تک پارتی کوک^^🌚
وقتی فکر میکرد بهش خیانت کردی ولی...
ژانر:غمگین
(اینجا ا/ت 2 ساله که دوست
دختر کوکه)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ا/ت ویو:
چند روز بود باهام سرد شده بود
صبح زود میرفت و نصف شب برمیگشت
یه کلمه هم باهام حرف نمیزد
تصمیم گرفتم خوشحالش کنم واسه همین براش شیرموز درس کردم تا وقتی خسته از کمپانی اومد بهش بدم بخوره....
(شب)
(ویو نویسنده)
کوک اومد و ا/ت با ظرف شیرموز اومد جلو در و گفت:چطوری چاگیا؟ ^^ بیا برات شیرموز درس کردم
کوک:برو ببینم
ا/ت:واااا کوکی؟ چته؟
کوک:برو گمشو(با لحن سرد)
ا/ت:چی؟ چی داری میگی؟
کوک:گفتم گمشو برو اشغال(داد زد)
ا/ت:اما... چی شده مگه؟
کوک:اون عوضی کی بود بغل کردی هاااا؟ حیف اون همه محبتی که بهت کردم ه-ر-ز-ه
ا/ت ویو:
حالا فهمیدم چی گفت...
ا/ت:کوکی اون داداشم بود که تازه اومده بود سئول
کوک:منو رنگ نکن از همون اولشم معلوم بود داری یه کارایی میکنی! مگه من برات چی کم گذاشتم هااااا؟ کاش وجود نداشتی
... کاش میمردیییی(با داد)
احساس شکستن چیزی رو تو وجودم حس کردم... اره... اون قلبم بود.... احساس کردم میخوام زار بزنم و گریه کنم
ا/ت:اره... کاشکی اصن به دنیا نمیومدم... اگر خیلی اینو میخوای... پس میرم... راحت باش(با داد)
و رفتم بیرون... (
کوک ویو)
یکم زیاده روی کردم(خدایی یکم داداش؟ 🤨)
برای همین رفتم دنبالش...
(نویسنده ویو)
ا/ت به سمت پشت بوم کمپانی کوک رفت(تو چه جوری رات دادن تو کمپانی خواهر گلم؟ 🤨)
ا/ت:کوک... سارانگه... بای چاگیا
و خود رو پرت کرد پایین
وقتی کوک از راه رسید با جسم بی جون ا/ت مواجه شد و اشک تو چشاش جمع شد...
ا/ت رو تو بغلش گرفت و داد زد:چراااااااا؟ چرااااا به حرفت گوش ندادمممم؟ منو ببخش چاگیا... (با اشک)
(روز تشییع جنازه ا/ت)
(کوک ویو)
همه اعضا اومده بودن و بهم تسلیت میگفتن... من دیگه اون کوک قبلی نبودم... بدون ا/ت یه افسرده به تمام معنا بودم... دنیا برام سیاه شده بود... من با دستای خودم بانی کوچولوم و کشتم... حرفای من قاتل زندگیم بود... منو ببخش چاگیا):
(نویسنده ویو)
بعد از اون کوک دیگه نتونست دووم بیاره و از پشت بوم کمپانی خودش و پرت کرد و پیش ا/ت رفت(:
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اصن اشکککک:/ (یه ویدیو غمگین قبل اینکه بیام بنویسم دیدم دارم عررررر میزنم._.)
تا اینجا اومدی نمیخوای لایک کنی؟ 🤨
ژانر:غمگین
(اینجا ا/ت 2 ساله که دوست
دختر کوکه)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ا/ت ویو:
چند روز بود باهام سرد شده بود
صبح زود میرفت و نصف شب برمیگشت
یه کلمه هم باهام حرف نمیزد
تصمیم گرفتم خوشحالش کنم واسه همین براش شیرموز درس کردم تا وقتی خسته از کمپانی اومد بهش بدم بخوره....
(شب)
(ویو نویسنده)
کوک اومد و ا/ت با ظرف شیرموز اومد جلو در و گفت:چطوری چاگیا؟ ^^ بیا برات شیرموز درس کردم
کوک:برو ببینم
ا/ت:واااا کوکی؟ چته؟
کوک:برو گمشو(با لحن سرد)
ا/ت:چی؟ چی داری میگی؟
کوک:گفتم گمشو برو اشغال(داد زد)
ا/ت:اما... چی شده مگه؟
کوک:اون عوضی کی بود بغل کردی هاااا؟ حیف اون همه محبتی که بهت کردم ه-ر-ز-ه
ا/ت ویو:
حالا فهمیدم چی گفت...
ا/ت:کوکی اون داداشم بود که تازه اومده بود سئول
کوک:منو رنگ نکن از همون اولشم معلوم بود داری یه کارایی میکنی! مگه من برات چی کم گذاشتم هااااا؟ کاش وجود نداشتی
... کاش میمردیییی(با داد)
احساس شکستن چیزی رو تو وجودم حس کردم... اره... اون قلبم بود.... احساس کردم میخوام زار بزنم و گریه کنم
ا/ت:اره... کاشکی اصن به دنیا نمیومدم... اگر خیلی اینو میخوای... پس میرم... راحت باش(با داد)
و رفتم بیرون... (
کوک ویو)
یکم زیاده روی کردم(خدایی یکم داداش؟ 🤨)
برای همین رفتم دنبالش...
(نویسنده ویو)
ا/ت به سمت پشت بوم کمپانی کوک رفت(تو چه جوری رات دادن تو کمپانی خواهر گلم؟ 🤨)
ا/ت:کوک... سارانگه... بای چاگیا
و خود رو پرت کرد پایین
وقتی کوک از راه رسید با جسم بی جون ا/ت مواجه شد و اشک تو چشاش جمع شد...
ا/ت رو تو بغلش گرفت و داد زد:چراااااااا؟ چرااااا به حرفت گوش ندادمممم؟ منو ببخش چاگیا... (با اشک)
(روز تشییع جنازه ا/ت)
(کوک ویو)
همه اعضا اومده بودن و بهم تسلیت میگفتن... من دیگه اون کوک قبلی نبودم... بدون ا/ت یه افسرده به تمام معنا بودم... دنیا برام سیاه شده بود... من با دستای خودم بانی کوچولوم و کشتم... حرفای من قاتل زندگیم بود... منو ببخش چاگیا):
(نویسنده ویو)
بعد از اون کوک دیگه نتونست دووم بیاره و از پشت بوم کمپانی خودش و پرت کرد و پیش ا/ت رفت(:
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اصن اشکککک:/ (یه ویدیو غمگین قبل اینکه بیام بنویسم دیدم دارم عررررر میزنم._.)
تا اینجا اومدی نمیخوای لایک کنی؟ 🤨
۵.۰k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.