اسم رمان:عشق ممنوعه
اسم رمان:عشق ممنوعه
پارت۹
همشون دنبالم بودن که یهو خوردم زمین اشکام شروع به ریختن کرده بودن که هفت تایی دورم حلقه زدن که با این حرف یونگی
یاد یچیزی افتادم گفت:از اول اشتباه کردی باما اشنا شدی،وای اون خوابم هفت تا گرگ صدای توی فکرم که میگفت از اول اشتباه کردی باما اشنا شدی جونکوک از فرصت استفاده کرد تا دید من توی فکرم منو انداخت روی کولش جیغ میزدم و با مشت میکوبیدم به کمرش میگفتم:بزارم زمین عوضیای آشغال..،که دهنم یهو بسته شد چون جونکوک زد روی ب*ا*س*ن*م گفت:اگه ساکت نشی دوباره میزنم و مجبور شدم ساکت شم منو انداخت صندلی پشت پسراعم
پیشم نشستن هی گریه میکردم هی هق هق میکردم که جیهوب گفت:عه سرمونو بردی خفه شو،آروم آروم گریه کردم،که یهو تهیونگ برگشت سمتم که ترسیدم و به طور کامل لال شدم رسیدیم خونه جونکوک دوباره منو روی کولش انداخت برد توی اتاق انداختم و در رو قفل کرد یکم بعد صدای باز شدن قفل در اومد جونکوک اومد تو گفتم:حالم ازت بهم میخوره پست فترت حال بهم زن،گفت:مشکلی نیست،به دروغ گفتم:من یکی رو دوست دارم،گفت:چیییی (با داد)
گفتم:حاضرم همه چیمو تقدیمش کنم،با این حرفم آتیشی شد کمربندشو درآورد یه ضربه ی خیلی محکم بهم زد دوبار سه بار چهار بار
پنج بار دیگه نزد گفت:تو مال منی ،و یکبار هم زد کمربندو انداخت زمین و رفت.....
پارت۹
همشون دنبالم بودن که یهو خوردم زمین اشکام شروع به ریختن کرده بودن که هفت تایی دورم حلقه زدن که با این حرف یونگی
یاد یچیزی افتادم گفت:از اول اشتباه کردی باما اشنا شدی،وای اون خوابم هفت تا گرگ صدای توی فکرم که میگفت از اول اشتباه کردی باما اشنا شدی جونکوک از فرصت استفاده کرد تا دید من توی فکرم منو انداخت روی کولش جیغ میزدم و با مشت میکوبیدم به کمرش میگفتم:بزارم زمین عوضیای آشغال..،که دهنم یهو بسته شد چون جونکوک زد روی ب*ا*س*ن*م گفت:اگه ساکت نشی دوباره میزنم و مجبور شدم ساکت شم منو انداخت صندلی پشت پسراعم
پیشم نشستن هی گریه میکردم هی هق هق میکردم که جیهوب گفت:عه سرمونو بردی خفه شو،آروم آروم گریه کردم،که یهو تهیونگ برگشت سمتم که ترسیدم و به طور کامل لال شدم رسیدیم خونه جونکوک دوباره منو روی کولش انداخت برد توی اتاق انداختم و در رو قفل کرد یکم بعد صدای باز شدن قفل در اومد جونکوک اومد تو گفتم:حالم ازت بهم میخوره پست فترت حال بهم زن،گفت:مشکلی نیست،به دروغ گفتم:من یکی رو دوست دارم،گفت:چیییی (با داد)
گفتم:حاضرم همه چیمو تقدیمش کنم،با این حرفم آتیشی شد کمربندشو درآورد یه ضربه ی خیلی محکم بهم زد دوبار سه بار چهار بار
پنج بار دیگه نزد گفت:تو مال منی ،و یکبار هم زد کمربندو انداخت زمین و رفت.....
۳.۶k
۱۳ دی ۱۴۰۲