فیک ( عشق) پارت ۲۲
فیک ( عشق) پارت ۲۲
ا.ت ویو
اون....اون..جیمینه....اون اومده کمکم.........دیدم ک مرده دستشو دور گردن جیمین محکم فشار میداد.....ک جیمینم نمیتونست کارِ کنه......ترسیدم اتفاقی بیوفته...به اطرافم نگاه کردم..................
ی باطری شراب پیدا کردم...فک کنم مال خودِ مرده بود.......
باطری رو گرفتم...و رفتم سمتشون.....پشتش به من بود دستامو بلند کردم و با باطری محکم با سرش زدم........ک باطری شکست........و اون مردم دست از خفه کردن جیمین برداشت..........روشو سمتی من چرخوند ک دیدم از پیشونیش خون اومد.............و بعد از اون تعادلش و از دست داد و افتاد زمین...............
سمتی جیمین رفتم ک گوشه ای نشسته بود........رو زمین نشستم و گفتم.....
ا.ت: حا....حالت خ...وبه......
جیمین: من.......آره خوبم...من خوبم...خوت چه..........
ا.ت: منم......خوبم........ممنون ک نجاتم دادی.......
کت ک تنش بود و بیرون آورد و دستشو سمتم دراز کرد و گفت....
جیمین: بیا اینو تنت کن........هوا سرده..........
ا.ت: نه ...نه.........سردم نیست....من خوبم.....
جیمین: سردت نیست....اما لباسات.........
به خودم نگاه کردم....منظورش و فهمیدم......کت و از دستش گرفتم و تنم کردم.....
ا.ت: بازم ممنون.......
جیمین از رو زمین بلند شد.........به صورتش نگاه کردم.........از لبش کمی خون اومده بود....و دستش کمی خراشیده شده بود......
ا.ت: خونم نزدیکه...میای ک زخمتو پانسمان کنم......
جیمین: نه.......نمیخام.............دیگه کدوم زخم.....تو به این میگی زخم.....
ا.ت: تو بهمکمک کردی پس این وظیفه مه....ک منم کمکت کنم.........پس لطفا بیا و بزار ک خون دستتو تمیز کنم...شاید از چیزی ک فک میکنی بیشتر آسیب دیده باشی..........
جیمین: باشه............
ا.ت: پس بریم......
از کنارِ تن بی جون اون مرده رد شدیم......و بعد از ۵ دقیقه ای به خونه رسیدیم......درو با کلید باز کردم..........اول جیمین رفت و بعدش من............
جیمین رفت و رو یکی از کاناپه ها نشست....رفتم کنارش وگفتم...
ا.ت: میشه کمیصب کنی...من برم لباسمو عوض کنم....و بعدش با جعبه کمک های اولیه میام...
جیمین: باشه.....
ازش دور شدم....و وارد اتاقم شدم............کت و از تنم بیرون کردم....به زخمم ی نگا انداختم..بخيه هام باز شده بودن........اما الان نمیشه اول بزار جیمین بره اونوقت...زخم خودمو پانسمان میکنم.....
ی تیشرت و شلوار از کمدم برداشتم و تنم کردم........
و بعدش جعبه کمک های اولیه رو از کمدم برداشتم و از اتاق بیرون شدم.....رفتم و کنارِ جیمین نشستم.....ک گفت...
جیمین: لازم نيست خودم بقیه کارو میکنم.....
ا.ت: فقط صب کن......
خون لبشو با ی دستمال پاکشکردم..........و بعدش کمی پماد به زخمش زدم...ک آخش بلند شد...
ا.ت: درد داشت...معذرت میخوام...
جیمین: نه نه...ادامه بدی.....
و ی باند برداشتم...و دور دستش پیچوندم...........
ا.ت: اگه میخای میتونی شب و اینجا باشی....
جیمین: بابات.....
ا.ت: بعد اینکه از بیمارستان اومدم خونه نبود تا الان.....شاید امشبم نیاد.....
جیمین: باشه.........
ا.ت: خب دنبالم بیا... تو توی اتاق بابام بخواب.....
جیمین: باشه...اشکالی نداره..
داخل اتاق شدیم.....خداروشکر تمیز بود......
جیمین رفت و رو تخت نشست.......و گفت...
این پارت و سریع نوشتم نمیدونم چقد اشتباه املایی داره....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍❤
پارت بعدی رو نمیدونم شاید زود بزارم و شایدم کمی دیر شه🤍❤
ا.ت ویو
اون....اون..جیمینه....اون اومده کمکم.........دیدم ک مرده دستشو دور گردن جیمین محکم فشار میداد.....ک جیمینم نمیتونست کارِ کنه......ترسیدم اتفاقی بیوفته...به اطرافم نگاه کردم..................
ی باطری شراب پیدا کردم...فک کنم مال خودِ مرده بود.......
باطری رو گرفتم...و رفتم سمتشون.....پشتش به من بود دستامو بلند کردم و با باطری محکم با سرش زدم........ک باطری شکست........و اون مردم دست از خفه کردن جیمین برداشت..........روشو سمتی من چرخوند ک دیدم از پیشونیش خون اومد.............و بعد از اون تعادلش و از دست داد و افتاد زمین...............
سمتی جیمین رفتم ک گوشه ای نشسته بود........رو زمین نشستم و گفتم.....
ا.ت: حا....حالت خ...وبه......
جیمین: من.......آره خوبم...من خوبم...خوت چه..........
ا.ت: منم......خوبم........ممنون ک نجاتم دادی.......
کت ک تنش بود و بیرون آورد و دستشو سمتم دراز کرد و گفت....
جیمین: بیا اینو تنت کن........هوا سرده..........
ا.ت: نه ...نه.........سردم نیست....من خوبم.....
جیمین: سردت نیست....اما لباسات.........
به خودم نگاه کردم....منظورش و فهمیدم......کت و از دستش گرفتم و تنم کردم.....
ا.ت: بازم ممنون.......
جیمین از رو زمین بلند شد.........به صورتش نگاه کردم.........از لبش کمی خون اومده بود....و دستش کمی خراشیده شده بود......
ا.ت: خونم نزدیکه...میای ک زخمتو پانسمان کنم......
جیمین: نه.......نمیخام.............دیگه کدوم زخم.....تو به این میگی زخم.....
ا.ت: تو بهمکمک کردی پس این وظیفه مه....ک منم کمکت کنم.........پس لطفا بیا و بزار ک خون دستتو تمیز کنم...شاید از چیزی ک فک میکنی بیشتر آسیب دیده باشی..........
جیمین: باشه............
ا.ت: پس بریم......
از کنارِ تن بی جون اون مرده رد شدیم......و بعد از ۵ دقیقه ای به خونه رسیدیم......درو با کلید باز کردم..........اول جیمین رفت و بعدش من............
جیمین رفت و رو یکی از کاناپه ها نشست....رفتم کنارش وگفتم...
ا.ت: میشه کمیصب کنی...من برم لباسمو عوض کنم....و بعدش با جعبه کمک های اولیه میام...
جیمین: باشه.....
ازش دور شدم....و وارد اتاقم شدم............کت و از تنم بیرون کردم....به زخمم ی نگا انداختم..بخيه هام باز شده بودن........اما الان نمیشه اول بزار جیمین بره اونوقت...زخم خودمو پانسمان میکنم.....
ی تیشرت و شلوار از کمدم برداشتم و تنم کردم........
و بعدش جعبه کمک های اولیه رو از کمدم برداشتم و از اتاق بیرون شدم.....رفتم و کنارِ جیمین نشستم.....ک گفت...
جیمین: لازم نيست خودم بقیه کارو میکنم.....
ا.ت: فقط صب کن......
خون لبشو با ی دستمال پاکشکردم..........و بعدش کمی پماد به زخمش زدم...ک آخش بلند شد...
ا.ت: درد داشت...معذرت میخوام...
جیمین: نه نه...ادامه بدی.....
و ی باند برداشتم...و دور دستش پیچوندم...........
ا.ت: اگه میخای میتونی شب و اینجا باشی....
جیمین: بابات.....
ا.ت: بعد اینکه از بیمارستان اومدم خونه نبود تا الان.....شاید امشبم نیاد.....
جیمین: باشه.........
ا.ت: خب دنبالم بیا... تو توی اتاق بابام بخواب.....
جیمین: باشه...اشکالی نداره..
داخل اتاق شدیم.....خداروشکر تمیز بود......
جیمین رفت و رو تخت نشست.......و گفت...
این پارت و سریع نوشتم نمیدونم چقد اشتباه املایی داره....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍❤
پارت بعدی رو نمیدونم شاید زود بزارم و شایدم کمی دیر شه🤍❤
۱۱.۳k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲