Psychic lover51🖤
Psychic lover51🖤
واقعا میخوام بدونم سونگ یو چه بلایی
سرش اومد.اگه من از اینجا زنده برم
بیرون.همه چی اوکیه.
برقا رو خاموش کردم.صبح بود. همه جا
روشن بود خوب.به وسیله ها نگاه کردم.
چندتا گلدونی که تو اتاق بودن سایشون
به یک نقطه میخورد.
عر چه جالب شبیه فیلما شد.
رفتم تو تخت تا بخوابم.خوبه حداقل
تخت دادن بهم.با خیال راحت خوابم برد
“شخص سوم”
“اون مرد دست دختر کوچولو رو تو دستاش
گرفت.به آرومی باهم قدم میزدن.بدون
اینکه به چیزی فک کنن خودشون رو رها
کردن.حس این رو داشتن که رو ابرا
شناورن.اون مرد قلبش از سنگ بود
ولی عاشق اون دختر شده بود.اون دختر
جوری قلب اون مرد رو نرم کرد که حس میکرد یک پسر۱۰سالست.پسر دستاش رو دور بدن سفید دختر حلقه کرد.
پسر:یعنی تو واقعا من و دوست داری؟
دختر:تو به نفس کشیدن شک داری؟
پسر لب هاش رو روی لب های دختر
گذاشت.
پسر:اگر من برات مثل نفس کشیدنم،پس بدون هیچ وقت تموم نمیشم.
دختر:(خنده ی ریز)حتی اگر بخورمت؟
پسر:تو موش کوچولو؟(خنده)
اون دوتا هم دیگه رو عاشقانه بغل کردن و
باهم میخندیدن.”
(پایان خوابش)
سونا بعد از به پایان رسوندن خوابش بیدار
شد..به ساعت نگاه کرد که دید دو ساعت گذشته.
سونا:هومم کسل شدم
پاشد و یکم تو اتاق چرخید.
همش استرس داشت که جونگکوک
نیاد دنبالش.اون جئون چیکار کرد مگه.
سونا:ایییی
سونا احساس کرد پاش رو یک چیز
سفتی رفت.برق ها رو روشن کرد.
حالا دیگه هوا کاملا تاریکه و نیاز به برق
هست.فرش و داد کنار.دید دوتا
از پارکت ها با استفاده از چندتا پیج به
زمین بسته شدن.واو.
واقعا میخوام بدونم سونگ یو چه بلایی
سرش اومد.اگه من از اینجا زنده برم
بیرون.همه چی اوکیه.
برقا رو خاموش کردم.صبح بود. همه جا
روشن بود خوب.به وسیله ها نگاه کردم.
چندتا گلدونی که تو اتاق بودن سایشون
به یک نقطه میخورد.
عر چه جالب شبیه فیلما شد.
رفتم تو تخت تا بخوابم.خوبه حداقل
تخت دادن بهم.با خیال راحت خوابم برد
“شخص سوم”
“اون مرد دست دختر کوچولو رو تو دستاش
گرفت.به آرومی باهم قدم میزدن.بدون
اینکه به چیزی فک کنن خودشون رو رها
کردن.حس این رو داشتن که رو ابرا
شناورن.اون مرد قلبش از سنگ بود
ولی عاشق اون دختر شده بود.اون دختر
جوری قلب اون مرد رو نرم کرد که حس میکرد یک پسر۱۰سالست.پسر دستاش رو دور بدن سفید دختر حلقه کرد.
پسر:یعنی تو واقعا من و دوست داری؟
دختر:تو به نفس کشیدن شک داری؟
پسر لب هاش رو روی لب های دختر
گذاشت.
پسر:اگر من برات مثل نفس کشیدنم،پس بدون هیچ وقت تموم نمیشم.
دختر:(خنده ی ریز)حتی اگر بخورمت؟
پسر:تو موش کوچولو؟(خنده)
اون دوتا هم دیگه رو عاشقانه بغل کردن و
باهم میخندیدن.”
(پایان خوابش)
سونا بعد از به پایان رسوندن خوابش بیدار
شد..به ساعت نگاه کرد که دید دو ساعت گذشته.
سونا:هومم کسل شدم
پاشد و یکم تو اتاق چرخید.
همش استرس داشت که جونگکوک
نیاد دنبالش.اون جئون چیکار کرد مگه.
سونا:ایییی
سونا احساس کرد پاش رو یک چیز
سفتی رفت.برق ها رو روشن کرد.
حالا دیگه هوا کاملا تاریکه و نیاز به برق
هست.فرش و داد کنار.دید دوتا
از پارکت ها با استفاده از چندتا پیج به
زمین بسته شدن.واو.
۹.۶k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.