پارت 32
پارت 32
رمان از زبان دریا@$)
چشام باز کردم تو بغل امیر بودم پاشدم رفتم حموم یه دوش گرفتم
بدنم روغن زدم موهام داشتم خشک می کردم که امیر پاشد
امیر: خوبی
من: اره برو حموم
امیر: باشه
رفت موهام خشک کردم از تو کمد یه پیراهن تاپی تا رون پام قرمز پوشیدم موهام باز گذاشتم یه شیشه مشروب برداشتم رفتم تو بالکن رو صندلی دراز کشیدم داشتم مشروب مزه می کردم که امیر اومد تیشرت و شروار پوشیده بود
من: از کجا اوردی
امیر: حسین اورد واستا کی به تو اجازه داره مشروب بخوری ها
من: دلم خواست
اخم کرد
پاشدم با چرخش رفتم طرفش دستم دور گردنش گذاشتم
من: امیر
بند لباسم افتاده بود
امیر: این چه لباسی ها اگه ببین
من: دیوارای بالکن بلند
دستش دور کمرم گذاشت
سرم تو گردنش فرو بردم
امیر: شیطونی نکن
من: دوست دارم
امیر:منم
من: تو چی
امیر: دریا درباره گذشته
دستم گذاشتم رو لباش
من: هیس فقدر اون جمله بگو گذشته گذشته
امیر: دوست دارم
بغلش کردم
امیر: زشت نیست با این لباس تو بغل یه پسری خانم کوچولو
من: بغل شوهرم خب
چشاش برق زد
امیر: بغل کی
من: شوهرم
لبام بوسید
امیر: تو فقدر شوهر صدام کن باشع
خندیدم
امیر: کم ناز کن خانم
من: گشنمه
امیر: به پایین خبر دادم غذا بیارن
من: اها
دستم بردم دکمه های پیراهنش باز کردم
امیر: چیکار می کنی
سرم گذاشتم رو سینش
چشام برای خودش بسته می کشد
رمان از زبان امیر@#%&*
با مشروب خورده بدنش ضعیف شد
بلندش کردم بردم رو تخت داشتم نگاهش می کردم چطوری واقعا دلت اومد امیر ولش کنی دوسال دلت براش تنگ نشه
وجنان: شد اما کو گوش شنوا
چقدر ضعیف شده اما هنوز بلده چطوری به خودش وابسته ات کنه موهای بلندش ناز دادم
خدایا میشه یه دختر مثل دریا بهم بدی همین قدر ناز و کیوت
صدای در اومد غذا ازشون گرفتم
من: دریا بلند شو غذا اوردن
چشماش باز کرد
دریا: باشه الان میام
تا بلند شد انگار سرش گیج رفت داشت می افتاد که گرفتمش
من: خوبی چی شد
دریا: خوبم خوبم بابت مشروب
غذا بردم رو تخت سوپ خورد یکم بیشتر نخورده بود که گفت سیرم
من: نخیر همه بخور
بزور ریختم تو حلقش
دریا: من می خوابم صبح زود بیدارم کن باشه
من: باشه
ظرف غذا بردم رو میز گذاشتم
غذام خوردم رفتم تو اتاق
ببین تو رو خدا لباس چی پوشیده شرت همه چیزش معلوم سرما الان می خوری یکی به بیماریات زیاد میشه دختره احمق
تو کمدش یه هودی مشکی و یه شروار بلند مشکی برداشتم
لباسش عوض کردم همش غر می زد می خواهم بخوابم ولم کن
لباس پوشوندم
کنارش دراز کشیدم
حسین زنگ زد
من: چیه
حسین: ببخش مزاحم استراحت شدما اما به کارای شرکتم برس
من: وقتی پیش دریام درباره کار با من حرف نزن
حسین: نه بابا گمشو به کارا برس همه ریخته رو سر من
من: این چند وقت که تو فرانسه هستیم استراحت کن بزار منم به زنم برسم فهمیدی
رمان از زبان دریا@$)
چشام باز کردم تو بغل امیر بودم پاشدم رفتم حموم یه دوش گرفتم
بدنم روغن زدم موهام داشتم خشک می کردم که امیر پاشد
امیر: خوبی
من: اره برو حموم
امیر: باشه
رفت موهام خشک کردم از تو کمد یه پیراهن تاپی تا رون پام قرمز پوشیدم موهام باز گذاشتم یه شیشه مشروب برداشتم رفتم تو بالکن رو صندلی دراز کشیدم داشتم مشروب مزه می کردم که امیر اومد تیشرت و شروار پوشیده بود
من: از کجا اوردی
امیر: حسین اورد واستا کی به تو اجازه داره مشروب بخوری ها
من: دلم خواست
اخم کرد
پاشدم با چرخش رفتم طرفش دستم دور گردنش گذاشتم
من: امیر
بند لباسم افتاده بود
امیر: این چه لباسی ها اگه ببین
من: دیوارای بالکن بلند
دستش دور کمرم گذاشت
سرم تو گردنش فرو بردم
امیر: شیطونی نکن
من: دوست دارم
امیر:منم
من: تو چی
امیر: دریا درباره گذشته
دستم گذاشتم رو لباش
من: هیس فقدر اون جمله بگو گذشته گذشته
امیر: دوست دارم
بغلش کردم
امیر: زشت نیست با این لباس تو بغل یه پسری خانم کوچولو
من: بغل شوهرم خب
چشاش برق زد
امیر: بغل کی
من: شوهرم
لبام بوسید
امیر: تو فقدر شوهر صدام کن باشع
خندیدم
امیر: کم ناز کن خانم
من: گشنمه
امیر: به پایین خبر دادم غذا بیارن
من: اها
دستم بردم دکمه های پیراهنش باز کردم
امیر: چیکار می کنی
سرم گذاشتم رو سینش
چشام برای خودش بسته می کشد
رمان از زبان امیر@#%&*
با مشروب خورده بدنش ضعیف شد
بلندش کردم بردم رو تخت داشتم نگاهش می کردم چطوری واقعا دلت اومد امیر ولش کنی دوسال دلت براش تنگ نشه
وجنان: شد اما کو گوش شنوا
چقدر ضعیف شده اما هنوز بلده چطوری به خودش وابسته ات کنه موهای بلندش ناز دادم
خدایا میشه یه دختر مثل دریا بهم بدی همین قدر ناز و کیوت
صدای در اومد غذا ازشون گرفتم
من: دریا بلند شو غذا اوردن
چشماش باز کرد
دریا: باشه الان میام
تا بلند شد انگار سرش گیج رفت داشت می افتاد که گرفتمش
من: خوبی چی شد
دریا: خوبم خوبم بابت مشروب
غذا بردم رو تخت سوپ خورد یکم بیشتر نخورده بود که گفت سیرم
من: نخیر همه بخور
بزور ریختم تو حلقش
دریا: من می خوابم صبح زود بیدارم کن باشه
من: باشه
ظرف غذا بردم رو میز گذاشتم
غذام خوردم رفتم تو اتاق
ببین تو رو خدا لباس چی پوشیده شرت همه چیزش معلوم سرما الان می خوری یکی به بیماریات زیاد میشه دختره احمق
تو کمدش یه هودی مشکی و یه شروار بلند مشکی برداشتم
لباسش عوض کردم همش غر می زد می خواهم بخوابم ولم کن
لباس پوشوندم
کنارش دراز کشیدم
حسین زنگ زد
من: چیه
حسین: ببخش مزاحم استراحت شدما اما به کارای شرکتم برس
من: وقتی پیش دریام درباره کار با من حرف نزن
حسین: نه بابا گمشو به کارا برس همه ریخته رو سر من
من: این چند وقت که تو فرانسه هستیم استراحت کن بزار منم به زنم برسم فهمیدی
۱.۹k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.