پیشی مافیا پارت ۹
یونگی: اوه خدای من!!!
یونگی تلاش کرد سنگ را بردارد و موفق شد
جین: پاهام....پاهام...نمیتونم راه برم
یونگی به جین کمک کرد راه بره و سوار ماشین کرد
یونگی به عمارت رفت و جین روی یک مبل نشست و وضعیت پاهاش اصلا خوب نبود.
یونگی سریع به دوست صمیمیش جیهوپ زنگ زد.
جیهوپ در اصل مافیا هست ولی در کنارش دکتر هم هست
یونگی ماجرا رو واسه جیهوپ گفت و جیهوپ بعد از ۱۵ دقیقه رسید.
جیهوپ وقتی وضعیت جین رو دید نگران شد و سریع سمتش رفت
جیهوپ: وای جین واقعا حواس پرتی
جیهوپ شروع به درمان جین کرد و بعد از چند دقیقه که کارش تموم شد گفت: جین فقط برو خداتو شکر کن ...
جین: حالا یک کمک بهم کردی چه قدر منت میزاریییی
جیهوپ: نه احمق نمیزاری حرفم تموم بشه...
جیهوپ: خواستم بگم به احتمال زیاد ممکن بود پات بشکنه
جین: اوه....
یونگی: خب حالا بسه...بچه ها ازتون یک کمکی میخوام
جیهوپ و جین: چی شده؟
( یونگی ماجرای اونشبی که خواست لیسا رو ببره گفت)
یونگی: ازتون میخوام هر جور شده این دختر رو بگیرین
جیهوپ و جین: حله
یونگی: یک حسی بهم میگه این دختره انگار فهمیده که اون من بودم
یونگی: شما دو تا الان برین سمت کافه اما توش نرین..اون توی کافه نبود ولی ممکنه نزدیک کافه باشه.
هر دو به نشونه ی اوکی سری تکون دادن و رفتند
سوار ماشین شدند و سمت کافه رفتند
جیهوپ: جین عکسشو نشون بده
جین عکس لیسا رو بهش نشون داد
جیهوپ: اوکیه
از زبان لیسا:
اقای پارک( رئیسش) اجازه داد زودتر برم منم لباس کارم رو در اوردم و از کافه اومدم بیرون
دیدم که...
یونگی تلاش کرد سنگ را بردارد و موفق شد
جین: پاهام....پاهام...نمیتونم راه برم
یونگی به جین کمک کرد راه بره و سوار ماشین کرد
یونگی به عمارت رفت و جین روی یک مبل نشست و وضعیت پاهاش اصلا خوب نبود.
یونگی سریع به دوست صمیمیش جیهوپ زنگ زد.
جیهوپ در اصل مافیا هست ولی در کنارش دکتر هم هست
یونگی ماجرا رو واسه جیهوپ گفت و جیهوپ بعد از ۱۵ دقیقه رسید.
جیهوپ وقتی وضعیت جین رو دید نگران شد و سریع سمتش رفت
جیهوپ: وای جین واقعا حواس پرتی
جیهوپ شروع به درمان جین کرد و بعد از چند دقیقه که کارش تموم شد گفت: جین فقط برو خداتو شکر کن ...
جین: حالا یک کمک بهم کردی چه قدر منت میزاریییی
جیهوپ: نه احمق نمیزاری حرفم تموم بشه...
جیهوپ: خواستم بگم به احتمال زیاد ممکن بود پات بشکنه
جین: اوه....
یونگی: خب حالا بسه...بچه ها ازتون یک کمکی میخوام
جیهوپ و جین: چی شده؟
( یونگی ماجرای اونشبی که خواست لیسا رو ببره گفت)
یونگی: ازتون میخوام هر جور شده این دختر رو بگیرین
جیهوپ و جین: حله
یونگی: یک حسی بهم میگه این دختره انگار فهمیده که اون من بودم
یونگی: شما دو تا الان برین سمت کافه اما توش نرین..اون توی کافه نبود ولی ممکنه نزدیک کافه باشه.
هر دو به نشونه ی اوکی سری تکون دادن و رفتند
سوار ماشین شدند و سمت کافه رفتند
جیهوپ: جین عکسشو نشون بده
جین عکس لیسا رو بهش نشون داد
جیهوپ: اوکیه
از زبان لیسا:
اقای پارک( رئیسش) اجازه داد زودتر برم منم لباس کارم رو در اوردم و از کافه اومدم بیرون
دیدم که...
۸.۰k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.