< پارت ۲۸ >
جیمین با صدای بلند جملش رو تکرار میکرد و این باعث میشد ا.ت بترسه و کلامشو بخوره... جیمین با تب سنج تب ا.ت رو گرفت و زخمشو باز کرد ک ا.ت صورتشو چرخوند و نزاشت بتادین بریزه روش...در همون حین اون وو دست آیدن رو گرفت تا برن تو حال ..
جیمین ا.ت رو یهو بلند کرد و موهاشو بست بله جیمین عصبانی بود طوری ک اگ ا.ت اعتراض میکرد جدی جدی دوباره گازش میگرفت.. اونقدر عصبانی بود ک رنگ چشماش خونی شده بود...بتادین رو روی پنبه ریخت و رو گردن ا.ت مالید ا.ت از سوزش زخمش شونه جیمین رو فشار میداد .. جیمین همونطور هی بتادین میریخت ک ا.ت صداش در اومد
ا.ت : جیمین بس کن میسوزه
جیمین : به حرف ا.ت اهمیت نداد و باند رو گذاشت رو گردن ا.ت و موقع بستن فشار میداد تا پنبه بتادینی شده قشنگ به زخمش برسه تا عفونت نکنه ک
ا.ت : جیمیننننننن ( بلند )
ا.ت تا خواست بره بیرون جیمین از رو عصبانیت دستشو گرفت و انداختش رو پاش ک ا.ت چشاشو محکم بست....
جیمین : کجا به این زودی...من اون طرف گردنتو هنوز گاز نگرفتم🙂
ا.ت از ترسش آیدن رو صدا کرد و درخواست کمک
کرد .. با شنیدن جیغ ا.ت اون وو نذاشت آیدن بیاد تو اتاق و سریع بدو بدو خودش توی اتاق رفت و دید ک ا.ت رو پای جیمین داره میلرزه و جیمین هم داره قه قهه میزنه...
جیمین : وای (خنده) اون وو نگاش کن ( خنده)
اون وو : ا.تتت ا.تت خوبی؟؟
جیمین یک لحظه به خودش اومد ک دید ا.ت بغلش داره میلرزه دست از خندیدن برداشت با صورتی ک مثل برق تغییر کرد ... ا.ت دوتا دستشو روی صورتش گذاشت و شروع به گریه کردن کرد . دست خودش نبود ولی مثل کسایی ک تشنج میکنن میلرزید .. انقدر ترسیده بود ک اشک هاش خود به خود جاری میشدن . جیمین هم ک فکرشو نمیکرد ا.ت دوباره حالش بد بشه بعد از کرم ریختنش اونو بغل کرد ولی ا.ت بیشتر میلرزید و گریه میکرد .. ا.ت خسته شده بود ... با گریه های ا.ت آیدن تحمل نیاورد و به اتاق اومد و دید ک ا.ت بغل جیمینه و دستای کوچولوش روی صورت کیوتش گذاشته هم میلرزه هم گریه میکنه...
اون وو : باز چیکارش کردی؟!
جیمین با گفتن این جمله از جیمین زیر لب میخندید و ا.ت رو طوری به خودش فشرد ک لرزشش کم شه ولی اینطوری نبود...ا.ت چند روزی کابوس میبینه و نتونسته خوب بخوابه و یک چیز جالب ا.ت وقتی گریه میکنه جیمین نمیتونه توی بغل گرمش هیپنوتیزمش کنه! آیدن رفت سمت ا.ت و از جیمین خواست تا اونو از آغوشش جدا کنه..
جیمین : ا.تتتت چرا گریه میکنی؟
جیمین ا.ت رو از خودش جدا کرد و با دستای کیوتش دستای کوچولوی ا.ت رو از روی صورت پنبه ای ا.ت برداشت ک با صورتی غرق اشک مواجه شد ...
جیمین ا.ت رو یهو بلند کرد و موهاشو بست بله جیمین عصبانی بود طوری ک اگ ا.ت اعتراض میکرد جدی جدی دوباره گازش میگرفت.. اونقدر عصبانی بود ک رنگ چشماش خونی شده بود...بتادین رو روی پنبه ریخت و رو گردن ا.ت مالید ا.ت از سوزش زخمش شونه جیمین رو فشار میداد .. جیمین همونطور هی بتادین میریخت ک ا.ت صداش در اومد
ا.ت : جیمین بس کن میسوزه
جیمین : به حرف ا.ت اهمیت نداد و باند رو گذاشت رو گردن ا.ت و موقع بستن فشار میداد تا پنبه بتادینی شده قشنگ به زخمش برسه تا عفونت نکنه ک
ا.ت : جیمیننننننن ( بلند )
ا.ت تا خواست بره بیرون جیمین از رو عصبانیت دستشو گرفت و انداختش رو پاش ک ا.ت چشاشو محکم بست....
جیمین : کجا به این زودی...من اون طرف گردنتو هنوز گاز نگرفتم🙂
ا.ت از ترسش آیدن رو صدا کرد و درخواست کمک
کرد .. با شنیدن جیغ ا.ت اون وو نذاشت آیدن بیاد تو اتاق و سریع بدو بدو خودش توی اتاق رفت و دید ک ا.ت رو پای جیمین داره میلرزه و جیمین هم داره قه قهه میزنه...
جیمین : وای (خنده) اون وو نگاش کن ( خنده)
اون وو : ا.تتت ا.تت خوبی؟؟
جیمین یک لحظه به خودش اومد ک دید ا.ت بغلش داره میلرزه دست از خندیدن برداشت با صورتی ک مثل برق تغییر کرد ... ا.ت دوتا دستشو روی صورتش گذاشت و شروع به گریه کردن کرد . دست خودش نبود ولی مثل کسایی ک تشنج میکنن میلرزید .. انقدر ترسیده بود ک اشک هاش خود به خود جاری میشدن . جیمین هم ک فکرشو نمیکرد ا.ت دوباره حالش بد بشه بعد از کرم ریختنش اونو بغل کرد ولی ا.ت بیشتر میلرزید و گریه میکرد .. ا.ت خسته شده بود ... با گریه های ا.ت آیدن تحمل نیاورد و به اتاق اومد و دید ک ا.ت بغل جیمینه و دستای کوچولوش روی صورت کیوتش گذاشته هم میلرزه هم گریه میکنه...
اون وو : باز چیکارش کردی؟!
جیمین با گفتن این جمله از جیمین زیر لب میخندید و ا.ت رو طوری به خودش فشرد ک لرزشش کم شه ولی اینطوری نبود...ا.ت چند روزی کابوس میبینه و نتونسته خوب بخوابه و یک چیز جالب ا.ت وقتی گریه میکنه جیمین نمیتونه توی بغل گرمش هیپنوتیزمش کنه! آیدن رفت سمت ا.ت و از جیمین خواست تا اونو از آغوشش جدا کنه..
جیمین : ا.تتتت چرا گریه میکنی؟
جیمین ا.ت رو از خودش جدا کرد و با دستای کیوتش دستای کوچولوی ا.ت رو از روی صورت پنبه ای ا.ت برداشت ک با صورتی غرق اشک مواجه شد ...
۱.۱k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.