➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑⁸⁰
_ ترسیدم دیونهههه
از پشت بغلم کرد
_بدون تو خوابم نمیبره
_اهووو پس تو عمارت چیکا میکردی
_نخوابیدم
_تو گفتی و منم باور کردم
_باور کن یه شب راحت هم نداشتم
_حالا بخواب راحت بخواب
_اینجا که نمیشه
_کوک بگیر بخواب بزا منم بخوابم
_چقد میخوابیییی...بیا بریم تو اتاق
_اوفف تو اتاق و اینجا آخه چه فرقی داره
_بت نشون بدم چه فرقی داره
_نهههههه
یهو برآید استایل بلندم کرد
_هی کوووک
خندید
_دیونه اییییی
_این که تکراری نیس چرا میترسی
_چون ارتفاعت با زمین خیلی زیاده
_کووووف
و وارد اتاق شدیم رو تخت خوابوندتم
دستمو روی بالا تنه برهنه اش گذاشتم
کوک
_عاشقتم
سفت تر بغلش کردم
دستشو توی موهام فرو کرد ونوازششون کرد سرم رو دستش بود
پیشونیمو بوسید و بغلم کرد
تو بغلش بودم که یهو روم خیمه زد
_یا امام ، کوک
تا چند دقیقه پیش یه بانی کیوت بیشتر نبود ولی الان کاملا هات شده بود دستاشو دو طرفم گذاشته بود
_بیب ما اومدیم تا بهت فرق اینجا و اونجا رو نشون بدم
اب دهنمو قورت دادم
_خب ببین...بین اینجا و اونجا...خیلی فرق هست...
_مهم تر از همه شون رو میخوام الان بهت نشون بدم
و چشماشو به پایین تنم برد و باز به تخم چشام خیره شد و یه نیش خند زد
_کوک...
_یکار کنم همی امشب چند قلو بیاری
_کوک گوه خوردم شب بخییییررررر
لبامو به طرز وحشیی بوسید
خیلی وقت پیش فهمیده بودم تقلا در برابر این مرد وحشی فایده ای نداره چه تلخی کنم چ نه باز کار خودشو انجام میده پس دستامو دور گردنش حلقه کردم و تو بوسه همراهیش کردم
دست برد سمت لباسام و درشون اوورد انگشت شستشو رو لبام کشید و دوباره بوسیدتم ...میتونم بنویسمشااا ولی بخاطر اینکه بچه پاکیم نمیزارم://خودتون تصور کنید
(از زبان یانگ)
حوصله ام سر رفته بود رفته بودم رو پشت بوم بودم و به ساختمونا خیره بودم واقا؟اخرش قراره میا چی بشه؟ ... جونگ کوک هم واقعا قراره با لونای بیچاره ازدواج کنه؟اخرش سویون چی میشه؟اون جونگ لی پیداش میشه یا نه؟ سوبین کجاست؟هوفف سرم داره میترکه یکم دیگه هم از سوجوی تو دستم خوردم و چند قدم اونور تر وایسادم که یه دست رو شونه ام گذاشته شد سرمو برگردوندم سمت صاحب دست
_ترسیدم
_از چی؟ از من؟ یعنی انقد ترسناکم؟
_نه بابا خانم هونگ
_خب ...هعب...چرا اینجایی؟
_هیچی همینجوری
_بیا بریم اونجا بشینیم
چایونگ دستمو گرفت و کشوندتم به کنار لبه ساختمون به دستش خیره بودم
_منظره ش قشنگه...
روشو برگردوند سمتم به چشماش خیره بودم چشمای...ستاره بارونش
_مث چشمات قشنگه چایونگ شی
از پشت بغلم کرد
_بدون تو خوابم نمیبره
_اهووو پس تو عمارت چیکا میکردی
_نخوابیدم
_تو گفتی و منم باور کردم
_باور کن یه شب راحت هم نداشتم
_حالا بخواب راحت بخواب
_اینجا که نمیشه
_کوک بگیر بخواب بزا منم بخوابم
_چقد میخوابیییی...بیا بریم تو اتاق
_اوفف تو اتاق و اینجا آخه چه فرقی داره
_بت نشون بدم چه فرقی داره
_نهههههه
یهو برآید استایل بلندم کرد
_هی کوووک
خندید
_دیونه اییییی
_این که تکراری نیس چرا میترسی
_چون ارتفاعت با زمین خیلی زیاده
_کووووف
و وارد اتاق شدیم رو تخت خوابوندتم
دستمو روی بالا تنه برهنه اش گذاشتم
کوک
_عاشقتم
سفت تر بغلش کردم
دستشو توی موهام فرو کرد ونوازششون کرد سرم رو دستش بود
پیشونیمو بوسید و بغلم کرد
تو بغلش بودم که یهو روم خیمه زد
_یا امام ، کوک
تا چند دقیقه پیش یه بانی کیوت بیشتر نبود ولی الان کاملا هات شده بود دستاشو دو طرفم گذاشته بود
_بیب ما اومدیم تا بهت فرق اینجا و اونجا رو نشون بدم
اب دهنمو قورت دادم
_خب ببین...بین اینجا و اونجا...خیلی فرق هست...
_مهم تر از همه شون رو میخوام الان بهت نشون بدم
و چشماشو به پایین تنم برد و باز به تخم چشام خیره شد و یه نیش خند زد
_کوک...
_یکار کنم همی امشب چند قلو بیاری
_کوک گوه خوردم شب بخییییررررر
لبامو به طرز وحشیی بوسید
خیلی وقت پیش فهمیده بودم تقلا در برابر این مرد وحشی فایده ای نداره چه تلخی کنم چ نه باز کار خودشو انجام میده پس دستامو دور گردنش حلقه کردم و تو بوسه همراهیش کردم
دست برد سمت لباسام و درشون اوورد انگشت شستشو رو لبام کشید و دوباره بوسیدتم ...میتونم بنویسمشااا ولی بخاطر اینکه بچه پاکیم نمیزارم://خودتون تصور کنید
(از زبان یانگ)
حوصله ام سر رفته بود رفته بودم رو پشت بوم بودم و به ساختمونا خیره بودم واقا؟اخرش قراره میا چی بشه؟ ... جونگ کوک هم واقعا قراره با لونای بیچاره ازدواج کنه؟اخرش سویون چی میشه؟اون جونگ لی پیداش میشه یا نه؟ سوبین کجاست؟هوفف سرم داره میترکه یکم دیگه هم از سوجوی تو دستم خوردم و چند قدم اونور تر وایسادم که یه دست رو شونه ام گذاشته شد سرمو برگردوندم سمت صاحب دست
_ترسیدم
_از چی؟ از من؟ یعنی انقد ترسناکم؟
_نه بابا خانم هونگ
_خب ...هعب...چرا اینجایی؟
_هیچی همینجوری
_بیا بریم اونجا بشینیم
چایونگ دستمو گرفت و کشوندتم به کنار لبه ساختمون به دستش خیره بودم
_منظره ش قشنگه...
روشو برگردوند سمتم به چشماش خیره بودم چشمای...ستاره بارونش
_مث چشمات قشنگه چایونگ شی
۹.۱k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.