پارت یک:]
آروم از خونه در اومدم بیرون
اوفففف فقط امیدوارم دوباره منو نبینه
پا تند کردم و سر کوچه رسیدم
نفسمو بیرون دادم
دوباره با اطرافم نگاه کردم فکر کنم رفته
......: داری دنبال من میگردی کوچولو( پوزخند)
نایونگ: جیغغغغغغغغ
....: عه چته بچه دم گوشم جیغ میزنی
نایونگ: هوفففف مین میشه ولم کنییی
شوگا: نچچچچ چرا باید بیبیم رو ول کنم
نایونگ: به من نگوووو بیبیییی
ایشششش برگشتم و به راهم ادامه دادم
خوب بزارید داستان خودم و یونگی و تعریف کنم
فلش بک:
نایونگ: مامان بابا کی میرسیم به خونه جدید؟!
بابا: کوچولوی من الاناس که برسیم
من ۱۴ سالم بود قرار بود به خونه جدید حمل مکان کنیم خیلی هیجان داشتم
از ماشین پیاده شدیم
مامان و بابا به بنگاه رفتن و من جلوی در منتظر موندم
به کوچه و محله نگاه میکردم
دسته ای پسر که یکیشون جلو وایساده بود که انگار ریسشون بود
داشتن یه پسر و اذیت میکردن
داشتن کتکش میزدن اینا دیگه چه جور آدمین
جرعتمو جمع کردم به سمتشون حرکت کردم
نایونگ: هویییی شما بچه ها چرا بقیه رو کتک میزنید هااا ( داد)
همون پسری که انگار ریسشون بود به سمتم برگشت و با عصبانیت نگام کرد
ترسیده بودم ولی نشون نمیدادم
یکم بعد که نگام کردم صورتش خنثی شد
پوزخندی بهم تحویل داد و به پسرای دوروبرش گفت حرکت کنید و رفتن
زود پیش پسره رفتم و دستشو گرفتم
نایونگ: حالت خوبه؟!
بهم نگاه کرد و لبخند زد
#فیک
شرط پارت بعدی:۱۵ لایک
اوفففف فقط امیدوارم دوباره منو نبینه
پا تند کردم و سر کوچه رسیدم
نفسمو بیرون دادم
دوباره با اطرافم نگاه کردم فکر کنم رفته
......: داری دنبال من میگردی کوچولو( پوزخند)
نایونگ: جیغغغغغغغغ
....: عه چته بچه دم گوشم جیغ میزنی
نایونگ: هوفففف مین میشه ولم کنییی
شوگا: نچچچچ چرا باید بیبیم رو ول کنم
نایونگ: به من نگوووو بیبیییی
ایشششش برگشتم و به راهم ادامه دادم
خوب بزارید داستان خودم و یونگی و تعریف کنم
فلش بک:
نایونگ: مامان بابا کی میرسیم به خونه جدید؟!
بابا: کوچولوی من الاناس که برسیم
من ۱۴ سالم بود قرار بود به خونه جدید حمل مکان کنیم خیلی هیجان داشتم
از ماشین پیاده شدیم
مامان و بابا به بنگاه رفتن و من جلوی در منتظر موندم
به کوچه و محله نگاه میکردم
دسته ای پسر که یکیشون جلو وایساده بود که انگار ریسشون بود
داشتن یه پسر و اذیت میکردن
داشتن کتکش میزدن اینا دیگه چه جور آدمین
جرعتمو جمع کردم به سمتشون حرکت کردم
نایونگ: هویییی شما بچه ها چرا بقیه رو کتک میزنید هااا ( داد)
همون پسری که انگار ریسشون بود به سمتم برگشت و با عصبانیت نگام کرد
ترسیده بودم ولی نشون نمیدادم
یکم بعد که نگام کردم صورتش خنثی شد
پوزخندی بهم تحویل داد و به پسرای دوروبرش گفت حرکت کنید و رفتن
زود پیش پسره رفتم و دستشو گرفتم
نایونگ: حالت خوبه؟!
بهم نگاه کرد و لبخند زد
#فیک
شرط پارت بعدی:۱۵ لایک
۱۰.۱k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.