*my mafia friend*PT45
جیمین که میخواست بره خونه تا لباساشو عوض کنه رو به هیونگش گفت
#مشکلی نداری من یه سر برم خونه و بیام؟؟؟
$نه اوکیه:)
#میبینمت
$همینطوررر
جیمین از اتاق رفت بیرونو و به سمت خروجی بیمارستان رفت سوار ماشینش شد و حرکت کر سمت خونش وقتی وارد شد با قیافه ی نگران برادرش مواجه شد
جه سون:کجا بودی هیونگگگ...
#تعریف میکنم برات
جه سون:چرا خبر ندادی بهمون خببب...
#نتونستم
#میشه بیام تو؟؟
جه سون :بیا اوکیه
جیمین رفت توی خونه روی مبل نشستو کل داستان رو تعریف کرد و بعدشم رفت یه دوش گرفت...با برخورد قطره های سرد اب به پوستش لبخندی روی لباش اومدو نفسش رو بیرون داد..کاراش رو انجام دادو از حمام اومد بیرون لباساش که شامل یه هودی و یه شلوار رم کن میشد رو پوشید موهاش رو خشک کرد...یه کوله برداشتو لپ تاپش.کتاب و یه دست لباس با شارژر و ایرپادش رو گذاشت توی کیفش...و رفت طبقه ی پایین و از همه خداحافظی کرد و از خونه اومد بیرونو رفت سمت بیمارستان...رسیدو به سمت اتاق هیونگش رفت که دید یه پرستار دم در وایساده...
جیمین:اتفاقی افتاده؟
پرستار:شما همراهشونید
جیمین:بله:/
پرستار:بیمار به دلایلی ایست قلبی کردن و متاسافنه الان نمیتونید برید تو
جیمین:دلایلی؟؟
پرستار:بله اما هنوز دلیل رو نمیدونیم...
جیمین.نفسشو بیرون داد توی راه رو داشت راه میرفت که در اتاق باز شدو دکتر و چندتا پرستار اومدن بیرون؟
جیمین:عه...ح.حالش چطوره؟؟
دکتر:خوشبختانه نجات پیدا کردن اما باید بگم که دوباره رفتن توی کما...بدن ضعیفی دارن مگه تغزیشون چطوریه؟؟
جیمین یک لحظه یاد اون سال هایی که هیونگش وگان بود افتاد.خیلی خودشو عذاب میداد...نفسشو بیرون دادو گفت
جیمین:تغزیه ی خوبی نداره...یعنی حدود سه سال وگان بوده...
دکتر:اهاننن...ولی خب چندتا ازمایش گرفتیم و باید صبر کنیم تا جوابش بیاد فقط اینم رو بگم که احتمال بهوش اومدنشون فقطو فقط ده درصده...
جیمین:ده درصد؟؟؟تا امروز عصر که سرحال و خیلی شق و رق بود...
دکتر:بله متوجه ام چی میگید...
جیمین:ممنون
دکتر و پرستارا رفتنو جیمین وارد اتاق شد.. روی کاناپه نشتو زیر لب گفت
جیمین:تو چرا همش میض میشی؟
مبایلشو برداشتو شروع کرد توش چرخیدن و انجام دادن کاراش...حدود نیم سات که گذشت بلند شدو کشو قوصی به بدنش داد که متوجه ی یه شیشه ی کوچیک کنار تخت هیونگش شد رفت برش داشتو روشو خوند
جیمین: ات.را.کو.ری.وم... اتراکوریوم
اسم این دارو به گوشش خورده بود اما خب خیلی نیمدونست راجبش از اتاق خارج شدو رفتو دکتر هوسوکو پیدا کرد
جمین:ببخشید...
دکتر:کاری داشتین
جیمین:اینو کنار تخت پیدا کردم
دکتر:جانم...اینننن...اتراکوریوم!!!اخه کی به یه بیمار که سرحاله مسکن میزنههه...بعدشم این داروی بی حسیه تازههه...این برای عمل های سخته تا سیستم اسکلتی فج بشه...
جیمین:جانم؟؟دکی ارامش خودتو حفظ کن
دکتر:دا فردا حواب ازمایش هاشون میاد
جیمین:ممنون
.
.
.
.
حال کنین دکترم شدم براتون😂یعنی مشکلی بود فقط بیاین پیش خودم:)اوکی دیگه شرط نمیزارم حمایتش کنید
#مشکلی نداری من یه سر برم خونه و بیام؟؟؟
$نه اوکیه:)
#میبینمت
$همینطوررر
جیمین از اتاق رفت بیرونو و به سمت خروجی بیمارستان رفت سوار ماشینش شد و حرکت کر سمت خونش وقتی وارد شد با قیافه ی نگران برادرش مواجه شد
جه سون:کجا بودی هیونگگگ...
#تعریف میکنم برات
جه سون:چرا خبر ندادی بهمون خببب...
#نتونستم
#میشه بیام تو؟؟
جه سون :بیا اوکیه
جیمین رفت توی خونه روی مبل نشستو کل داستان رو تعریف کرد و بعدشم رفت یه دوش گرفت...با برخورد قطره های سرد اب به پوستش لبخندی روی لباش اومدو نفسش رو بیرون داد..کاراش رو انجام دادو از حمام اومد بیرون لباساش که شامل یه هودی و یه شلوار رم کن میشد رو پوشید موهاش رو خشک کرد...یه کوله برداشتو لپ تاپش.کتاب و یه دست لباس با شارژر و ایرپادش رو گذاشت توی کیفش...و رفت طبقه ی پایین و از همه خداحافظی کرد و از خونه اومد بیرونو رفت سمت بیمارستان...رسیدو به سمت اتاق هیونگش رفت که دید یه پرستار دم در وایساده...
جیمین:اتفاقی افتاده؟
پرستار:شما همراهشونید
جیمین:بله:/
پرستار:بیمار به دلایلی ایست قلبی کردن و متاسافنه الان نمیتونید برید تو
جیمین:دلایلی؟؟
پرستار:بله اما هنوز دلیل رو نمیدونیم...
جیمین.نفسشو بیرون داد توی راه رو داشت راه میرفت که در اتاق باز شدو دکتر و چندتا پرستار اومدن بیرون؟
جیمین:عه...ح.حالش چطوره؟؟
دکتر:خوشبختانه نجات پیدا کردن اما باید بگم که دوباره رفتن توی کما...بدن ضعیفی دارن مگه تغزیشون چطوریه؟؟
جیمین یک لحظه یاد اون سال هایی که هیونگش وگان بود افتاد.خیلی خودشو عذاب میداد...نفسشو بیرون دادو گفت
جیمین:تغزیه ی خوبی نداره...یعنی حدود سه سال وگان بوده...
دکتر:اهاننن...ولی خب چندتا ازمایش گرفتیم و باید صبر کنیم تا جوابش بیاد فقط اینم رو بگم که احتمال بهوش اومدنشون فقطو فقط ده درصده...
جیمین:ده درصد؟؟؟تا امروز عصر که سرحال و خیلی شق و رق بود...
دکتر:بله متوجه ام چی میگید...
جیمین:ممنون
دکتر و پرستارا رفتنو جیمین وارد اتاق شد.. روی کاناپه نشتو زیر لب گفت
جیمین:تو چرا همش میض میشی؟
مبایلشو برداشتو شروع کرد توش چرخیدن و انجام دادن کاراش...حدود نیم سات که گذشت بلند شدو کشو قوصی به بدنش داد که متوجه ی یه شیشه ی کوچیک کنار تخت هیونگش شد رفت برش داشتو روشو خوند
جیمین: ات.را.کو.ری.وم... اتراکوریوم
اسم این دارو به گوشش خورده بود اما خب خیلی نیمدونست راجبش از اتاق خارج شدو رفتو دکتر هوسوکو پیدا کرد
جمین:ببخشید...
دکتر:کاری داشتین
جیمین:اینو کنار تخت پیدا کردم
دکتر:جانم...اینننن...اتراکوریوم!!!اخه کی به یه بیمار که سرحاله مسکن میزنههه...بعدشم این داروی بی حسیه تازههه...این برای عمل های سخته تا سیستم اسکلتی فج بشه...
جیمین:جانم؟؟دکی ارامش خودتو حفظ کن
دکتر:دا فردا حواب ازمایش هاشون میاد
جیمین:ممنون
.
.
.
.
حال کنین دکترم شدم براتون😂یعنی مشکلی بود فقط بیاین پیش خودم:)اوکی دیگه شرط نمیزارم حمایتش کنید
۳.۸k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.