو صورتم کرد و با انگشت اشاره اش اشکایی که رو گونم سر خوردن رو پاک کرد
کوک: حیف این اشکا نیس که بریزه؟ هوم دردت چیه دلبرم؟
عصبی پسش زدم و....
ل
کوک ویو
شوکه به ات که گوشه ای از اتاق کز کرده بود خیره اش شدم نگاهش غمناک بود چشماش حالمو دگرگون میکرد و خودش خبر نداشت تحمل گریه کردنشو ندارم و اون بی خبر از همه چیز عشقی که من بهش دارم قدیمه ول فکر میکر هوسِ زود گذر از هیچی خبر نداره دلبر کوچلوم با انگشت اشاره اشکشو پاک کردم و:
حیف این اشکا نیس که بریزه؟ هوم دردت چیه دلبرم؟
بعد انگار ب خودش اومد نگاهش عصبی شد و محکم پسم زد
متعجب خیره اش شدم.....کاش میدونست که گرون تموم میشه واسم
اخخ که نمیدونه با هر پس زدنش دلم آتیش میگیره
و.........
ات ویو:
دیگه نموندم بیشتر از این بشنوم و از در فاصله گرفتم و یه گوشه از اتاق کز کردم پاهامو تو بغلم جمع کردم و چونم رو دستام تکیه کردم هنوزم حرفایی که زدن رو مخم رژه میرفت:
《# عشقم اون دختره هنوز نرفته؟
کوک:نه چطور؟
# عمم خوب میدونی که من نازام چطور بهش پشینهاد بدی که ر*ح*م..شو اجاره بده؟ خوشکل هم هست فقط ۹ماه بمونه بچه رو تحویل میده ما هم پولاشو؟
کوک با صدای عصبی غرید:اصن میفهمی چی داری میگی؟ اون مهم نیست؟ خودت ی دختری مثل اون پس چرا اینجور میگی تو؟
ولی تیانا(نامزد کوک)دست بردار نبود و مصمم تر از قبل گفت:
همین که هست البته اگه ب.ک.ا.ر* داشته باشه غیر از این نمیخام بچه ی یه ه.ر.ز.ه رو بزرگ کنم
خوب فکر کن اینجور دیگه بابا سرم نمیخوره از پس بچه بچه غرید
کوک بعد از مکث گفت:
فکر خوبیه ولی..》
با یاد آوری چیزایی که شنیدم دوباره حالم بد شد و بغض نفسمو برید چی با خودشون فکر کردن؟ اصن این کوک چه رفتاری رو ازم دید که تایید کرد؟
همون گوشه بغلِ غم گرفتم و داشتم به بد بختیام اشک میریختم که صدای بستن در صالن بعد چرخش قفل در و قامت کوک در چهار چوب اتاق ظاهر شد اولش یه نگاه گذری تو اتاق کرد مثل اینکه هنوز ندیده منو بعد نگاهش بهم افتاد دقیقا چشم تو چشم شدیم پوزخندی زدم شوکه شدنو قشنگ میتونم ببینم بعد زود ب خودش اومد با نگرانی که منو متعجب کرد اومد سراغم
کوک: چت شده ات خوبی؟ جاییت درد میکنه نکنه؟
بعد نگاه گذری رو صورتم کرد و با انگشت اشاره اش اشکایی که رو گونم سر خوردن رو پاک کرد
کوک: حیف این اشکا نیس که بریزه؟ هوم دردت چیه دلبرم؟
عصبی پسش زدم و....
ل
کوک ویو
شوکه به ات که گوشه ای از اتاق کز کرده بود خیره اش شدم نگاهش غمناک بود چشماش حالمو دگرگون میکرد و خودش خبر نداشت تحمل گریه کردنشو ندارم و اون بی خبر از همه چیز عشقی که من بهش دارم قدیمه ول فکر میکر هوسِ زود گذر از هیچی خبر نداره دلبر کوچلوم با انگشت اشاره اشکشو پاک کردم و:
حیف این اشکا نیس که بریزه؟ هوم دردت چیه دلبرم؟
بعد انگار ب خودش اومد نگاهش عصبی شد و محکم پسم زد
متعجب خیره اش شدم.....کاش میدونست که گرون تموم میشه واسم
اخخ که نمیدونه با هر پس زدنش دلم آتیش میگیره
و.........
۲۳.۲k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.