نفس آخر 🎻🔮
نفس آخر 🎻🔮
♡⛓ Part = 6⛓♡
_
از خونه خارج شد
چند تا فوش زیر لب بارش کردم
دستم رو روی صورتم گذاشتم که میسوخت
باید با مامانم حرف میزدم حتماً نگرانم شده
به سمت وسایلم رفتم ولی خبری از گوشیم نبود عاح عمیقی کشیدم حتماً اون عوضی برش داشته
.(پرش زمانی)
.
.
با چرخیدن قفل توی در دانیال وارد خونه شد بلافاصله رفت داخل اتاق
که چند دقیقه بعد با صدای در زدن
به سمت در رفتم و بازش کردم یه زن که خیلی شیک و زیبا بود
با دیدنم بغض کرد
که صدای دانیال بلند شد
_ کیهه؟
قبل از اینکه کاری کنم در رو هول داد وارد شد
که با دانیال چشم تو چشم شدن همون لحظه زد زیر گریه
_ دانیال... (حققق) واقعاً ازدواج کردی ؟؟ باورم نمیشه تونستی فراموشم کنی
_ اینطوری نیست این ازدواج واقعی نیست من فقط تورو دوست دارم قربونت برم گریه نکن
_نه دیگه نمیشه ... الان که اسم اون زن توی شناسنامته حق نداری منو دوست داشته باشی
الآنم اینجام که برای آخرین بار ازت خداحافظی کنم
_ آخرین بار؟؟
_ میخوام چند وقت برم شهرستان که بتونم راحت تر فراموشت کنم
یادت نره بخاطر چی اینطوری رابطمون رو خراب کردی امیدوارم باهاش خوشبخت شی
قبل رفتنش نگاهی توی صورتم انداخت و رفت بیرون
دانیال مشتش رو به دیوار کوبید با حرس نگام و زیر لب گفت
_ توی هر//زه
اینگار آهو رو انداختن جلو شیر
♡⛓ Part = 6⛓♡
_
از خونه خارج شد
چند تا فوش زیر لب بارش کردم
دستم رو روی صورتم گذاشتم که میسوخت
باید با مامانم حرف میزدم حتماً نگرانم شده
به سمت وسایلم رفتم ولی خبری از گوشیم نبود عاح عمیقی کشیدم حتماً اون عوضی برش داشته
.(پرش زمانی)
.
.
با چرخیدن قفل توی در دانیال وارد خونه شد بلافاصله رفت داخل اتاق
که چند دقیقه بعد با صدای در زدن
به سمت در رفتم و بازش کردم یه زن که خیلی شیک و زیبا بود
با دیدنم بغض کرد
که صدای دانیال بلند شد
_ کیهه؟
قبل از اینکه کاری کنم در رو هول داد وارد شد
که با دانیال چشم تو چشم شدن همون لحظه زد زیر گریه
_ دانیال... (حققق) واقعاً ازدواج کردی ؟؟ باورم نمیشه تونستی فراموشم کنی
_ اینطوری نیست این ازدواج واقعی نیست من فقط تورو دوست دارم قربونت برم گریه نکن
_نه دیگه نمیشه ... الان که اسم اون زن توی شناسنامته حق نداری منو دوست داشته باشی
الآنم اینجام که برای آخرین بار ازت خداحافظی کنم
_ آخرین بار؟؟
_ میخوام چند وقت برم شهرستان که بتونم راحت تر فراموشت کنم
یادت نره بخاطر چی اینطوری رابطمون رو خراب کردی امیدوارم باهاش خوشبخت شی
قبل رفتنش نگاهی توی صورتم انداخت و رفت بیرون
دانیال مشتش رو به دیوار کوبید با حرس نگام و زیر لب گفت
_ توی هر//زه
اینگار آهو رو انداختن جلو شیر
۴.۵k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.