(نقاشی عشق)پارت8
ان.....
اون.....
باورم نمیشه .....
برو پایین
برو پایین تر
لایک،کامنت،فالو یادتون نره 😂
جونگکوک بود
اون ....چرا باید مارو گروگان بگیره ؟!
اون اینجا چیکار میکنه ؟!
مگه....عضو....مافیاس؟!
ا.ت:
جونگکوک بیا اینو باز کن (کیوت)
جونگکوک:
چرا باید بازت کنم ؟!
ا.ت:
خو....خوب....چون....من ....خواهرتم (با بغض)
جونگکوک:
تو خواهرم نیستی !
ا.ت:
جونگکوک حالت خوبه ؟!معلومه که من خواهرتم (با خنده)
جونگکوک:
نه نیستی
پدر و مادرتو خیلی وقت پیش تورو به ما سپردن
اونا الان بزرگ ترین مافیا کره ان
هه فکر کردی من واقعا برادرتم
نه خانم خانوما من همیشه از تو بدم میومد
و وقتی......اون برادر عوضیت پدر و مادرو کشت
نفرتم بیشتر شد
و تصمیم گرفتم از تو به عنوان طعمه استفاده کنم
به پدر و مادرت گفتم باند مافیا شونو بهم بدن وگرنه دخترتونو میکشم
اونا هم بدون هیچ توجه ای رفتن
من عوضی دلم برات سوخت
تو اون موقع همش ۱۰سالت بود
دست راستو از چپ تشخیص نمیدادی
با خودم احد بستم که ازت نگه داری کنم
ولی تو لیاقت نداشتی
حالا هم هردوتون رو باهم میکشم
و از دستتون خلاص میشم
ا.ت:
قلبم به شدت تیر میکشید
توان گریه کردن هم نداشتم
که یهو جیمین طنابو پاره کرد
و همون موقع در با شدت باز شد
و یک دختر خوشگل و اندامی با لباس سیاه توی در نمایان شد
و شلیک کرد به قلب جونگکوک
جونگکوک افتاد رو زمین
رفتم بغلش کردم گفتم:
د....داداشی....ح...حالت خوبه؟؟؟؟؟
....داداشی!!!!!؟؟؟(با داد)
برگشتم سمتشون
گفتم:
خواهش میکنم
التماستون میکنم ببرینش بیمارستان
خواهش میکنم ازتون خواهش میکنم ترو خدااااا(با داد)
که جونگکوک با صدای لرزون و ضعیف گفت:
مامان.....بابا....دارم میام پیشتون (...)یعنی سرفه)
و چشمامو بست
نبضشو گرفتم نمیزد
قلبشو نگاه کردم نمیزد
نفس نمیکشید
که همون موقع از حال رفتم
جیمین:میدونستم کمک تو راهه
ا.ت حالش خیلی بد بود خیلی بد بود
بعد از اینکه کمک رسید و شلیک و این داستا
کوک تموم کرد و ا.ت هم از حال رفت
سریع براید استایل بغلش کردم بردم امارت بالای زیر زمین
خوابوندمش روی تخت
و یه دکتر خبر کردم
ویو رزی:
چهار چشمی مراقبشون بودم که گرشون انداختن
دمبالشون کردم
و رئیس مافیا تازه کره رو کشتم
با ورم نمیشه
اون دختر چقدر شبیه منه 🥺
دکتر:
(با صدای جیغ و گریه ا.ت از در اتاق اومد بیرون 🥺💔😔)
جیمین:
دکتر چیشده ؟!
دکتر:
ایشون باید یکم گریه کنن تا حالشون خوب شع
جیمین:باشه ممنون میتونی بری
و رفتم تو اتاق رزی هم پشت سرم اومد
رزی:
داداش من باید یه چیزی رو بهت بگم
جیمین:
چیشده؟
مشکلی برات پیش اومده؟
رزی:
مامان موقع رفتن به من گفت مواظب تو و ا.ت باشم
جیمین:
اوهوم ....مامان خبر داشت من ا.ت رو دوست دارم
رزی:
ن....نه...
ویو به شیش سال پیش
م/ر:یعنی مامان رزی و جیمین
م/ر:رزی
بیا میخوام چیزی بهت بگم
رزی:بله مادر
م/ر:رز شاید باورت نشع ولی....ا.ت همون دختره که داداشت دوسش داره اون....
رزی:اون چی؟
م/ر:
اون.....
خواهر کوچیک تره تو
رزی:چی!؟
م/ر:رز
من میدونم تو دختر قوی هستی
نباید در این باره به داداشی یا کس دیگه ای چیزی بگی باشه؟
رزی:ب...باشه
(ویو به زمان حال)
فک کنم الان وقتش باشه
که بفهمی چرا اینو ازم خواسته
جیمین:
خو چرا؟بگو دیگه جون به لب شدم
رزی:
ا.ت....اون.....خ.....خواهر کوچیک تر ما هست
همون خواهری که مامان و بابا بخاطر اینکه مشکلات زیادی داشتن اونو فرستادن یه جای دیگه تا به موقع بیارن پیش خودشون
جیمین:
ی...یعنی...م...میگی
....الان ...ا.ت خواهر من.و تو؟
رزی:
آره
که یهو ا.ت بیدار شد
و........
یاع یاع یاع خماری بمونید 😂😈
دیگه خیلی نوشتم خداوکیلی لایک کنین و کامنتم یادتون نره
یه سوالی
من میگم شما لایک کنین و کامنت بذارین
کافی که بود من پارت بعد رو میذارم 😂😂😂❤️🖐️
اگه این جوری خوشتون نمیاد تو کامنتا بگین من بهتون میگم چند تا باشع
ممنون بوس بوس ❤️❤️🥺🥺💗
اون.....
باورم نمیشه .....
برو پایین
برو پایین تر
لایک،کامنت،فالو یادتون نره 😂
جونگکوک بود
اون ....چرا باید مارو گروگان بگیره ؟!
اون اینجا چیکار میکنه ؟!
مگه....عضو....مافیاس؟!
ا.ت:
جونگکوک بیا اینو باز کن (کیوت)
جونگکوک:
چرا باید بازت کنم ؟!
ا.ت:
خو....خوب....چون....من ....خواهرتم (با بغض)
جونگکوک:
تو خواهرم نیستی !
ا.ت:
جونگکوک حالت خوبه ؟!معلومه که من خواهرتم (با خنده)
جونگکوک:
نه نیستی
پدر و مادرتو خیلی وقت پیش تورو به ما سپردن
اونا الان بزرگ ترین مافیا کره ان
هه فکر کردی من واقعا برادرتم
نه خانم خانوما من همیشه از تو بدم میومد
و وقتی......اون برادر عوضیت پدر و مادرو کشت
نفرتم بیشتر شد
و تصمیم گرفتم از تو به عنوان طعمه استفاده کنم
به پدر و مادرت گفتم باند مافیا شونو بهم بدن وگرنه دخترتونو میکشم
اونا هم بدون هیچ توجه ای رفتن
من عوضی دلم برات سوخت
تو اون موقع همش ۱۰سالت بود
دست راستو از چپ تشخیص نمیدادی
با خودم احد بستم که ازت نگه داری کنم
ولی تو لیاقت نداشتی
حالا هم هردوتون رو باهم میکشم
و از دستتون خلاص میشم
ا.ت:
قلبم به شدت تیر میکشید
توان گریه کردن هم نداشتم
که یهو جیمین طنابو پاره کرد
و همون موقع در با شدت باز شد
و یک دختر خوشگل و اندامی با لباس سیاه توی در نمایان شد
و شلیک کرد به قلب جونگکوک
جونگکوک افتاد رو زمین
رفتم بغلش کردم گفتم:
د....داداشی....ح...حالت خوبه؟؟؟؟؟
....داداشی!!!!!؟؟؟(با داد)
برگشتم سمتشون
گفتم:
خواهش میکنم
التماستون میکنم ببرینش بیمارستان
خواهش میکنم ازتون خواهش میکنم ترو خدااااا(با داد)
که جونگکوک با صدای لرزون و ضعیف گفت:
مامان.....بابا....دارم میام پیشتون (...)یعنی سرفه)
و چشمامو بست
نبضشو گرفتم نمیزد
قلبشو نگاه کردم نمیزد
نفس نمیکشید
که همون موقع از حال رفتم
جیمین:میدونستم کمک تو راهه
ا.ت حالش خیلی بد بود خیلی بد بود
بعد از اینکه کمک رسید و شلیک و این داستا
کوک تموم کرد و ا.ت هم از حال رفت
سریع براید استایل بغلش کردم بردم امارت بالای زیر زمین
خوابوندمش روی تخت
و یه دکتر خبر کردم
ویو رزی:
چهار چشمی مراقبشون بودم که گرشون انداختن
دمبالشون کردم
و رئیس مافیا تازه کره رو کشتم
با ورم نمیشه
اون دختر چقدر شبیه منه 🥺
دکتر:
(با صدای جیغ و گریه ا.ت از در اتاق اومد بیرون 🥺💔😔)
جیمین:
دکتر چیشده ؟!
دکتر:
ایشون باید یکم گریه کنن تا حالشون خوب شع
جیمین:باشه ممنون میتونی بری
و رفتم تو اتاق رزی هم پشت سرم اومد
رزی:
داداش من باید یه چیزی رو بهت بگم
جیمین:
چیشده؟
مشکلی برات پیش اومده؟
رزی:
مامان موقع رفتن به من گفت مواظب تو و ا.ت باشم
جیمین:
اوهوم ....مامان خبر داشت من ا.ت رو دوست دارم
رزی:
ن....نه...
ویو به شیش سال پیش
م/ر:یعنی مامان رزی و جیمین
م/ر:رزی
بیا میخوام چیزی بهت بگم
رزی:بله مادر
م/ر:رز شاید باورت نشع ولی....ا.ت همون دختره که داداشت دوسش داره اون....
رزی:اون چی؟
م/ر:
اون.....
خواهر کوچیک تره تو
رزی:چی!؟
م/ر:رز
من میدونم تو دختر قوی هستی
نباید در این باره به داداشی یا کس دیگه ای چیزی بگی باشه؟
رزی:ب...باشه
(ویو به زمان حال)
فک کنم الان وقتش باشه
که بفهمی چرا اینو ازم خواسته
جیمین:
خو چرا؟بگو دیگه جون به لب شدم
رزی:
ا.ت....اون.....خ.....خواهر کوچیک تر ما هست
همون خواهری که مامان و بابا بخاطر اینکه مشکلات زیادی داشتن اونو فرستادن یه جای دیگه تا به موقع بیارن پیش خودشون
جیمین:
ی...یعنی...م...میگی
....الان ...ا.ت خواهر من.و تو؟
رزی:
آره
که یهو ا.ت بیدار شد
و........
یاع یاع یاع خماری بمونید 😂😈
دیگه خیلی نوشتم خداوکیلی لایک کنین و کامنتم یادتون نره
یه سوالی
من میگم شما لایک کنین و کامنت بذارین
کافی که بود من پارت بعد رو میذارم 😂😂😂❤️🖐️
اگه این جوری خوشتون نمیاد تو کامنتا بگین من بهتون میگم چند تا باشع
ممنون بوس بوس ❤️❤️🥺🥺💗
۷.۲k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.