اجوما. اما ارباب گفتن نباید برین بیرون

اجوما. اما ارباب گفتن نباید برین بیرون
ا.ت. اربابتون حرف زیاد میزنه ، میشه نگی تورو خدا!
اجوما. باشه
ا.ت. مرسیییییی
اجوما رو بقل کردم و اون بهم لبخند زد سریع رفتم لباسمو عوض کردم و رفتم بیرون تا یکم هوا بخورم باید قبل از اینکه اون برگرده باید خونه باشم وگرنه اشهدم خوندس ، یکم تو خیابون ها قدم زدم و حرکت کردم سمت خونه..
زنگ درو زدم ..
دینگ دینگ
در باز شد انتظار داشتم که اجوما درو باز کنه اما چهره ی عصبی و اخم کرده ی شوگا رو دیدم..
شوگا. کدوم گوری بودیییییی؟(عصبی و داد)
ا.ت. ممم..ممممم.........
یقم رو محکم گرفت تو دستش و منو پرت کرد داخل و کمربندش رو در‌ آورد و تا حد مرگ جلوی همه ی اجوما ها کتکم زد و من فقط بی صدا گریه میکردم لباسم خونی شده بود دیگه بی حال شده بودم و سیاهی....
با صدا زدن یکی چشمام رو باز کردم
اجوما. دخترم، ا.ت دخترم بلند شو
ا.ت. بب..بب..بله؟
اجوما. برات سوپ درست کردم پاشو بخور
ا.ت. م..ممنونم، بزار اینجا
اجوما. خواهش میکنم
ا.ت. اجوما
اجوما. جونم؟
ا.ت. مگه بهت نگفتم بهش نگو
اجوما. من نگفتم ارباب خودشون اومدن خونه دیدن که شما نیستین برا همین عصبی شدن و سر ما داد کشیدن
ا.ت. حالا هیچ اشکالی نداره
اجوما. باشه حالا سوپ رو بخور تا حالت بهتر شه باشه؟
ا.ت. باشه اجوما
اجوما. فعلا
ا.ت. فعلا
و...