چندپارتی تهیونگ
وقتی ایدلید و توی سفر اکس سابقت هم اتاقیت میشه
p6
ا.ت: هقق خیلی بدی هق هق
تهیونگ: ا.ت چرا اینقدر اذیتم میکنی چند بار بگم من روی گریت روی همچیت حساسم
ا.ت: میخوام از کنارت برم تو بیشتر اذیتم میکنی (گریه)
تهینگ: .....
ا.ت ویو
فهمیدم ته خیلی ناراحت شده....نمیدونستم چرا ولی اینو گفتم....
ا.ت: تهیونگا چقدر دوستم داری
تهیونگ: بیا بخوابیم (از روی ا.ت بلند شد و پشت بهش خوابید)
ویو فردا
ا.ت و ته با صدای کوبیدن در و جیمینی که قر قر مسکرد بیدار شدن و توی وضعیت خوبی خوبی همو دیدن...تهیونگ سرش رو روی سینه ا.ت گذاشته بود و محکم گرفته بودش و ا.ت....گوجه شد
تهیونگ آ...صبح بخیر (ذهن ته :کیوتتتتتتت....*یکمم بچه خوشش امده بود*)
ا.ت:قصد نداری از روم بلند شی؟
تهیونگ: ا...اره( بلند شد و در رو باز کرد)
جیمین; هوی بیاین یچی بخورین بعد بخوابین تو بغل همممم
ا.ت: جیمیننننننننن
هوبی: ا.ت بیدار شدی
ا.ت: عوم صبح بخیر
جین از داخل حال: ا.ت بیا به غذام نمره بده
ا.ت: الانننننن شما برین بیرون لباسام رو عوض کنم
جیمین و هوبی رفتند اما تهیونگ وایساد
ا.ت: نمیخوای بری
ته: نه
ا.ت: میخوام لباسم رو عوض کنم
ته: بکن کسی کارت نداره
ا.ت که دید بی فایده هست لباساش رو برداشت و با اجازه هوبی و شوگا رفت تو اتاقشون که لباساش رو عوض کنه و وقتی برگشت دید همه خوردن شده تموم
جین:بیا برات گذاشتم اینجوری نگام نکن
ا.ت:خدا به دادت رسید
ا.ت: کوک یه دقیقه بیا تو اتاق
(ا.ت و کوک رفتند داخل اتاق)
ا.ت: خب راستش ...عوممم میخوام این مدت مثل دوست پسرم باهام رفتار کنی
کوک: هن (هنگ کرد)
ا.ت؛ بهم اعتماد کن....میدونی چی میگم نه(منحرف شید)
کوک: حله ابجی
کوک و ا.ت رفتن تو حال و ا.ت غذاش رو خورد و پاشد کنار کوک نشست
جین:از یک تا ده نمره بده
ا.ت:بیستت
جین:مخمو زدی چشمک
تهیونگ: خب کوک و ا.ت شما نمیخواین چیزی به ما بگید؟
کوک:مثلا چی
تهیونگ:تو بهتر میدونی
کوک: خب راستش من و ات قرار میزاریم
تهیونگ=بهت زده و شکستن قلب
جیمین:هان چی میگی تووو
ا.ت:(سرش رو تو بغل کوک قایم کرد)
تهیونگ:یعنی چیییی؟
کوک:عزیزم؟
ا.ت: بله
کوک: اشاره به لباش
اعضا به جز ته: اوووووو
ا.ت لبای کوک رو بوسید و کوک کمرشون گرفت و فشار داد*
تهیونگ: کوک بهم خیانت کردی (خنده الکی ولی منظور ا.ت)
ته ویو
یعنی چی مگه اینا خواهر برادر نبودن...قلبمو شکستی ا.ت
رویداد
ا.ت و هوبی و کوک و جیمین رفتن پیاده روی ولی ته نرفت و در جواب اینکه چرا نمیاد گفت خسته هسته و توی راه جیمین و هوبی هی ا.ت و کوک رو اذیت میکردن و هی میگفتن یبار دیگه همو ببوسید.....توی راه برگشتن ا.ت خورد زمین و کوک براید بغلش کرد و تا خونه رفتن....اما کسی که با دیدن ا.ت و کوک قلبش شکست فقط گفت
تهیونگ: ا.ت چیکارت شده
ا.ت: هیچی خوردم زمین فقط
کوک ...😈
#سناریو
#تکپارتی
p6
ا.ت: هقق خیلی بدی هق هق
تهیونگ: ا.ت چرا اینقدر اذیتم میکنی چند بار بگم من روی گریت روی همچیت حساسم
ا.ت: میخوام از کنارت برم تو بیشتر اذیتم میکنی (گریه)
تهینگ: .....
ا.ت ویو
فهمیدم ته خیلی ناراحت شده....نمیدونستم چرا ولی اینو گفتم....
ا.ت: تهیونگا چقدر دوستم داری
تهیونگ: بیا بخوابیم (از روی ا.ت بلند شد و پشت بهش خوابید)
ویو فردا
ا.ت و ته با صدای کوبیدن در و جیمینی که قر قر مسکرد بیدار شدن و توی وضعیت خوبی خوبی همو دیدن...تهیونگ سرش رو روی سینه ا.ت گذاشته بود و محکم گرفته بودش و ا.ت....گوجه شد
تهیونگ آ...صبح بخیر (ذهن ته :کیوتتتتتتت....*یکمم بچه خوشش امده بود*)
ا.ت:قصد نداری از روم بلند شی؟
تهیونگ: ا...اره( بلند شد و در رو باز کرد)
جیمین; هوی بیاین یچی بخورین بعد بخوابین تو بغل همممم
ا.ت: جیمیننننننننن
هوبی: ا.ت بیدار شدی
ا.ت: عوم صبح بخیر
جین از داخل حال: ا.ت بیا به غذام نمره بده
ا.ت: الانننننن شما برین بیرون لباسام رو عوض کنم
جیمین و هوبی رفتند اما تهیونگ وایساد
ا.ت: نمیخوای بری
ته: نه
ا.ت: میخوام لباسم رو عوض کنم
ته: بکن کسی کارت نداره
ا.ت که دید بی فایده هست لباساش رو برداشت و با اجازه هوبی و شوگا رفت تو اتاقشون که لباساش رو عوض کنه و وقتی برگشت دید همه خوردن شده تموم
جین:بیا برات گذاشتم اینجوری نگام نکن
ا.ت:خدا به دادت رسید
ا.ت: کوک یه دقیقه بیا تو اتاق
(ا.ت و کوک رفتند داخل اتاق)
ا.ت: خب راستش ...عوممم میخوام این مدت مثل دوست پسرم باهام رفتار کنی
کوک: هن (هنگ کرد)
ا.ت؛ بهم اعتماد کن....میدونی چی میگم نه(منحرف شید)
کوک: حله ابجی
کوک و ا.ت رفتن تو حال و ا.ت غذاش رو خورد و پاشد کنار کوک نشست
جین:از یک تا ده نمره بده
ا.ت:بیستت
جین:مخمو زدی چشمک
تهیونگ: خب کوک و ا.ت شما نمیخواین چیزی به ما بگید؟
کوک:مثلا چی
تهیونگ:تو بهتر میدونی
کوک: خب راستش من و ات قرار میزاریم
تهیونگ=بهت زده و شکستن قلب
جیمین:هان چی میگی تووو
ا.ت:(سرش رو تو بغل کوک قایم کرد)
تهیونگ:یعنی چیییی؟
کوک:عزیزم؟
ا.ت: بله
کوک: اشاره به لباش
اعضا به جز ته: اوووووو
ا.ت لبای کوک رو بوسید و کوک کمرشون گرفت و فشار داد*
تهیونگ: کوک بهم خیانت کردی (خنده الکی ولی منظور ا.ت)
ته ویو
یعنی چی مگه اینا خواهر برادر نبودن...قلبمو شکستی ا.ت
رویداد
ا.ت و هوبی و کوک و جیمین رفتن پیاده روی ولی ته نرفت و در جواب اینکه چرا نمیاد گفت خسته هسته و توی راه جیمین و هوبی هی ا.ت و کوک رو اذیت میکردن و هی میگفتن یبار دیگه همو ببوسید.....توی راه برگشتن ا.ت خورد زمین و کوک براید بغلش کرد و تا خونه رفتن....اما کسی که با دیدن ا.ت و کوک قلبش شکست فقط گفت
تهیونگ: ا.ت چیکارت شده
ا.ت: هیچی خوردم زمین فقط
کوک ...😈
#سناریو
#تکپارتی
۸.۵k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.