نام رمان: عشق محرمانه ژانر: رومانتیک
نام رمان: عشق محرمانه ژانر: رومانتیک
پارت 4
میشه ی لحظه وقتتونو بگیرم..؟!
خواستم بهش بگم که چقدر شبیه نیکولای هست اما نتونستم چون بغض گلوم رو گرفت هیچی نگفتم و فقط تو چشماش زول زدم بعد چند دقیقه بهم گفت بله چیکار داشتین؟
بدون اینک جوابشو بدم سریع از مغازه رفتم بیرون و به سمت خونه رفتم وفتی رسیدم خونه باز مثل همیشه کلی گریه کردم
دلم میخواست باز پیشم بود اما..... 🥺
رفتم جلوی اینه نشستم و با خودم حرف زدم ک چرا باهاش بیشتر وقت نگذروندم چرا بغلش نکردم چرا نگفتم براش میمیرم با کلی حرف ها و حسرت های دیگه
دیگ نمیتونستم تاقت بیارم دلم اروم و قرار نداشت حالم خیلی بد بودم
رفتم رو تخت دراز کشیدم تا استراحت کنم که خابم برد داشتم خواب نیکولای رو میدیم تو خواب همش اشک از چشمام میریخت که یهو صدای وحشتناکی امد و از خواب پریدم دوست نداشتم از خواب بیدار شم چون داشتم خوتب شاهزاده کوچولمو میدیم دلم میخواست برم پیشش اما بخاطر خانوادم نمیتونستم...
پارت 4
میشه ی لحظه وقتتونو بگیرم..؟!
خواستم بهش بگم که چقدر شبیه نیکولای هست اما نتونستم چون بغض گلوم رو گرفت هیچی نگفتم و فقط تو چشماش زول زدم بعد چند دقیقه بهم گفت بله چیکار داشتین؟
بدون اینک جوابشو بدم سریع از مغازه رفتم بیرون و به سمت خونه رفتم وفتی رسیدم خونه باز مثل همیشه کلی گریه کردم
دلم میخواست باز پیشم بود اما..... 🥺
رفتم جلوی اینه نشستم و با خودم حرف زدم ک چرا باهاش بیشتر وقت نگذروندم چرا بغلش نکردم چرا نگفتم براش میمیرم با کلی حرف ها و حسرت های دیگه
دیگ نمیتونستم تاقت بیارم دلم اروم و قرار نداشت حالم خیلی بد بودم
رفتم رو تخت دراز کشیدم تا استراحت کنم که خابم برد داشتم خواب نیکولای رو میدیم تو خواب همش اشک از چشمام میریخت که یهو صدای وحشتناکی امد و از خواب پریدم دوست نداشتم از خواب بیدار شم چون داشتم خوتب شاهزاده کوچولمو میدیم دلم میخواست برم پیشش اما بخاطر خانوادم نمیتونستم...
۲.۳k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.