𝓜𝔂 𝓼𝓱𝓪𝓻𝓮 𝓸𝓯 𝔂𝓸𝓾..♡
سهم من از تو...♡
ₚ₇
بخش اخر:"آرامش خاص"
"چانگ رفت.."
دایانا:"و حالا تو...!"
جیمین:"ببخشید..دیگه..تکرار نمیشه!"
دایانا به ساعت موچیش نگاه کرد و گف:
دایانا:" ۲ دقیقه وقت داری از جلو چشمام گمشی وگرنه مورد تنبیه هات بعدی قرار میگیری...
جیمین:امم..من..فک کنم..باید برم..خ..خدافز!"
"جیمین از پله ها بالا رفت و دایانا فقط نگاهش به دنبال جیمین بود..جیمین روبرو ورودی اتاقش قرار گرف ک...
دایانا:"صب کن..برگرد..برو داخل اتاق من..!!"
"جیمین با شنیدن این حرف شوکه شد..برگشت سمت دایانا و خواست حرف بزنه ک..
دایانا:"هیس!..حق اعتراض نداری..!!"
"جیمین به داخل اتاق دایانا رفت دایانا بعد ۵ دقیقه وارد اتاق شد درو د بست و قفل کرد..جیمین به دایانا خیره شده بود..نمی ترسید..چرا باید از معشوقش بترسه..اون میدونست دایانا هرچیم بشه..بهش اسیبی نمیرسونه!!..توی دست دایانا طناب ضخیم و محکمی بود...
دایانا:"دراز بکش!!"
جیمین:"چ..چی؟؟!!(تعجب)
دایانا:"گفتم..روی تخت دراز بکش.."
"جیمین بدون اینکه معترض باشه قبول کرد و روی تخت دراز کشید دایانا روی جیمین خم شد و دستاشو گرفت و با طناب محکم به تاج تخت بست..بعد از تموم شدن بستن دستاش...به سمت پاهاش رفت و اونارم با طناب محکم بست..!!"
دایانا:"امشب اینجا میخوابی!!..فقط برای احتیاط!"
جیمین:"میشه یکی از دستامو باز کنی!..اخه یه وقت اگه چیزی بشه بتونم..
دایانا:"چی میخواد بشه؟؟.."
جیمین:"مثلا..خودمو..بخارونم...یاااا"
دایانا:"خیلی خب..فقط یک دست!.."
"دایانا یکی از دستای جیمین رو باز کرد و دوباره طناب رو محکم بست..کنار جیمین روی تخت دراز کشید و ارنجشو روی سرش گذاشت وچشماشو بست..گف(ازهم فاصله داشتن!)
دایانا:"بگیر..بخواب!!"
"جیمین به پهلو سمت راست چرخید و چشماشو بست..سعی کرد بخوابه ولی نشد..نمیتونست..شاید حضور دایانا بود که خواب رو از چشماش تصاحب کرده بود..پس تصمیم گرفت به گذشته فکر کنه تا خوابش ببره..دایانا خیلی فرق کرده بود اصلا شکل قبل نبود..چرا؟؟دلیلش مرگ جیهوپ بود؟..
به خاطراتش با جیهوپ فکر میکرد که قطره اشکی از چشماش روی گونه هاش مهمون شد..کم کم گریش شدت یافت..
دایانا با حس صدای فین فین کسی چشماشو باز کرد..فهمید جیمین داره گریه میکنه..میخواست دلیلشو بدونه..میخواست بگه چرا داری گریه میکنی؟..اما نمیتونست..و نمیدونست چرا؟..کم کم صدای جیمین قطع شد و نفس هاش منظم شد دایانا متوجه شد جیمین خوابه از روی تخت بلند شد به طرف ایوان رفت به اسمان تاریک خیره شد..
دایانا:"چرا تنهام گذاشتی؟؟..کاش هیچوقت این اتقاق نمیوفتاد..میدونی به طرز خیلی عجیبی قلبم درداش کمتر شد حس میکنم اروم شده..دیگ بدون اون قرصای لعنتی خودش خوب میشه..چرا؟؟
اشکاش تو چشماش جمع شده بود..نمیدونست این چه حسیه ولی هرچی که هست..دوسش داشت..
کامنت:۱۰۰
ₚ₇
بخش اخر:"آرامش خاص"
"چانگ رفت.."
دایانا:"و حالا تو...!"
جیمین:"ببخشید..دیگه..تکرار نمیشه!"
دایانا به ساعت موچیش نگاه کرد و گف:
دایانا:" ۲ دقیقه وقت داری از جلو چشمام گمشی وگرنه مورد تنبیه هات بعدی قرار میگیری...
جیمین:امم..من..فک کنم..باید برم..خ..خدافز!"
"جیمین از پله ها بالا رفت و دایانا فقط نگاهش به دنبال جیمین بود..جیمین روبرو ورودی اتاقش قرار گرف ک...
دایانا:"صب کن..برگرد..برو داخل اتاق من..!!"
"جیمین با شنیدن این حرف شوکه شد..برگشت سمت دایانا و خواست حرف بزنه ک..
دایانا:"هیس!..حق اعتراض نداری..!!"
"جیمین به داخل اتاق دایانا رفت دایانا بعد ۵ دقیقه وارد اتاق شد درو د بست و قفل کرد..جیمین به دایانا خیره شده بود..نمی ترسید..چرا باید از معشوقش بترسه..اون میدونست دایانا هرچیم بشه..بهش اسیبی نمیرسونه!!..توی دست دایانا طناب ضخیم و محکمی بود...
دایانا:"دراز بکش!!"
جیمین:"چ..چی؟؟!!(تعجب)
دایانا:"گفتم..روی تخت دراز بکش.."
"جیمین بدون اینکه معترض باشه قبول کرد و روی تخت دراز کشید دایانا روی جیمین خم شد و دستاشو گرفت و با طناب محکم به تاج تخت بست..بعد از تموم شدن بستن دستاش...به سمت پاهاش رفت و اونارم با طناب محکم بست..!!"
دایانا:"امشب اینجا میخوابی!!..فقط برای احتیاط!"
جیمین:"میشه یکی از دستامو باز کنی!..اخه یه وقت اگه چیزی بشه بتونم..
دایانا:"چی میخواد بشه؟؟.."
جیمین:"مثلا..خودمو..بخارونم...یاااا"
دایانا:"خیلی خب..فقط یک دست!.."
"دایانا یکی از دستای جیمین رو باز کرد و دوباره طناب رو محکم بست..کنار جیمین روی تخت دراز کشید و ارنجشو روی سرش گذاشت وچشماشو بست..گف(ازهم فاصله داشتن!)
دایانا:"بگیر..بخواب!!"
"جیمین به پهلو سمت راست چرخید و چشماشو بست..سعی کرد بخوابه ولی نشد..نمیتونست..شاید حضور دایانا بود که خواب رو از چشماش تصاحب کرده بود..پس تصمیم گرفت به گذشته فکر کنه تا خوابش ببره..دایانا خیلی فرق کرده بود اصلا شکل قبل نبود..چرا؟؟دلیلش مرگ جیهوپ بود؟..
به خاطراتش با جیهوپ فکر میکرد که قطره اشکی از چشماش روی گونه هاش مهمون شد..کم کم گریش شدت یافت..
دایانا با حس صدای فین فین کسی چشماشو باز کرد..فهمید جیمین داره گریه میکنه..میخواست دلیلشو بدونه..میخواست بگه چرا داری گریه میکنی؟..اما نمیتونست..و نمیدونست چرا؟..کم کم صدای جیمین قطع شد و نفس هاش منظم شد دایانا متوجه شد جیمین خوابه از روی تخت بلند شد به طرف ایوان رفت به اسمان تاریک خیره شد..
دایانا:"چرا تنهام گذاشتی؟؟..کاش هیچوقت این اتقاق نمیوفتاد..میدونی به طرز خیلی عجیبی قلبم درداش کمتر شد حس میکنم اروم شده..دیگ بدون اون قرصای لعنتی خودش خوب میشه..چرا؟؟
اشکاش تو چشماش جمع شده بود..نمیدونست این چه حسیه ولی هرچی که هست..دوسش داشت..
کامنت:۱۰۰
۱۳.۴k
۰۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.