پارت 9
پارت 9
رمان از زبان مانل
همش نگران بودم نمی دونم چرا دلم همش بی تابی می کرد به فاطمه زنگ زدم جواب نمیده به عرشیا زنگ زدم چون پیش امیرو دریاست
عرشیا:جانم
من: فاطمه جواب نمیده عرشیا
عرشیا:عزیزم نگران نباش تو جاده اس دیگه
من: فاطمه چند روزه سردرد داره می فهمی نکنه تصادف کنه
عرشیا:اخه دختره عقل نداره این موقعه شب رفته
من:حرف دهنتو بفهم همش تخصیر امیر ببین اگه اتفاقی برای فاطمه بیوفته امیر از بین می برم می دونی که می کنم
عرشیا:مانل عزیزم
قط کردم
تا رفتم اشپز خونه زنگ زدن بهم فاطمه بود
جواب دادم
من: معلومه کجای دختر
خانمه: شما می شناسین این خانم
من:شما
خانمه:من از بیمارستان ...... زنگ می زنم نزدیک انزلی این خانم تصادف کرده بودن اورژانس اوردنش این خانم حال درست حسابی ندارن باید عمل بشن به مغزشون ضربه خورده
من:الان میام
به عرشیا زنگ زدم جواب نداد رفتم خونه امیر
زنگ زدم
رفتم تو
من:چرا جواب نمیدی ها
عرشیا:عزیزم چی شده
من:سریع بریم انزلی پاشو
امیر: چیزی شده مانل
من :تو یکی دهنتو ببیند ببین اتفاقی برای رفیق من بیوفته خودتو زنده ندون
امیر: فاطمه چی شده
من: تصادف کرده اونم بعد عرشیا پاشو دیگههههه
راه افتادیم سه صبح رسیدیم
من:تصادفی اومده دیشب بهم زنگ زدین
پرستار:بله یه خانم بودن که به سن 30یا29 می خورن
من: کجان
پرستار:تو اورژانس باید عمل بشن
من:بیهوشه
پرستار:نه
سریع رفتیم امیر هم اومده بود دریا و مانیا پیش مادرم بودن
فاطمه افتاده بود رو تخت با همون لباس خونی
من:مگه اینجا پرستار نداره چرا رسیدگی نمی کنید
پرستار:این خانم پول نداشتن
امیر:دکتر خبر کنید
دکتر اومد
امیر: میشه برد یه بیمارستان دیگه
دکتر:ممکنه .
امیر سریع قط کرد حرف دکترو
امیر: عملش کنید
رمان از زبان امیر&
از نگرانی دارم می میرم اگه برای فاطمه اتفاقی بیوفته من دیگه نمی تونم
من: فاطمه
فاطمه:دریا دریا
من: فاطمه قلت کردم بچگی کردم باشه دریا مال تو فاطمه تو از دریا برام مهم تری فاطمه تو عزیز منی من عاشقتم چیزیت بشه می میرم دیگه نمی تونم ازت جدا بمونم
فاطمه: دروغ می گی
من:به خدا نه
پرستارا اومدن بردنش
سه ساعته تو اتاق عمله مگه دارن چی کار می کننن
در باز شد دکتر اومد
من: چی شد
دکتر:عمل خوبی بود مریض هم خوبه
خداشکر فاطمه اومد بیرون از اتاق عمل
بردنش به بخش
باید دوروز اینجا به مونه از اونجا که فاطمه از بیمارستان متنفره باید مرخصش کنم
بهوش اومد رفتم پیشش
من: فاطمه
فاطمه:بهت یه بار دیگه فرصت میدم اما نه ازدواج باید ثابت کنی که دوستم داری
من: عاشقتم
نشسته بود تا خواستم بقلش کنم گفتش نه برو مرخصم کن با صد یدبختی مرخص شدش
چون پاش اسیب دیده بود راه نمی تونست بره بقلش کردم
فاطمه:ببین منو بزار زمین همین حالا می کشمتااااا
رمان از زبان مانل
همش نگران بودم نمی دونم چرا دلم همش بی تابی می کرد به فاطمه زنگ زدم جواب نمیده به عرشیا زنگ زدم چون پیش امیرو دریاست
عرشیا:جانم
من: فاطمه جواب نمیده عرشیا
عرشیا:عزیزم نگران نباش تو جاده اس دیگه
من: فاطمه چند روزه سردرد داره می فهمی نکنه تصادف کنه
عرشیا:اخه دختره عقل نداره این موقعه شب رفته
من:حرف دهنتو بفهم همش تخصیر امیر ببین اگه اتفاقی برای فاطمه بیوفته امیر از بین می برم می دونی که می کنم
عرشیا:مانل عزیزم
قط کردم
تا رفتم اشپز خونه زنگ زدن بهم فاطمه بود
جواب دادم
من: معلومه کجای دختر
خانمه: شما می شناسین این خانم
من:شما
خانمه:من از بیمارستان ...... زنگ می زنم نزدیک انزلی این خانم تصادف کرده بودن اورژانس اوردنش این خانم حال درست حسابی ندارن باید عمل بشن به مغزشون ضربه خورده
من:الان میام
به عرشیا زنگ زدم جواب نداد رفتم خونه امیر
زنگ زدم
رفتم تو
من:چرا جواب نمیدی ها
عرشیا:عزیزم چی شده
من:سریع بریم انزلی پاشو
امیر: چیزی شده مانل
من :تو یکی دهنتو ببیند ببین اتفاقی برای رفیق من بیوفته خودتو زنده ندون
امیر: فاطمه چی شده
من: تصادف کرده اونم بعد عرشیا پاشو دیگههههه
راه افتادیم سه صبح رسیدیم
من:تصادفی اومده دیشب بهم زنگ زدین
پرستار:بله یه خانم بودن که به سن 30یا29 می خورن
من: کجان
پرستار:تو اورژانس باید عمل بشن
من:بیهوشه
پرستار:نه
سریع رفتیم امیر هم اومده بود دریا و مانیا پیش مادرم بودن
فاطمه افتاده بود رو تخت با همون لباس خونی
من:مگه اینجا پرستار نداره چرا رسیدگی نمی کنید
پرستار:این خانم پول نداشتن
امیر:دکتر خبر کنید
دکتر اومد
امیر: میشه برد یه بیمارستان دیگه
دکتر:ممکنه .
امیر سریع قط کرد حرف دکترو
امیر: عملش کنید
رمان از زبان امیر&
از نگرانی دارم می میرم اگه برای فاطمه اتفاقی بیوفته من دیگه نمی تونم
من: فاطمه
فاطمه:دریا دریا
من: فاطمه قلت کردم بچگی کردم باشه دریا مال تو فاطمه تو از دریا برام مهم تری فاطمه تو عزیز منی من عاشقتم چیزیت بشه می میرم دیگه نمی تونم ازت جدا بمونم
فاطمه: دروغ می گی
من:به خدا نه
پرستارا اومدن بردنش
سه ساعته تو اتاق عمله مگه دارن چی کار می کننن
در باز شد دکتر اومد
من: چی شد
دکتر:عمل خوبی بود مریض هم خوبه
خداشکر فاطمه اومد بیرون از اتاق عمل
بردنش به بخش
باید دوروز اینجا به مونه از اونجا که فاطمه از بیمارستان متنفره باید مرخصش کنم
بهوش اومد رفتم پیشش
من: فاطمه
فاطمه:بهت یه بار دیگه فرصت میدم اما نه ازدواج باید ثابت کنی که دوستم داری
من: عاشقتم
نشسته بود تا خواستم بقلش کنم گفتش نه برو مرخصم کن با صد یدبختی مرخص شدش
چون پاش اسیب دیده بود راه نمی تونست بره بقلش کردم
فاطمه:ببین منو بزار زمین همین حالا می کشمتااااا
۶.۲k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.