من عاشق قلدر مدرسه شدم! p14
(۶ سال بعد)
از زبان هانا
شش سال از رابطه منو کوک میگذره،اون از من جدا شد و الان عضو بزرگترین بوی بند دنیاست،جیمین با میا ازدواج کرد و صاحب یه دختر بانمک به اسم ایسول شدن.منم یه منشی ساده ام و با میا و جیمین زندگی میکنم
هر دفعه که کوک رو توی تلویزیون یا اینترنت میبینم گریهم میگیره...همیشه میخواستم فراموشش کنم اما دوباره توی اینترنت میدیدمش و گریه میکردم
ایسول اومد و تلویزیون رو روشن کرد
طبق معمول داشت راجب کوک حرف میزد
(علامت ایسول/)
(علامت جیمین~)
(میا و هانا هم میدونید دیگه)
تلویزیون:و کمپانی هایب اعلام کرد که لیسا و جونگ کوک باهم رابطه دارن و یکشنبه قراره رابطه عاطفی شون رو به نمایش بزارن
(دوستان من لیسا و کوک رو شیپ نمیکنم و فقط اینو نوشتم که فیکو غمگین کنم...)
/خاله چلا دالی گلیه میتونی(ایسول نمیتونه درست تلفظ کنه)
+چیزی نیست خاله...گردو خاک رفته تو چشمم
/باجه
^هاناااااا کثافت داره دیرت میشهههههه
+جیغغغغغغغغغغغغغغغغغ
(جیمینی که خوابه)~ها چیشده کی زندس کی مردس
+^😑
راوی
دخترک دل شکسته تو اتاقش رفت و تا میتونست بی صدا گریه کرد
^هانااا یه پست اومده و با تو کار داره
+الان میام
انقدر گریه کرده بود که چشم هاش کاملا قرمز شده بود
+بله؟
@ یه نامه براتون آوردم
+از طرف؟
@ آقای جئون
+آقای چی چی؟
@ جئون
یه قطره اشک از چشمان دختر پایین ریخت و نامه رو گرفت
+ممنون
دختر تا اتاقش دوید و رفت تو اتاقش
نامه رو باز کرد و خوند:
«سلام،فکر کنم منو میشناسی
من قصد ندارم با یادآوری خاطرات قدیمی مون ناراحتت کنم یا چی،
من به زودی از این دنیا میرم. ازت میخوام منو فراموش نکنی،ولی قول بده دلت برام تنگ نشه دیگه دنبالم نگرد و چند وقت تلویزیون روشن نکن
از دوستتم بخواه خبر هارو بهت نگه قول؟
دوستدار تو،جئون جونگ کوک»
دختر گیج شده بود
یعنی چی که ازین دنیا میره؟
برای چی تلویزیون نبینه؟
برای چی خبرها هارو نبینه؟
کلی سوال توی ذهنش بود، و اون حسرت میخورد که نمیتونه از کسی اینارو بپرسه یا جوابی بشنوه!...
از زبان کوک
من به زودی قرار بود بمیرم(نهههه سمینیونطدس خدا نکنهههه)
ناراحت بودم که با هانا انقدر بد بودم
میخواستم ازش عذرخواهی کنم
میخواستم بهش بگم چقد دوسش دارم
میخواستم بهش بگم چقد دلتنگشم
میخواستم بهش بگم من مجبور بودم ترکش کنم
توی حیات خونهم بودم
چهار تا تفنگ روم نشونه گرفته بودن
صدای جیغ کسی رو شنیدم
اون هانا بود...
پرید جلوی تیر و نزاشت من آسیب ببینم
_ه..هانا؟
_هانا جواب بده
_لطفا باهام حرف بزن...
راوی
پسر نمیتونست چیزی که دیده بود رو هضم کنه
عشقش جلوی چشمش تیر خورده بود...
_هاناااااا
_هانا لطفا هق...نمیر...(گریه)
++++++++++++++++++ ++++++++++++++++++ ++++++++++++++++++
از زبان هانا
شش سال از رابطه منو کوک میگذره،اون از من جدا شد و الان عضو بزرگترین بوی بند دنیاست،جیمین با میا ازدواج کرد و صاحب یه دختر بانمک به اسم ایسول شدن.منم یه منشی ساده ام و با میا و جیمین زندگی میکنم
هر دفعه که کوک رو توی تلویزیون یا اینترنت میبینم گریهم میگیره...همیشه میخواستم فراموشش کنم اما دوباره توی اینترنت میدیدمش و گریه میکردم
ایسول اومد و تلویزیون رو روشن کرد
طبق معمول داشت راجب کوک حرف میزد
(علامت ایسول/)
(علامت جیمین~)
(میا و هانا هم میدونید دیگه)
تلویزیون:و کمپانی هایب اعلام کرد که لیسا و جونگ کوک باهم رابطه دارن و یکشنبه قراره رابطه عاطفی شون رو به نمایش بزارن
(دوستان من لیسا و کوک رو شیپ نمیکنم و فقط اینو نوشتم که فیکو غمگین کنم...)
/خاله چلا دالی گلیه میتونی(ایسول نمیتونه درست تلفظ کنه)
+چیزی نیست خاله...گردو خاک رفته تو چشمم
/باجه
^هاناااااا کثافت داره دیرت میشهههههه
+جیغغغغغغغغغغغغغغغغغ
(جیمینی که خوابه)~ها چیشده کی زندس کی مردس
+^😑
راوی
دخترک دل شکسته تو اتاقش رفت و تا میتونست بی صدا گریه کرد
^هانااا یه پست اومده و با تو کار داره
+الان میام
انقدر گریه کرده بود که چشم هاش کاملا قرمز شده بود
+بله؟
@ یه نامه براتون آوردم
+از طرف؟
@ آقای جئون
+آقای چی چی؟
@ جئون
یه قطره اشک از چشمان دختر پایین ریخت و نامه رو گرفت
+ممنون
دختر تا اتاقش دوید و رفت تو اتاقش
نامه رو باز کرد و خوند:
«سلام،فکر کنم منو میشناسی
من قصد ندارم با یادآوری خاطرات قدیمی مون ناراحتت کنم یا چی،
من به زودی از این دنیا میرم. ازت میخوام منو فراموش نکنی،ولی قول بده دلت برام تنگ نشه دیگه دنبالم نگرد و چند وقت تلویزیون روشن نکن
از دوستتم بخواه خبر هارو بهت نگه قول؟
دوستدار تو،جئون جونگ کوک»
دختر گیج شده بود
یعنی چی که ازین دنیا میره؟
برای چی تلویزیون نبینه؟
برای چی خبرها هارو نبینه؟
کلی سوال توی ذهنش بود، و اون حسرت میخورد که نمیتونه از کسی اینارو بپرسه یا جوابی بشنوه!...
از زبان کوک
من به زودی قرار بود بمیرم(نهههه سمینیونطدس خدا نکنهههه)
ناراحت بودم که با هانا انقدر بد بودم
میخواستم ازش عذرخواهی کنم
میخواستم بهش بگم چقد دوسش دارم
میخواستم بهش بگم چقد دلتنگشم
میخواستم بهش بگم من مجبور بودم ترکش کنم
توی حیات خونهم بودم
چهار تا تفنگ روم نشونه گرفته بودن
صدای جیغ کسی رو شنیدم
اون هانا بود...
پرید جلوی تیر و نزاشت من آسیب ببینم
_ه..هانا؟
_هانا جواب بده
_لطفا باهام حرف بزن...
راوی
پسر نمیتونست چیزی که دیده بود رو هضم کنه
عشقش جلوی چشمش تیر خورده بود...
_هاناااااا
_هانا لطفا هق...نمیر...(گریه)
++++++++++++++++++ ++++++++++++++++++ ++++++++++++++++++
۸.۸k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.