Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ⁵²
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
کنار در ايستاد و قبل از خروجش گفت:
جونگ کوک: تهیونگ نامزد نایونه اینو که خوب میدونی نه!
ا/ت: چرا نمیفهمی من فقط داشتم با استاد درمورد تحقیقم حرف میزدم، نمیفهمم منظورت از این حرفا و رفتارا چيه.
برگشت و از روی شونه اش معناداری نگاهم کرد...پنجه های گره شده و رگ هاش رو از زیر پیرهنش میتونستم ببینم.
جونگ کوک: نایون دوسش داره زندگی شونو خراب نکن.
از گستاخیش کم مونده بود موهای سرمو بِکنم ، آخه چی درمورد من فکر کرده؟
ا/ت: برو بیرون.
سرش رو با تأسف تکون داد و تا خواست چیزی بگه در هال با صدای بلندی باز شد.
نگاه جونگ کوک به اون سمت کشیده شد و ابرویی بالا انداخت.
تو فکر بودم کیه که صدای محکمش به گوشم رسید:
تهیونگ: اینجا چیکار داری کوک؟!.
جونگ کوک اول به من نگاه کرد و با نیشخند جواب داد:
جونگ کوک: خودت اینجا چیکار میکنی؟!.
جلو اومد.....با دیدنش نفسم حبس شد. اونقدر بهم ریخته و عصبی به نظر میرسید که مطمئنم کرد همون لحظه که گوشی رو قطع کرده با همین لباس های خونه پشت فرمون نشسته و اینجا اومده.
از پشت جونگ کوک به منی که توی اتاق وایستاده بودم و با اضطراب و ترس بهشون نگاه میکردم نگاهی کرد و رو به جونگ کوک گفت:
تهیونگ: اومدم دنبال مامانم.
جونگ کوک مشکوکانه لبخندی زد و برگشت و به من نگاهی انداخت و با انگشت به من اشاره کرد و گفت:
جونگ کوک: اون که بهت گفت زن دایی با همونی رفته خونه ما.
تهیونگ ابرویی بالا داد و مات به جونگ کوک خیره شد.
تهیونگ: ولی مامان به من نگفت میره اونجا.
جونگ کوک راحت تر لم داد به قاب در و با تمسخر گفت:
جونگ کوک:استاد، استاد تهیونگ داری چیکار میکنی پسر.....
تهیونگ: منظورت چیه؟!.
جونگ کوک: بیچاره نایون.
تهیونگ اخم کرده گفت:
تهیونگ: تو از کِی اینجایی؟!.
جونگ کوک: برات مهمه؟!.
تهیونگ: ازت سوال کردم.
جونگ کوک: با نایون چیکار میکنی اونوقت؟!.
تهیونگ:نشنیدی چی گفتم؟!.
جونگ کوک برگشت به طرفم و گفت:
جونگ کوک: چیزی بینتون هست؟!.
برای لحظه ای احساس کردم ضربان قلبم وایستاده بغض سنگینی به گلوم چنگ زد ولی نباید جلوش وا میدادم وگرنه بدبخت میشدم.
ا/ت: برو بیرون.
ادامه تو کامنت:)
ₚₐᵣₜ⁵²
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
کنار در ايستاد و قبل از خروجش گفت:
جونگ کوک: تهیونگ نامزد نایونه اینو که خوب میدونی نه!
ا/ت: چرا نمیفهمی من فقط داشتم با استاد درمورد تحقیقم حرف میزدم، نمیفهمم منظورت از این حرفا و رفتارا چيه.
برگشت و از روی شونه اش معناداری نگاهم کرد...پنجه های گره شده و رگ هاش رو از زیر پیرهنش میتونستم ببینم.
جونگ کوک: نایون دوسش داره زندگی شونو خراب نکن.
از گستاخیش کم مونده بود موهای سرمو بِکنم ، آخه چی درمورد من فکر کرده؟
ا/ت: برو بیرون.
سرش رو با تأسف تکون داد و تا خواست چیزی بگه در هال با صدای بلندی باز شد.
نگاه جونگ کوک به اون سمت کشیده شد و ابرویی بالا انداخت.
تو فکر بودم کیه که صدای محکمش به گوشم رسید:
تهیونگ: اینجا چیکار داری کوک؟!.
جونگ کوک اول به من نگاه کرد و با نیشخند جواب داد:
جونگ کوک: خودت اینجا چیکار میکنی؟!.
جلو اومد.....با دیدنش نفسم حبس شد. اونقدر بهم ریخته و عصبی به نظر میرسید که مطمئنم کرد همون لحظه که گوشی رو قطع کرده با همین لباس های خونه پشت فرمون نشسته و اینجا اومده.
از پشت جونگ کوک به منی که توی اتاق وایستاده بودم و با اضطراب و ترس بهشون نگاه میکردم نگاهی کرد و رو به جونگ کوک گفت:
تهیونگ: اومدم دنبال مامانم.
جونگ کوک مشکوکانه لبخندی زد و برگشت و به من نگاهی انداخت و با انگشت به من اشاره کرد و گفت:
جونگ کوک: اون که بهت گفت زن دایی با همونی رفته خونه ما.
تهیونگ ابرویی بالا داد و مات به جونگ کوک خیره شد.
تهیونگ: ولی مامان به من نگفت میره اونجا.
جونگ کوک راحت تر لم داد به قاب در و با تمسخر گفت:
جونگ کوک:استاد، استاد تهیونگ داری چیکار میکنی پسر.....
تهیونگ: منظورت چیه؟!.
جونگ کوک: بیچاره نایون.
تهیونگ اخم کرده گفت:
تهیونگ: تو از کِی اینجایی؟!.
جونگ کوک: برات مهمه؟!.
تهیونگ: ازت سوال کردم.
جونگ کوک: با نایون چیکار میکنی اونوقت؟!.
تهیونگ:نشنیدی چی گفتم؟!.
جونگ کوک برگشت به طرفم و گفت:
جونگ کوک: چیزی بینتون هست؟!.
برای لحظه ای احساس کردم ضربان قلبم وایستاده بغض سنگینی به گلوم چنگ زد ولی نباید جلوش وا میدادم وگرنه بدبخت میشدم.
ا/ت: برو بیرون.
ادامه تو کامنت:)
۸.۱k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.