فیک یونگی
p34
یونگی با خنده مچ ا.ت رو میگیره و دستاش رو میبوسه
یونگی: میگم این خانم با یه حرف ما اینقدر زود ناراحت نمیشه نگو ایشون باردارن
ا.ت :باردارم که هستم تو حرفت خوب نبود
یونگی: باشه خانمم من متاسفم...وایساااا تو تو
یونگی نزدیک صورت ا.ت شد و نگاهش کرد
یونگی: بوی الکل میدی!!!مردمک چشمات بزرگ شده...تو چطور تونستی اینقدر بیاحتیاط باشی ها؟(داد)
ا.ت: چی میگی!!!
یونگی: تو حامله ای چطور تونستی مشروب بخوری؟نمیگی بچه میمیره؟(داد)
ا.ت؛ م...من اصلا...اصلا حواسم نبود
یونگی بی حرف دست ا.ت رو کشید و سویچ ماشین رو از جیبش در آورد و قفلش رو باز کرد
در سمت شاگرد رو باز کرد و ا.ت رو براید بغل کرد و داخلش گذاشت
ا.ت:هیییی
یونگی: تو ادم نمیشی
در رو بست و سوار ماشین شد
یونگی: الان میریم بیمارستان اگه بچه طوریش بشه میکشمت
ا.ت: یونگیههه!
یونگی: تو چطور با بچه من اینکار رو میکنی ها؟ نه از این نگرانی که دیگه جون بدا گشتن نداشتم نه از این کارت که بچمو میخوای ازم....نکنه واسه همین بهم گفتی نمیخوایش؟تو میخواستی اینقدر بخوری تا بچه یه کاریش شه؟
ا.ت: یونگییییییی اون بچه منم هستتتتت چرا باید اینکار رو بکنم(داد)
یونگی: هوف دیگه رسیدیم
یونگی ماشین رو پارک کرد چشماش قرمز بود و وقتی ا.ت خواست پیاده شه یقشو گرفت و کشیدش سمت خودش
یونگی: اگه زنده نباشه امشب یکی دیگه میکارم (صدای خش دار و نفس نفس)
و سریع بعد از حرفش لباشو چسبود به لبای ا.ت و محکم مک زد مک های عمیق و با مشتایی که ا.ت بهش میزد ازش جدا شد
یونگی: همینجا صبر کن
پیدا شد و رفت سمت در ا.ت و براید بغلش کرد و در رو قفل کرد و دوید داخل بیمارستان
ا.ت: یونگی من میتونم راه برم که
یونگی: دکتررررر دکتررر
ا.ت: یونگی همه تو بخش هستن کسی اینجا نیست منو بزار زمین
یونگی: دکتر دکتررر
یونگی همه جا رو گشت و به تقلا های ا.ت توجهی نمیکرد تا اینکه یه زنو دید
یونگی: پرستار
*بله
یونگی: خانم من حامله هستن و مشروب خودن میترسم اتفاقی افتاده باشه
*اوه بیارید این بخش
پرستار حرکت کرد یونگی هم به دنبالش در رو باز کرد و ا.ت رو روی تخت گذاشت
*بفرمایید بیرون
یونگی: اونوقت چرا
*این بخش مامایی هسته آقایون اجازه ورود ندارن برید بیرون
یونگی: ولی اون زن منه
*اقا لطفا بیرون باشید تا بچه رو چک کنم
یونگی دستی به موهاش کشید و تو چشمای ا.ت که با تعجب بهش زل زده بود نگاه کرد و با باشه ای اروم از اونجا امد بیرون
.
نیم ساعت بعد
*خب ازمیش نشون میده که تو مرز آسیب بوده و لطفا یه مدت تکون نخورید
ا.ت: حتی نمیتونم راه برم؟
*درسته اگه حرکت کنید بچه میمیره...شوهرتون خیلی باهوشه که نزاشته بیشتر تکون بخورید
ا.ت: تا چند وقت باید استراحت کنم
*عوم...سه چهار روز کافیه اما محتاط باشید
پرستار با...
#سناریو
#فیک
#بی_تی_اس
غمگینه...🙃
یونگی با خنده مچ ا.ت رو میگیره و دستاش رو میبوسه
یونگی: میگم این خانم با یه حرف ما اینقدر زود ناراحت نمیشه نگو ایشون باردارن
ا.ت :باردارم که هستم تو حرفت خوب نبود
یونگی: باشه خانمم من متاسفم...وایساااا تو تو
یونگی نزدیک صورت ا.ت شد و نگاهش کرد
یونگی: بوی الکل میدی!!!مردمک چشمات بزرگ شده...تو چطور تونستی اینقدر بیاحتیاط باشی ها؟(داد)
ا.ت: چی میگی!!!
یونگی: تو حامله ای چطور تونستی مشروب بخوری؟نمیگی بچه میمیره؟(داد)
ا.ت؛ م...من اصلا...اصلا حواسم نبود
یونگی بی حرف دست ا.ت رو کشید و سویچ ماشین رو از جیبش در آورد و قفلش رو باز کرد
در سمت شاگرد رو باز کرد و ا.ت رو براید بغل کرد و داخلش گذاشت
ا.ت:هیییی
یونگی: تو ادم نمیشی
در رو بست و سوار ماشین شد
یونگی: الان میریم بیمارستان اگه بچه طوریش بشه میکشمت
ا.ت: یونگیههه!
یونگی: تو چطور با بچه من اینکار رو میکنی ها؟ نه از این نگرانی که دیگه جون بدا گشتن نداشتم نه از این کارت که بچمو میخوای ازم....نکنه واسه همین بهم گفتی نمیخوایش؟تو میخواستی اینقدر بخوری تا بچه یه کاریش شه؟
ا.ت: یونگییییییی اون بچه منم هستتتتت چرا باید اینکار رو بکنم(داد)
یونگی: هوف دیگه رسیدیم
یونگی ماشین رو پارک کرد چشماش قرمز بود و وقتی ا.ت خواست پیاده شه یقشو گرفت و کشیدش سمت خودش
یونگی: اگه زنده نباشه امشب یکی دیگه میکارم (صدای خش دار و نفس نفس)
و سریع بعد از حرفش لباشو چسبود به لبای ا.ت و محکم مک زد مک های عمیق و با مشتایی که ا.ت بهش میزد ازش جدا شد
یونگی: همینجا صبر کن
پیدا شد و رفت سمت در ا.ت و براید بغلش کرد و در رو قفل کرد و دوید داخل بیمارستان
ا.ت: یونگی من میتونم راه برم که
یونگی: دکتررررر دکتررر
ا.ت: یونگی همه تو بخش هستن کسی اینجا نیست منو بزار زمین
یونگی: دکتر دکتررر
یونگی همه جا رو گشت و به تقلا های ا.ت توجهی نمیکرد تا اینکه یه زنو دید
یونگی: پرستار
*بله
یونگی: خانم من حامله هستن و مشروب خودن میترسم اتفاقی افتاده باشه
*اوه بیارید این بخش
پرستار حرکت کرد یونگی هم به دنبالش در رو باز کرد و ا.ت رو روی تخت گذاشت
*بفرمایید بیرون
یونگی: اونوقت چرا
*این بخش مامایی هسته آقایون اجازه ورود ندارن برید بیرون
یونگی: ولی اون زن منه
*اقا لطفا بیرون باشید تا بچه رو چک کنم
یونگی دستی به موهاش کشید و تو چشمای ا.ت که با تعجب بهش زل زده بود نگاه کرد و با باشه ای اروم از اونجا امد بیرون
.
نیم ساعت بعد
*خب ازمیش نشون میده که تو مرز آسیب بوده و لطفا یه مدت تکون نخورید
ا.ت: حتی نمیتونم راه برم؟
*درسته اگه حرکت کنید بچه میمیره...شوهرتون خیلی باهوشه که نزاشته بیشتر تکون بخورید
ا.ت: تا چند وقت باید استراحت کنم
*عوم...سه چهار روز کافیه اما محتاط باشید
پرستار با...
#سناریو
#فیک
#بی_تی_اس
غمگینه...🙃
۶.۵k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.