کسی که عاشقش شدم
« پارت ۲۵ »
آ : آجوما : بیاین پایین صبحانه آمادست
ش : بله .. خیلی ممنون
رفتمو لباسامو پوشیدمو رفتم پایین کوک چقدر جذاب شده بود
ش : سلام به همه صبحتون بخیر
م : آه عزیزم اومدی بشین صبحونه بخور
ش : چشم
داشتم صبحونه میخوردم ولی حواسم به کوک بود اون حتی یبارم منو نگاه نکرد چشه این ؟
خلاصه که صبحونشونو خوردنو خدمتکارا اومدن تا ظرفارو جمع کنن که یکیو داشت طی میکشید کوکم اونور تر بود داشتم راه میرفتم که سر خوردمو افتادم روی کوک ( کوک به پست افتاد شایلینم روش یعنی لب تو لب نشدن ) کوک سریع بلند شدو خودشو تکوند منم گفتم : عااا ببخشید واقعا سالن لیز بود
ولی اونطوری که انتظار نداشتم بهم گفت : بهتره از این به بعد حواستو جمع کنی
ش : ا .. اما من که از عمد این کارو نک
ک : منم گفتم از این به بعد حواست باشه ( یکمی داد خیلی نه که همه بفهمن )
خیلی دلم شکست واقعا میگم چرا آخه اینطوری کرد با من ؟ مگه ما دیشب باهم نخوابیدیم ؟ اون همه بهم مهربونی کرد پس چیشد ؟ ناراحت رفتم توی اتاقمو درو بستم تا ظهر بیرون نیومدم خیلی دلم شکسته بود از اون موقعی که اومده یودم توی اتاقم دارم گریه میکنم حتی دیگه اشکی برای ریختن نداشتم چرا اینطوری کرد ؟ یا شایدم داشت نقش بازی میکرد ... آره بهتره ناراحت نباشم میرم اتاقشون
صورتمو شستمو رفتم بیرون دره اتاق اعصا رو زدم
نامجون : نم : بله ؟
ش : منم شایلین
نم : او بله بفرمایید
ش : ممنون .... عام .. جناب جئون کجان ؟
نم : فک کنم رفتن توی باغ
ش : ععاا .. خب باشه ... خیلی متشکرم
نم : خواهش
رفتم سمت باغ
آره توی باغ بودش داشت با جیمین قدم میزد رفتم سمتشون : آقای جئون ؟ ... جواب نداد بلندتر گفتم آقای جئون ؟
جیمین : جم : کوک ... خانم کیم دارن صداتون میکنن
ک : بله کاری داشتین ؟
ش : می .. میشه مارو تنها بزارین ؟
ج : اوه بله حتما اومدو دمه گوشه کوک گفت : موفق باشی کوکم یه چش غره رفت بش
ش : ازت میخوام از نقشت بیای بیرون ... میخوام به مامانم بگم که ما با همیم
ک : شایلین ... میخواستم یه موقعیتی پیش بیادو اینو بهت بگم ... راستش من امروز صبح که رفتم تو اتاقم فکرامو کردم و حس میکنم که ما .. بدرد هم نمیخوریم ... بیا طوری رفتار کنیم که انگار اتفاقی نیوفتاده خب ؟
ش : تو واقعا به همین راحتی این حرفا رو میزنی ؟ تو دیشب باکرگیمو ازم گرفتی .... اولین رابطم با تو بوده .. حتی .. حتی ممکنه من ازت حامله باشم
ک : تند نرو ... من میدونم توی رابطه چیکار کردمو بهت میگم که حامله نمیشی
ش : یعنی چی خب ؟ چرا یهو نظرت عوض شد تو که منو دوست داشتی ... چرا داری اینارو میگی هان ؟
ک : هووف حوصلمو داری سر میبری ... اصن میدونی چیه ؟ ... من ... من ... ازت متنفرم حالام برو
ش : واقعا این حرفه آخرته ؟
ک : آره ... حالام از جلو چشام برو
ش : .........
آ : آجوما : بیاین پایین صبحانه آمادست
ش : بله .. خیلی ممنون
رفتمو لباسامو پوشیدمو رفتم پایین کوک چقدر جذاب شده بود
ش : سلام به همه صبحتون بخیر
م : آه عزیزم اومدی بشین صبحونه بخور
ش : چشم
داشتم صبحونه میخوردم ولی حواسم به کوک بود اون حتی یبارم منو نگاه نکرد چشه این ؟
خلاصه که صبحونشونو خوردنو خدمتکارا اومدن تا ظرفارو جمع کنن که یکیو داشت طی میکشید کوکم اونور تر بود داشتم راه میرفتم که سر خوردمو افتادم روی کوک ( کوک به پست افتاد شایلینم روش یعنی لب تو لب نشدن ) کوک سریع بلند شدو خودشو تکوند منم گفتم : عااا ببخشید واقعا سالن لیز بود
ولی اونطوری که انتظار نداشتم بهم گفت : بهتره از این به بعد حواستو جمع کنی
ش : ا .. اما من که از عمد این کارو نک
ک : منم گفتم از این به بعد حواست باشه ( یکمی داد خیلی نه که همه بفهمن )
خیلی دلم شکست واقعا میگم چرا آخه اینطوری کرد با من ؟ مگه ما دیشب باهم نخوابیدیم ؟ اون همه بهم مهربونی کرد پس چیشد ؟ ناراحت رفتم توی اتاقمو درو بستم تا ظهر بیرون نیومدم خیلی دلم شکسته بود از اون موقعی که اومده یودم توی اتاقم دارم گریه میکنم حتی دیگه اشکی برای ریختن نداشتم چرا اینطوری کرد ؟ یا شایدم داشت نقش بازی میکرد ... آره بهتره ناراحت نباشم میرم اتاقشون
صورتمو شستمو رفتم بیرون دره اتاق اعصا رو زدم
نامجون : نم : بله ؟
ش : منم شایلین
نم : او بله بفرمایید
ش : ممنون .... عام .. جناب جئون کجان ؟
نم : فک کنم رفتن توی باغ
ش : ععاا .. خب باشه ... خیلی متشکرم
نم : خواهش
رفتم سمت باغ
آره توی باغ بودش داشت با جیمین قدم میزد رفتم سمتشون : آقای جئون ؟ ... جواب نداد بلندتر گفتم آقای جئون ؟
جیمین : جم : کوک ... خانم کیم دارن صداتون میکنن
ک : بله کاری داشتین ؟
ش : می .. میشه مارو تنها بزارین ؟
ج : اوه بله حتما اومدو دمه گوشه کوک گفت : موفق باشی کوکم یه چش غره رفت بش
ش : ازت میخوام از نقشت بیای بیرون ... میخوام به مامانم بگم که ما با همیم
ک : شایلین ... میخواستم یه موقعیتی پیش بیادو اینو بهت بگم ... راستش من امروز صبح که رفتم تو اتاقم فکرامو کردم و حس میکنم که ما .. بدرد هم نمیخوریم ... بیا طوری رفتار کنیم که انگار اتفاقی نیوفتاده خب ؟
ش : تو واقعا به همین راحتی این حرفا رو میزنی ؟ تو دیشب باکرگیمو ازم گرفتی .... اولین رابطم با تو بوده .. حتی .. حتی ممکنه من ازت حامله باشم
ک : تند نرو ... من میدونم توی رابطه چیکار کردمو بهت میگم که حامله نمیشی
ش : یعنی چی خب ؟ چرا یهو نظرت عوض شد تو که منو دوست داشتی ... چرا داری اینارو میگی هان ؟
ک : هووف حوصلمو داری سر میبری ... اصن میدونی چیه ؟ ... من ... من ... ازت متنفرم حالام برو
ش : واقعا این حرفه آخرته ؟
ک : آره ... حالام از جلو چشام برو
ش : .........
۵.۸k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.