این داستان واقعی ست❗️
این داستان واقعی ست❗️
روضه تموم شد و تقریباً همه از جلسه خارج شده بودند که حامد اومد دست گذاشت روی شونه م و گفت:کار،کارِ خود ست!برو ببین موضوع چی ست ؟ و به آرومی هُلم داد طرف سیدمحمود
آروم قدم برمیداشتم و همه چیز رو یه بار مرور کردم
با سیدمحمود بواسطهی روضه ها آشنا شدیم و دست رفاقت دادیم،،اون شعر میگفت و شعر میخوند،ما هم اشک میریختیم،،پسر خیلی خوبی بود و همیشه لبخند به لب داشت،،بسیار مؤدب و اجتماعی و ... خیلی چیزای خوب دیگه
اما از وقتی که از سفر برگشته بود اصلاً یه آدم دیگه شده بود،،هیچکسی نمیتونست حدس بزنه که چرا ! واسه اون که بشدت امام حسنی علیهالسلام بود زیارت خونه ی خدا و قبور مطهر أئمهی بقیع یعنی رسیدن به آرزو !
حالا دیگه اما ، با کسی گرم نمیگرفت،،یه خط بیشتر روضه نمیخوند و بلافاصله توی تاریکیِ جلسه خارج میشد،،آشفتهی آشفته،بیقرار و پریشون
رسیدم بهش،انگار خودش فهمید واسه چی اومدم سراغش،،سرش رو انداخت پایین و سعی میکرد جلوی اشکهاش رو بگیره،،دستهاش رو گرفتم و نشوندمش روبروی خودم و گفتم:آقاسید،،همه بچه ها نگرانت هستند،،چی شده آخه؟
تو رو به حرمت این فرش روضه بگو که صدات رو بشنوه امام حسن و کاری کنه برامون،،اسم امام حسن که اومد دیگه نتونست جلوی اشکاش رو بگیره
گفت:چی بگم که همه درد و غصهم،،درد های امام حسن ست
چیزی نگفتم که یه کم گریه کنه و سبک بشه
.. نزدیکی بقیع خواستیم نماز بخونیم و هدیه کنیم به امام حسن،،یه جایی رو پیدا کردیم و مُهر به دست ایستادیم
پدرم گوشهای ایستاد،من کنار پدرم و مادرم هم کمی عقب تر ، کنارم بود
غرق در غربت بقیع و نماز بودیم که شرطه ها متوجه مُهر های توی دست مون شدند و فهمیدند که شیعه هستیم
باز گریهش شدید شد و ادامه داد
آخ امام حسن! اینا نامردی توی وجود شون ست،،نامرد ها یکباره اومدند و با لگد زدند به پهلوی مادرم و نقش بر زمین ش کردند و بیرحمانه به من و مادرم حمله کردند💔
دیگه طاقت شنیدن نداشتم خواستم بلند شم بغضم رو یه گوشهای دیگه خالی کنم که دستم رو گرفت،،گفت صبر کن
میدونی چی بیشتر از همه دلم رو شکوند؟
وقتی توی اون حال به پدرم نگاه کردم دیدم بین نمازش گریه میکنه ولی چون کاری نمیتونست انجام بدد خودش رو به ندیدن زده بود،،من خاکی شدن مادرم و خورد شدن پدرم رو همزمان دیدم
داشت مدام فریاد میزد بابام « علـی »
که من جدا شدم ازش،،
#اللهمعجللولیکالفرج
#غربتمولا
#غریبامامحسن
#شهادتحضرتمادرافسانهنیست
#مأموربهسکوت
#ذوالفقاردرنیام
#روضهمکشوف
#قاتلحضرتمادریقیناًعمَراست
#لعنتبرقاتلوحشیِحضرتمادر
روضه تموم شد و تقریباً همه از جلسه خارج شده بودند که حامد اومد دست گذاشت روی شونه م و گفت:کار،کارِ خود ست!برو ببین موضوع چی ست ؟ و به آرومی هُلم داد طرف سیدمحمود
آروم قدم برمیداشتم و همه چیز رو یه بار مرور کردم
با سیدمحمود بواسطهی روضه ها آشنا شدیم و دست رفاقت دادیم،،اون شعر میگفت و شعر میخوند،ما هم اشک میریختیم،،پسر خیلی خوبی بود و همیشه لبخند به لب داشت،،بسیار مؤدب و اجتماعی و ... خیلی چیزای خوب دیگه
اما از وقتی که از سفر برگشته بود اصلاً یه آدم دیگه شده بود،،هیچکسی نمیتونست حدس بزنه که چرا ! واسه اون که بشدت امام حسنی علیهالسلام بود زیارت خونه ی خدا و قبور مطهر أئمهی بقیع یعنی رسیدن به آرزو !
حالا دیگه اما ، با کسی گرم نمیگرفت،،یه خط بیشتر روضه نمیخوند و بلافاصله توی تاریکیِ جلسه خارج میشد،،آشفتهی آشفته،بیقرار و پریشون
رسیدم بهش،انگار خودش فهمید واسه چی اومدم سراغش،،سرش رو انداخت پایین و سعی میکرد جلوی اشکهاش رو بگیره،،دستهاش رو گرفتم و نشوندمش روبروی خودم و گفتم:آقاسید،،همه بچه ها نگرانت هستند،،چی شده آخه؟
تو رو به حرمت این فرش روضه بگو که صدات رو بشنوه امام حسن و کاری کنه برامون،،اسم امام حسن که اومد دیگه نتونست جلوی اشکاش رو بگیره
گفت:چی بگم که همه درد و غصهم،،درد های امام حسن ست
چیزی نگفتم که یه کم گریه کنه و سبک بشه
.. نزدیکی بقیع خواستیم نماز بخونیم و هدیه کنیم به امام حسن،،یه جایی رو پیدا کردیم و مُهر به دست ایستادیم
پدرم گوشهای ایستاد،من کنار پدرم و مادرم هم کمی عقب تر ، کنارم بود
غرق در غربت بقیع و نماز بودیم که شرطه ها متوجه مُهر های توی دست مون شدند و فهمیدند که شیعه هستیم
باز گریهش شدید شد و ادامه داد
آخ امام حسن! اینا نامردی توی وجود شون ست،،نامرد ها یکباره اومدند و با لگد زدند به پهلوی مادرم و نقش بر زمین ش کردند و بیرحمانه به من و مادرم حمله کردند💔
دیگه طاقت شنیدن نداشتم خواستم بلند شم بغضم رو یه گوشهای دیگه خالی کنم که دستم رو گرفت،،گفت صبر کن
میدونی چی بیشتر از همه دلم رو شکوند؟
وقتی توی اون حال به پدرم نگاه کردم دیدم بین نمازش گریه میکنه ولی چون کاری نمیتونست انجام بدد خودش رو به ندیدن زده بود،،من خاکی شدن مادرم و خورد شدن پدرم رو همزمان دیدم
داشت مدام فریاد میزد بابام « علـی »
که من جدا شدم ازش،،
#اللهمعجللولیکالفرج
#غربتمولا
#غریبامامحسن
#شهادتحضرتمادرافسانهنیست
#مأموربهسکوت
#ذوالفقاردرنیام
#روضهمکشوف
#قاتلحضرتمادریقیناًعمَراست
#لعنتبرقاتلوحشیِحضرتمادر
۲.۱k
۱۷ آذر ۱۴۰۲