سلام به همگی
سلام به همگی
این متن روچنوقت پیش گذاشته بودم وامرودرجواب همه دوستانی که من روشرمنده خودشون کردن دوباره باکمی تغییربه اشتراک گذاشتمش وانشالله سرفرصت یه متن برای تشکرازهمه شماعزیزان حاظرخواهم کرد....
از دو دسته انسان دوری میکنم: از آنهایی که خیلی فراتر از توانایی، ارزش، موجودیت و کارنامه من، به من احترام میگذارند. و از آنهایی که هیچ درکی از فکر و ذهنیت من ندارند و خیلی ناچیزتر و کمتر از ارزش، توانایی و موجودیت من تلاش میکنند با من در تعامل باشند. چه زیبا گفت «شوپنهاور» که جوجه تیغیها، در یک روز سرد و یخبندان زمستانی، از شدت سرما دور هم جمع شدند. چارهای اندیشیدند تا از شر این سرمای سوزناک خلاص شوند. چه کردند؟ گفتند به هم نزدیک شویم. تا گرم شویم. آنقدر به هم نزدیک شدند تا تیغهایشان در بدن همدیگر فرو رفت. و زخمیشان کرد. رنجشان داد. بار دگر، پرسیدند، اینبار چه کنیم؟ و اینبار بیش از حد از هم فاصله گرفتند. طوری که باز سرما سرتاسر وجودشان را فرا گرفت. و بین این دو رنج بودند تا اینکه یک «فاصله میانه» پیدا کردند. فاصلهای که هم گرمترشان کرد؛ و هم تیغهایشان در بدن هم فرو نرفت.
چنین گمان کن که ما آن "بارون درخت نشین" ایم و زمین را ترک کرده ایم، زیستن بی هیچ امیدی در میانه ی درخت ها . و کتابخانه ای که چند قدم بالاتر از سطح زمین است. کمی نزدیک تر به راه شیری. حتی حروف و کلماتش را از جایی دیگر آورده اند. از آن کهکشان. و این جا به جایی چنان غریب و دلهره زاست که حتی نمی توان روایتش کرد؛ از خون خود بر دریا نوشتن است. تا " آنان که از پی تو آیند بدانند که عاشقان و کشتگان همه رفته اند".
شخصا هیچ ارزشی برای لایک قائل نیستم. لایک در بهترین حالت فقط یک نشانه است؛ یعنی که دیدم و خواندم. همین و همین. بس مطلب دست اول و خوب که دوستانم می نویسند و " لایک" نمی گیرد. اگر چه آشکار است که خوانده می شود. و چه بسیار شعر و عکس و مطلب " مبتذل" وتوهین هایی که بهم دیگه میکنن که شمار لایک هایش هزاران بیش!
واقعا گاهی به سر خودم هم زده است که در اعتراض به این وضعیت بگذارم و بروم. اگر مانده ام صرفا به قصد معنا دادن به مقاومت بوده است. اینکه با بودنت نشان بدهی که علامت " لایک" چیزی جز برآیند منطق مبادله نیست. و اگر این جا وابدهی و درمانده شوی پس کجا می توان امر مشترک را نگه داشت؟
- من خودم به صورتی کاملا تصادفی مطالب دوستانم را می بینم. اگر لطف کنند و لینکی بفرستند یا یادآوری کنند که دیگر جای خود دارد. به هر حال من هم گرفتاری های خودم را دارم وبیشترشبهامیتونم بیام ویسگون. و هر آنچه تا به امروز نوشته ام حتی اشارتی به مرداب نانوشته هایم نیست. این هم حقیقت دارد که هیچ کدام ما نمی توانیم روز و شب شاهد به روز شدن این صفحه ی روشن باشیم.
برنامه ای مثل ویسگون را باید همچون یک میانجی در نظر آورد و نه کارخانه لایک سازی و تولید ارزش نمادین . این تصور واقعا وحشتناک است و نشانه ای به چیره گی سرمایه بر روح نوشتار و اخلاقیت و همه چیز. در این جا بودن، از نظر من نوعی تاکید بر غیاب از طریق هستی کلامی و تصویری داشتن، است. از طریق امکان دوستی و گفت و گو که باید با خون خود بر دریا نوشتن باشد. اگر از کوبانی و شنگال و... می نویسم به این دلیل است که نمی توانم آنجا باشم. همان طور که به دلایل شرایط کاریم کمترمی توانم در زادگاهم باشم .
***
این یادداشت را در پاسخ به دوستانی نوشتم که همیشه پشتم بودن وهمین بودن دوستانی همچن شمااین دلگرمی روبهم داده که بینتون بمونم "
تواین برنامه تهمتهاشنیدم برچسب هایی بهم خوردکه خودمم خنده میگرفت واقعا!!
و این بار اول نیست که چنین برخوردی میشه باهام اونم ازجانب کسایی که خودشون رونماینده خدامعرفی کردم روزمین کمی بعد دیگر گویی هرگز دوست نبوده ایم از جانب دوست !
و اما ضرورت نگه داشتنِ "دوستی بدون دوستی"، ناسازه ی عجیبی است و گفتنش تنها از زبان فیلسوفی چنان موریس بلانشو بر می آید؛" دوستی یک عمل واقعی است همچنان که نخستین مرگ چنین بود...".
Kurd man
# کورد
#کوردستان
این متن روچنوقت پیش گذاشته بودم وامرودرجواب همه دوستانی که من روشرمنده خودشون کردن دوباره باکمی تغییربه اشتراک گذاشتمش وانشالله سرفرصت یه متن برای تشکرازهمه شماعزیزان حاظرخواهم کرد....
از دو دسته انسان دوری میکنم: از آنهایی که خیلی فراتر از توانایی، ارزش، موجودیت و کارنامه من، به من احترام میگذارند. و از آنهایی که هیچ درکی از فکر و ذهنیت من ندارند و خیلی ناچیزتر و کمتر از ارزش، توانایی و موجودیت من تلاش میکنند با من در تعامل باشند. چه زیبا گفت «شوپنهاور» که جوجه تیغیها، در یک روز سرد و یخبندان زمستانی، از شدت سرما دور هم جمع شدند. چارهای اندیشیدند تا از شر این سرمای سوزناک خلاص شوند. چه کردند؟ گفتند به هم نزدیک شویم. تا گرم شویم. آنقدر به هم نزدیک شدند تا تیغهایشان در بدن همدیگر فرو رفت. و زخمیشان کرد. رنجشان داد. بار دگر، پرسیدند، اینبار چه کنیم؟ و اینبار بیش از حد از هم فاصله گرفتند. طوری که باز سرما سرتاسر وجودشان را فرا گرفت. و بین این دو رنج بودند تا اینکه یک «فاصله میانه» پیدا کردند. فاصلهای که هم گرمترشان کرد؛ و هم تیغهایشان در بدن هم فرو نرفت.
چنین گمان کن که ما آن "بارون درخت نشین" ایم و زمین را ترک کرده ایم، زیستن بی هیچ امیدی در میانه ی درخت ها . و کتابخانه ای که چند قدم بالاتر از سطح زمین است. کمی نزدیک تر به راه شیری. حتی حروف و کلماتش را از جایی دیگر آورده اند. از آن کهکشان. و این جا به جایی چنان غریب و دلهره زاست که حتی نمی توان روایتش کرد؛ از خون خود بر دریا نوشتن است. تا " آنان که از پی تو آیند بدانند که عاشقان و کشتگان همه رفته اند".
شخصا هیچ ارزشی برای لایک قائل نیستم. لایک در بهترین حالت فقط یک نشانه است؛ یعنی که دیدم و خواندم. همین و همین. بس مطلب دست اول و خوب که دوستانم می نویسند و " لایک" نمی گیرد. اگر چه آشکار است که خوانده می شود. و چه بسیار شعر و عکس و مطلب " مبتذل" وتوهین هایی که بهم دیگه میکنن که شمار لایک هایش هزاران بیش!
واقعا گاهی به سر خودم هم زده است که در اعتراض به این وضعیت بگذارم و بروم. اگر مانده ام صرفا به قصد معنا دادن به مقاومت بوده است. اینکه با بودنت نشان بدهی که علامت " لایک" چیزی جز برآیند منطق مبادله نیست. و اگر این جا وابدهی و درمانده شوی پس کجا می توان امر مشترک را نگه داشت؟
- من خودم به صورتی کاملا تصادفی مطالب دوستانم را می بینم. اگر لطف کنند و لینکی بفرستند یا یادآوری کنند که دیگر جای خود دارد. به هر حال من هم گرفتاری های خودم را دارم وبیشترشبهامیتونم بیام ویسگون. و هر آنچه تا به امروز نوشته ام حتی اشارتی به مرداب نانوشته هایم نیست. این هم حقیقت دارد که هیچ کدام ما نمی توانیم روز و شب شاهد به روز شدن این صفحه ی روشن باشیم.
برنامه ای مثل ویسگون را باید همچون یک میانجی در نظر آورد و نه کارخانه لایک سازی و تولید ارزش نمادین . این تصور واقعا وحشتناک است و نشانه ای به چیره گی سرمایه بر روح نوشتار و اخلاقیت و همه چیز. در این جا بودن، از نظر من نوعی تاکید بر غیاب از طریق هستی کلامی و تصویری داشتن، است. از طریق امکان دوستی و گفت و گو که باید با خون خود بر دریا نوشتن باشد. اگر از کوبانی و شنگال و... می نویسم به این دلیل است که نمی توانم آنجا باشم. همان طور که به دلایل شرایط کاریم کمترمی توانم در زادگاهم باشم .
***
این یادداشت را در پاسخ به دوستانی نوشتم که همیشه پشتم بودن وهمین بودن دوستانی همچن شمااین دلگرمی روبهم داده که بینتون بمونم "
تواین برنامه تهمتهاشنیدم برچسب هایی بهم خوردکه خودمم خنده میگرفت واقعا!!
و این بار اول نیست که چنین برخوردی میشه باهام اونم ازجانب کسایی که خودشون رونماینده خدامعرفی کردم روزمین کمی بعد دیگر گویی هرگز دوست نبوده ایم از جانب دوست !
و اما ضرورت نگه داشتنِ "دوستی بدون دوستی"، ناسازه ی عجیبی است و گفتنش تنها از زبان فیلسوفی چنان موریس بلانشو بر می آید؛" دوستی یک عمل واقعی است همچنان که نخستین مرگ چنین بود...".
Kurd man
# کورد
#کوردستان
۲.۳k
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.