فیک( من♡ تو) پارت۲۶
فیک( من♡ تو) پارت۲۶
جونگکوک ویو
تا اینکه.....
در باز شد....تا چهر ا.ت و دیدم از خنده غش کردم..............موهای بهم ریخته......و چشمای ک از خواب نمیتونه بازش کنه..........
ا.ت: هی..تو چته..
جونگکوک: هیچی....فقط بیا پایین صبحونه آمادست..
ا.ت: گفتم چته...چرا میخندی.....
جونگکوک: خب..قیافت خنده داره...
ا.ت: قیافم....
جونگکوک: اوهوم...........
صب کن ......
رفت و جلو آینه ک تو اتاق بود ایستاد و به خودش نگاه کرد.......و بعد از اینکه فهمید قضیه چیه..........
ا.ت: خب چرا از اول نگفتی.....
جونگکوک: خب فک کردم خودت دیدی....
ا.ت: مناگه میدم اینجوری میومدم درو واست باز کنم...
جونگکوک: اما خیلی خوشگل شدی....
ا.ت: صب کن...الان اومدم خوشگل بودن و یادت میدم...
جونگکوک: بای من رفتم.....
و سریع از اتاق دور شدم..ک دنبالم اومد......
از پله ها پایین رفتم...ک پسرا رو دور میز دیدیم...
رفتم کنارِ نامجون و سرمو خم کردم...تا ا.ت منو نبینه.....ا.ت از پله پایین اومد...وقتی دید من نیستم تعجب کرد....پسرام تا دیدیش همشون بهش خندید....
تهیونگ: ا.ت حالت خوبه....
ا.ت: آره..آره.....جونگکوک و ندیدی.....
نامجون میخاست بگه...ک از پاش نیشگون گرفتم....ک آروم شه...اما متاسفانه کمی جیغ کشید..ک ا.ت فهمید من اینجام...سرمو بلند کردم...ک ا.ت و جلوم دیدم....
جونگکوک: ا.ت ..سریع برو و آماده شو..باید بریم کمپانی. ...
ا.ت: میرم............اینبار از سرت میگذرم..اما بار بعد نه......
دوباره از پله ها بالا رفت.......
رفتم دستامو رو شونه های تهیونگ گذاشتم...و گفتم...
جونگکوک: دیگه به من نگو ا.ت و بیدار کنم....چون کم مونده بود امروز بیمیرم...
تهیونگ: چی شد....
جونگکوک: قیافش دیدی....بهش خندیدم...اونم اینجوری دنبالم اومد...
جیمین: آره واقعا قیافش خیلی خوب شده بود.....
جونگکوک: برو اینو جلوش بگو...........ببین باهات چی میکنه......
رفتم رو صندلی نشستم...و شروع کردم به خوردن غذام.....ک بعد از چند دقیقه ای ا.تم از پله ها پایین اومد.....بهش ی نگاه کردم.............اما واقعا بهش ی حس دیگه دارم........
این پارت و سریع نوشتم نمیدونم چقد اشتباه املایی داره....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍❤
پارت بعدی رو نمیدونم شاید زود بزارم و شایدم کمی دیر شه🤍❤
جونگکوک ویو
تا اینکه.....
در باز شد....تا چهر ا.ت و دیدم از خنده غش کردم..............موهای بهم ریخته......و چشمای ک از خواب نمیتونه بازش کنه..........
ا.ت: هی..تو چته..
جونگکوک: هیچی....فقط بیا پایین صبحونه آمادست..
ا.ت: گفتم چته...چرا میخندی.....
جونگکوک: خب..قیافت خنده داره...
ا.ت: قیافم....
جونگکوک: اوهوم...........
صب کن ......
رفت و جلو آینه ک تو اتاق بود ایستاد و به خودش نگاه کرد.......و بعد از اینکه فهمید قضیه چیه..........
ا.ت: خب چرا از اول نگفتی.....
جونگکوک: خب فک کردم خودت دیدی....
ا.ت: مناگه میدم اینجوری میومدم درو واست باز کنم...
جونگکوک: اما خیلی خوشگل شدی....
ا.ت: صب کن...الان اومدم خوشگل بودن و یادت میدم...
جونگکوک: بای من رفتم.....
و سریع از اتاق دور شدم..ک دنبالم اومد......
از پله ها پایین رفتم...ک پسرا رو دور میز دیدیم...
رفتم کنارِ نامجون و سرمو خم کردم...تا ا.ت منو نبینه.....ا.ت از پله پایین اومد...وقتی دید من نیستم تعجب کرد....پسرام تا دیدیش همشون بهش خندید....
تهیونگ: ا.ت حالت خوبه....
ا.ت: آره..آره.....جونگکوک و ندیدی.....
نامجون میخاست بگه...ک از پاش نیشگون گرفتم....ک آروم شه...اما متاسفانه کمی جیغ کشید..ک ا.ت فهمید من اینجام...سرمو بلند کردم...ک ا.ت و جلوم دیدم....
جونگکوک: ا.ت ..سریع برو و آماده شو..باید بریم کمپانی. ...
ا.ت: میرم............اینبار از سرت میگذرم..اما بار بعد نه......
دوباره از پله ها بالا رفت.......
رفتم دستامو رو شونه های تهیونگ گذاشتم...و گفتم...
جونگکوک: دیگه به من نگو ا.ت و بیدار کنم....چون کم مونده بود امروز بیمیرم...
تهیونگ: چی شد....
جونگکوک: قیافش دیدی....بهش خندیدم...اونم اینجوری دنبالم اومد...
جیمین: آره واقعا قیافش خیلی خوب شده بود.....
جونگکوک: برو اینو جلوش بگو...........ببین باهات چی میکنه......
رفتم رو صندلی نشستم...و شروع کردم به خوردن غذام.....ک بعد از چند دقیقه ای ا.تم از پله ها پایین اومد.....بهش ی نگاه کردم.............اما واقعا بهش ی حس دیگه دارم........
این پارت و سریع نوشتم نمیدونم چقد اشتباه املایی داره....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍❤
پارت بعدی رو نمیدونم شاید زود بزارم و شایدم کمی دیر شه🤍❤
۱۰.۱k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲