ا.ت. میدونی چقدر منتظرت بودم؟
ا.ت. میدونی چقدر منتظرت بودم؟
جیمین......
ا.ت. اوه..شنیدم داری ازدواج میکنی؟
جیمین. اما من..
ا.ت. نه هیچ اشکالی نداره ، مبارکت باشه
جیمین.....
ا.ت. من فقط خوشبختیت رو میخوام موچیم باشه؟
جیمین.......
ا.ت. بدون من زندگی راحت تره مگه نه؟ کسی نیست که همش نق بزنه کسی نیست بی عصاب باشه کسی هم نیست حوصله نداشته باشه
جیمین. نه..
ا.ت. خب وقت ملاقتمون داره تموم میشه دوست دارم زندگیم
جیمین......
ا.ت. بای بای*رفت تو اتاق*
میرا. دیدی حالش چقدر بد بود
جیمین. من چیکار کردم
میرا. اما خب دیره دیگ تموم شد وقتتون الان برو خونه تا دوباره نیومده
جیمین. پرستارررررر(داد)
پرستار. بله آقا
جیمین. اون دختری که تو اتاق ۱۱۴ هست رو بیارین بیرون
پرستار. اما آقا اون وقت ملاقت نداره
جیمین. گفتم بیارین بیرون(داد)
پرستار. چ..چشم
ویو راوی
در اتاق باز شد ا.ت از اتاق اومد بیرون و با چهره ی تعجب کرده به جیمین نگاه کرد و گفت
ا.ت. تو هنوز نرفتی؟
جیمین. نه چون میخوام تورو نجات بدم
ا.ت. هان؟
جیمین رفت نزدیک ا.ت و ا.ت رو تو بقلش گرفت و گفت
جیمین. میخوام دوباره زندگیم رو با تو شروع کنم عشقم
ا.ت. اما...واقعا جدی داری میگی؟(ذوق)
ا.ت انقدر که خوشحال شد چشماش برق میزد و اشک از رو گونه هاش میریخت پایین
جیمین. اره عشقم
ا.ت جیمین رو بعد تمام مدت ها بقل کرد و تونست بوی عشقش رو بکشه
جیمین هرکاری تونست کرد تا ا.ت رو از اون تيمارستان بی روح نجات بده و را اون دختره بهم زد و آخرشم ا.ت با میرا رابطش رو قط کرد و دختر و پسر داستان ما یه زندگی جدید رو شروع کردن
پایان
جیمین......
ا.ت. اوه..شنیدم داری ازدواج میکنی؟
جیمین. اما من..
ا.ت. نه هیچ اشکالی نداره ، مبارکت باشه
جیمین.....
ا.ت. من فقط خوشبختیت رو میخوام موچیم باشه؟
جیمین.......
ا.ت. بدون من زندگی راحت تره مگه نه؟ کسی نیست که همش نق بزنه کسی نیست بی عصاب باشه کسی هم نیست حوصله نداشته باشه
جیمین. نه..
ا.ت. خب وقت ملاقتمون داره تموم میشه دوست دارم زندگیم
جیمین......
ا.ت. بای بای*رفت تو اتاق*
میرا. دیدی حالش چقدر بد بود
جیمین. من چیکار کردم
میرا. اما خب دیره دیگ تموم شد وقتتون الان برو خونه تا دوباره نیومده
جیمین. پرستارررررر(داد)
پرستار. بله آقا
جیمین. اون دختری که تو اتاق ۱۱۴ هست رو بیارین بیرون
پرستار. اما آقا اون وقت ملاقت نداره
جیمین. گفتم بیارین بیرون(داد)
پرستار. چ..چشم
ویو راوی
در اتاق باز شد ا.ت از اتاق اومد بیرون و با چهره ی تعجب کرده به جیمین نگاه کرد و گفت
ا.ت. تو هنوز نرفتی؟
جیمین. نه چون میخوام تورو نجات بدم
ا.ت. هان؟
جیمین رفت نزدیک ا.ت و ا.ت رو تو بقلش گرفت و گفت
جیمین. میخوام دوباره زندگیم رو با تو شروع کنم عشقم
ا.ت. اما...واقعا جدی داری میگی؟(ذوق)
ا.ت انقدر که خوشحال شد چشماش برق میزد و اشک از رو گونه هاش میریخت پایین
جیمین. اره عشقم
ا.ت جیمین رو بعد تمام مدت ها بقل کرد و تونست بوی عشقش رو بکشه
جیمین هرکاری تونست کرد تا ا.ت رو از اون تيمارستان بی روح نجات بده و را اون دختره بهم زد و آخرشم ا.ت با میرا رابطش رو قط کرد و دختر و پسر داستان ما یه زندگی جدید رو شروع کردن
پایان
۲.۸k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.