در دل من چیزیست...
در دل من چیزیست...
"در دل من چیزی ست،
مثل یک بیشه ی نور،
مثل خواب دم صبح،
وچنان بی تابم که دلم می خواهد،"
پا به روی همه گستردگی خاک زنم،
وپر از شبنم گل،
وپر از رایحه ی باغچه ی دل بشوم.
من دلم می خواهد،
تن سوزانم را،
بسپرم بر تن خوشبوی زمین
وبخندم به قوانین طبیعت،
که اگر باد نبود
چه کسی یاد تورا بر دل من می پاشید؟!
وچنان بی تابم
که شب از بوی تنم
مست شده است
و قلم،
روی زمین سبز شده است
من چه خوشبختم اگر،
با همه ی خاطره ها بحث کنم
روبه روی سخن دل،
لحظه ای شعر شوم،
ساعتی بر لب دریای هنر بنشینم
و نپرسم که چرا
بعد از افسونگری چشم سیاه شب تو،
دل من حال شکستن دارد!!!
"در دل من چیزی ست،
مثل یک بیشه ی نور،
مثل خواب دم صبح،
وچنان بی تابم که دلم می خواهد،"
پا به روی همه گستردگی خاک زنم،
وپر از شبنم گل،
وپر از رایحه ی باغچه ی دل بشوم.
من دلم می خواهد،
تن سوزانم را،
بسپرم بر تن خوشبوی زمین
وبخندم به قوانین طبیعت،
که اگر باد نبود
چه کسی یاد تورا بر دل من می پاشید؟!
وچنان بی تابم
که شب از بوی تنم
مست شده است
و قلم،
روی زمین سبز شده است
من چه خوشبختم اگر،
با همه ی خاطره ها بحث کنم
روبه روی سخن دل،
لحظه ای شعر شوم،
ساعتی بر لب دریای هنر بنشینم
و نپرسم که چرا
بعد از افسونگری چشم سیاه شب تو،
دل من حال شکستن دارد!!!
۱.۰k
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.