Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ⁸⁰
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
بهم نگاه کرد و با تلخی خاصی پرسید:
تهیونگ: چرا ازم متنفری ا/ت؟!.
با اینکه تعجب کردم از سوالش اما جوابش رو خوب میدونستم.
ا/ت: چون وجدان نداری....ادمی که وجدان نداشته باشه خطرناکه.
تمسخر آمیز با لبخند سرش رو تکون داد:
تهیونگ: نمیدونستم خطرناکم.
ا/ت: از اینکه زورکی مجبورم میکنی باهات باشم ازت بدم میاد.
تلخ نگاهم کرد و طعنه زد:
تهیونگ: در ازاش برات سنگ تموم گذاشتم. اینطور نیست؟!.
وقتی در مورد این چیزا حرف میزد انگار دندونش روی رگم قرار داشتن.
ا/ت: سنگ تمومت به قیمت جونمه.
تهیونگ: بیخود شلوغش نکن ا/ت تو این دوسال واسه راضی کردنت هر جور خواستی بهت باج دادم.
نگاهم کرد و با ردی از حرص پاش رو روی پدال گاز فشار داد و گفت:
تهیونگ: الانم که قراره مثل یه ملکه با خودم ببرمت کانادا.... این بده؟خیلی از زنا حاضرن هر کاری کنن تا یکی دستشونو بگیره ببرتشون خارج چون آرزوشونه.
ا/ت: اما آرزوی من نیست.
نگاهم کرد و نیشخندی زد:
تهیونگ: میبرمت..... هر طور شده اینکارو میکنم.
دستم رو از میون دستش بیرون کشیدم و چشم دوختم به خیابونی که ردی از بارون های نم نم آخر سال رو داشت.
چشمام رو بستم و زمزمه کردم:
ا/ت: نمیام....دیگه نمیتونم تا این حد بازیچه دستت باشم که هر چی بگی انجام بدم منم آدمم اینو میفهمی.
میدونم تهیونگ شنید اما چیزی نگفت.
وقتی به خونه اش رسید با هم رفتیم بالا.
در رو پشت سرم بست. به طرف آشپزخونه رفت و گفت:
تهیونگ: غريبه که نیستی تعارف کنم بشینی، بشین.
ا/ت: گفتی بریم خونه لباس عوض کنم منم اینجا وایمستم تا لباستو عوض کنی.
تهیونگ: چای میخوری ها قهوه؟!.
چند قدمی جلو رفتم.
ا/ت: حواست هست من چی میگم؟ مگه قرار نبود لباساتو عوض کنی زود برگردیم؟!.
چشماشو تو حدقه چرخوند و به تندی گفت:
تهیونگ: چه عجله ای داری حالا مگه وقتایی که دیر میری کلاس یا اصلا نمیری کسی بهت گیر میده؟!.
باز اشاره کرد به حمایتی که از طرف خودش توی دانشگاه دارم....
انگار اصل موضوع رو فاکتور میگیره که غیبت های من توی دانشگاه همش به خاطر چی و کیه!!!
اخم کردم:
ا/ت: کلاسم مهمه امروز، نمیخوام دير برسم.
تا اینو گفتم به سرعت آشپزخونه رو ترک کرد و رفت به طرف اتاق خوابش و با عصبانیت چیزی زیر لب زمزمه کرد که درست نشنیدم.
نفسم رو کلافه بیرون دادم و تا خواستم روی مبل بشینم صدام زد:
تهیونگ: ا/ت؟ بیا ببین این کت شلوار خوبه؟!.
ₚₐᵣₜ⁸⁰
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
بهم نگاه کرد و با تلخی خاصی پرسید:
تهیونگ: چرا ازم متنفری ا/ت؟!.
با اینکه تعجب کردم از سوالش اما جوابش رو خوب میدونستم.
ا/ت: چون وجدان نداری....ادمی که وجدان نداشته باشه خطرناکه.
تمسخر آمیز با لبخند سرش رو تکون داد:
تهیونگ: نمیدونستم خطرناکم.
ا/ت: از اینکه زورکی مجبورم میکنی باهات باشم ازت بدم میاد.
تلخ نگاهم کرد و طعنه زد:
تهیونگ: در ازاش برات سنگ تموم گذاشتم. اینطور نیست؟!.
وقتی در مورد این چیزا حرف میزد انگار دندونش روی رگم قرار داشتن.
ا/ت: سنگ تمومت به قیمت جونمه.
تهیونگ: بیخود شلوغش نکن ا/ت تو این دوسال واسه راضی کردنت هر جور خواستی بهت باج دادم.
نگاهم کرد و با ردی از حرص پاش رو روی پدال گاز فشار داد و گفت:
تهیونگ: الانم که قراره مثل یه ملکه با خودم ببرمت کانادا.... این بده؟خیلی از زنا حاضرن هر کاری کنن تا یکی دستشونو بگیره ببرتشون خارج چون آرزوشونه.
ا/ت: اما آرزوی من نیست.
نگاهم کرد و نیشخندی زد:
تهیونگ: میبرمت..... هر طور شده اینکارو میکنم.
دستم رو از میون دستش بیرون کشیدم و چشم دوختم به خیابونی که ردی از بارون های نم نم آخر سال رو داشت.
چشمام رو بستم و زمزمه کردم:
ا/ت: نمیام....دیگه نمیتونم تا این حد بازیچه دستت باشم که هر چی بگی انجام بدم منم آدمم اینو میفهمی.
میدونم تهیونگ شنید اما چیزی نگفت.
وقتی به خونه اش رسید با هم رفتیم بالا.
در رو پشت سرم بست. به طرف آشپزخونه رفت و گفت:
تهیونگ: غريبه که نیستی تعارف کنم بشینی، بشین.
ا/ت: گفتی بریم خونه لباس عوض کنم منم اینجا وایمستم تا لباستو عوض کنی.
تهیونگ: چای میخوری ها قهوه؟!.
چند قدمی جلو رفتم.
ا/ت: حواست هست من چی میگم؟ مگه قرار نبود لباساتو عوض کنی زود برگردیم؟!.
چشماشو تو حدقه چرخوند و به تندی گفت:
تهیونگ: چه عجله ای داری حالا مگه وقتایی که دیر میری کلاس یا اصلا نمیری کسی بهت گیر میده؟!.
باز اشاره کرد به حمایتی که از طرف خودش توی دانشگاه دارم....
انگار اصل موضوع رو فاکتور میگیره که غیبت های من توی دانشگاه همش به خاطر چی و کیه!!!
اخم کردم:
ا/ت: کلاسم مهمه امروز، نمیخوام دير برسم.
تا اینو گفتم به سرعت آشپزخونه رو ترک کرد و رفت به طرف اتاق خوابش و با عصبانیت چیزی زیر لب زمزمه کرد که درست نشنیدم.
نفسم رو کلافه بیرون دادم و تا خواستم روی مبل بشینم صدام زد:
تهیونگ: ا/ت؟ بیا ببین این کت شلوار خوبه؟!.
۵.۳k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.