𝓜𝔂 𝓼𝓱𝓪𝓻𝓮 𝓸𝓯 𝔂𝓸𝓾..♡
سهم من از تو...♡
ₚ₈
بخش اول:"به وقت رفتن!"
"با حس حرف زدنای اروم کسی چشماشو وا کرد همونطور که به پهلو بود به دایانا که تو تراس اروم اروم اشک میریخت نگاه کرد یه دفعه داد زد:
دایانا:"خفه شوووو...ببند دهنتو..نمیخوام...نمیخوام ملکت باشم..دست از سرم بردار..همش..همش تقصیر توعه..اگه نبودی زندگیم عادی بود..لعنتی چرا..چرا مث ی ویروس به جونم افتادی...چرا رهام نمیکنی؟..نمیخواممم به حرفات گوش بدمممم پس خفه شووووو(عربده و داد)
"دستشو روی گوشاش گرفت و محکم چس
چشماشو روی هم فشرد."
"جیمین متعجب بود که دایانا داره با کی صحبت میکنه؟نمیخواد ملکه کی باشه؟؟منظورش از مقصر بودن اون چیه؟...
"با شنیدن صدای سرفه دایانا از افکارش بیرون اومد."
همنجور سرفه های متمددی میکرد و مدام گلوشو می فشرد..یکدفعه کنترلشو از دست داد و با زانو به زمین افتاد..جیمین نگران شد..
یدفعه توی دهنش مزه خون رو حس کرد و بالا اورد..چشماشو باز کرد با پشت دست خونای دور لبشو پاک کرد و خیره سد به خونای روی زمین پوزخندی از سر بدبختی خودش زد..و بی جون زمزمه کرد:
"حالم ازت بهم میخوره.."
یکدفعه زمین اونو در آغوش کشید هم زمان با بی هوش شدنش جیمین داد زد:
"دایاناااا...دایانا چشماتو باز کن خوبییییی؟؟.."
همینجور که دستشو با اون دست ازادش میکشید تا بلکه از زیر حصارای اون طناب لعنتی خلاصش کنه داد میزد و اسم دایانا رو صدا میزد..ترس و نگرانی به دلش حجوم اورده بودن... یدفعه نگاش به سمت عسلی کنار تخت چرخید..با دیدن اون تیغ خونی انگار دنیا رو بش دادن..خودشو بالا کشید و دستشو خم کرد و تیغ رو چنگ زد و برداشت شروع کرد به بریدن طناب در عرض چند ثانیه بازشون کرد..خودشو خم کرد پاهاشو باز کرد و به طرف دایانا رفت تکونش داد..صداش زد..اما جوابی نشنید گوششو با تردید به سمت قلبش خم کرد و با شنیده نشدن صدای قلبش..نفسش برای ثانیه ای حبس شد..داد زد:"نههههههه...!!!"
"حس بدی داشت انگار تموم وجودش شکسته..انگار گلش جلوی چشمای خودش پر پر شده...دستاشو زیر پاهاش گذاشت بغلش کرد و از اتاق خارج شد به سمت سالن با تمام سرعت حرکت کرد و داد زد:
"کمکککک...یکی کمکک کنه..خواهش میکنمممم!!"
ته یانگ با شنیده شدن صدا از اتاق بیرون اومد و بادیدن بدن بیجون دایانا توی دستای جیمین داد زد:"چیشده؟؟..چیکارش کردی عوضی؟؟..هاااااا!!"
جیمین:"کمک کن...قلبش نمیزنه..باید بریم بیمارستان!!"
ته یانگ به سرعت از عمارت خارج شد جیمین دنبالش اومد..نگهبان با دیدنشون تعحب کرد..
نگهبان:"قربا..
ته یانگ:"ببند(عربده)"
به سمت ماشین رفت سریع سوار شد و جیمین هم پشت سرش نشست با صدای استارت ماشین با سرعتی زیاد از عمارت خارج شد...
ته یانگ:"بگیر این ماسکو بزن حوصله دردسر ندارم.."
"بخاطر دوست خوجلمممم شرط نمیزالم🥹🫶🏻
ₚ₈
بخش اول:"به وقت رفتن!"
"با حس حرف زدنای اروم کسی چشماشو وا کرد همونطور که به پهلو بود به دایانا که تو تراس اروم اروم اشک میریخت نگاه کرد یه دفعه داد زد:
دایانا:"خفه شوووو...ببند دهنتو..نمیخوام...نمیخوام ملکت باشم..دست از سرم بردار..همش..همش تقصیر توعه..اگه نبودی زندگیم عادی بود..لعنتی چرا..چرا مث ی ویروس به جونم افتادی...چرا رهام نمیکنی؟..نمیخواممم به حرفات گوش بدمممم پس خفه شووووو(عربده و داد)
"دستشو روی گوشاش گرفت و محکم چس
چشماشو روی هم فشرد."
"جیمین متعجب بود که دایانا داره با کی صحبت میکنه؟نمیخواد ملکه کی باشه؟؟منظورش از مقصر بودن اون چیه؟...
"با شنیدن صدای سرفه دایانا از افکارش بیرون اومد."
همنجور سرفه های متمددی میکرد و مدام گلوشو می فشرد..یکدفعه کنترلشو از دست داد و با زانو به زمین افتاد..جیمین نگران شد..
یدفعه توی دهنش مزه خون رو حس کرد و بالا اورد..چشماشو باز کرد با پشت دست خونای دور لبشو پاک کرد و خیره سد به خونای روی زمین پوزخندی از سر بدبختی خودش زد..و بی جون زمزمه کرد:
"حالم ازت بهم میخوره.."
یکدفعه زمین اونو در آغوش کشید هم زمان با بی هوش شدنش جیمین داد زد:
"دایاناااا...دایانا چشماتو باز کن خوبییییی؟؟.."
همینجور که دستشو با اون دست ازادش میکشید تا بلکه از زیر حصارای اون طناب لعنتی خلاصش کنه داد میزد و اسم دایانا رو صدا میزد..ترس و نگرانی به دلش حجوم اورده بودن... یدفعه نگاش به سمت عسلی کنار تخت چرخید..با دیدن اون تیغ خونی انگار دنیا رو بش دادن..خودشو بالا کشید و دستشو خم کرد و تیغ رو چنگ زد و برداشت شروع کرد به بریدن طناب در عرض چند ثانیه بازشون کرد..خودشو خم کرد پاهاشو باز کرد و به طرف دایانا رفت تکونش داد..صداش زد..اما جوابی نشنید گوششو با تردید به سمت قلبش خم کرد و با شنیده نشدن صدای قلبش..نفسش برای ثانیه ای حبس شد..داد زد:"نههههههه...!!!"
"حس بدی داشت انگار تموم وجودش شکسته..انگار گلش جلوی چشمای خودش پر پر شده...دستاشو زیر پاهاش گذاشت بغلش کرد و از اتاق خارج شد به سمت سالن با تمام سرعت حرکت کرد و داد زد:
"کمکککک...یکی کمکک کنه..خواهش میکنمممم!!"
ته یانگ با شنیده شدن صدا از اتاق بیرون اومد و بادیدن بدن بیجون دایانا توی دستای جیمین داد زد:"چیشده؟؟..چیکارش کردی عوضی؟؟..هاااااا!!"
جیمین:"کمک کن...قلبش نمیزنه..باید بریم بیمارستان!!"
ته یانگ به سرعت از عمارت خارج شد جیمین دنبالش اومد..نگهبان با دیدنشون تعحب کرد..
نگهبان:"قربا..
ته یانگ:"ببند(عربده)"
به سمت ماشین رفت سریع سوار شد و جیمین هم پشت سرش نشست با صدای استارت ماشین با سرعتی زیاد از عمارت خارج شد...
ته یانگ:"بگیر این ماسکو بزن حوصله دردسر ندارم.."
"بخاطر دوست خوجلمممم شرط نمیزالم🥹🫶🏻
۸.۵k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.