Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ⁸¹
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
امید داشتم همه چیز به همین ختم بشه.
آروم آروم رفتم به سمت اتاقش.
تهیونگ: ا/ت؟!.
ا/ت: اومدم.
مقابل اتاقش ايستادم و با چیزی که دیدم راه نفسم بند اومد.
روی تخت دراز کشیده بود و فقط لباس زیر به تن داشت.
یکی از دستاش رو از تنش فاصله داد و به چیزی که کنارش بود با لبخند و بدجنسی اشاره کرد:
تهیونگ: واسه این تحقیق خیلی زمان گذاشتم تا بهترینشو برات ارائه بدم.
چشمک ریزی زد و ادامه داد:
تهیونگ: یکم ناقصه بقیه شو بنداز گردنِ اون هم گروهیت، قرار نیست به خاطر تو من به همه خوبی کنم.
روی بازوش زد و با لحنی گفت:
تهیونگ: حالا بیا اینجا.
وجودم یخ زده بود و فقط زل زده بودم بهش. سرم رو تکون دادم و اون با آرامش لبخندی زد:
تهیونگ: تو فقط روزایی که با من کلاس داری باید عجله کنی اونجا باشی. میخوام موقع تدریس فقط تو رو ببینم.... حالا بیا اینجا.....
برام یه لیوان شربت اورد و تا به دستم داد گفت:
تهیونگ: گوشیم داره زنگ میخوره نایونه، چیزی نگو تا جوابشو بدم.
سرم رو تکون دادم و لیوان رو گرفتم.
تهیونگ: اگه میخوای دوش بگیری برو تا برات قهوه درست میکنم بیای بیرون.
با اخم نگاهم رو ازش گرفتم، لُپم رو با دو انگشتش آروم چلوند و لبخندی زد:
تهیونگ: اخم نکن دیگه، فردا خودم ردیفش میکنم. تو بری یا نری اتفاق خاصی نمی افته.
چقدر احمقه که فکر میکنه اخم و ناراحتیم نرفتنم به دانشگاست!!
صدای زنگ گوشیش که دوباره تکرار شد بیرون رفت تا تماسش رو جواب بده.
صدای حرف زدنش میومد اما درست نمیشنیدم چی میگه تا اینکه جلوی در اتاق ایستاد و با تردید گفت:
تهیونگ: واقعا؟!..
دستی به موهاش کشید و توی لحنش تعجب بیشتری ظاهر شد.
تهیونگ: تو از کجا میدونستی اینجام؟!.
سریع به تهیونگ نگاه کردم و اونم با استرس به من نگاه کرد.
لب هاش رو با زحمت تکون داد:
تهیونگ: باشه الان درو میزنم بیای بالا.
ته دلم خالی شد.
چشماش رو بست و گوشی رو از کنار گوشش پایین اورد.
لب زد:
تهیونگ: نایون از کجا فهمیده من اینجام یا این آپارتمان مالِ منه؟!.
ا/ت: نایون کجاست؟!.
زل زد بهم:
تهیونگ: تو چیزی بهش گفتی؟!.
با وحشت گفتم:
ا/ت: دیوونه شدی ! اینو بگم که هر روز پاشه تعقیب مون کنه تا بفهمه منو شوهرش.....
تهیونگ: پاشو....پاشو ا/ت اون دمِ درِ، الام وقت این حرفا نیست.
ₚₐᵣₜ⁸¹
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
امید داشتم همه چیز به همین ختم بشه.
آروم آروم رفتم به سمت اتاقش.
تهیونگ: ا/ت؟!.
ا/ت: اومدم.
مقابل اتاقش ايستادم و با چیزی که دیدم راه نفسم بند اومد.
روی تخت دراز کشیده بود و فقط لباس زیر به تن داشت.
یکی از دستاش رو از تنش فاصله داد و به چیزی که کنارش بود با لبخند و بدجنسی اشاره کرد:
تهیونگ: واسه این تحقیق خیلی زمان گذاشتم تا بهترینشو برات ارائه بدم.
چشمک ریزی زد و ادامه داد:
تهیونگ: یکم ناقصه بقیه شو بنداز گردنِ اون هم گروهیت، قرار نیست به خاطر تو من به همه خوبی کنم.
روی بازوش زد و با لحنی گفت:
تهیونگ: حالا بیا اینجا.
وجودم یخ زده بود و فقط زل زده بودم بهش. سرم رو تکون دادم و اون با آرامش لبخندی زد:
تهیونگ: تو فقط روزایی که با من کلاس داری باید عجله کنی اونجا باشی. میخوام موقع تدریس فقط تو رو ببینم.... حالا بیا اینجا.....
برام یه لیوان شربت اورد و تا به دستم داد گفت:
تهیونگ: گوشیم داره زنگ میخوره نایونه، چیزی نگو تا جوابشو بدم.
سرم رو تکون دادم و لیوان رو گرفتم.
تهیونگ: اگه میخوای دوش بگیری برو تا برات قهوه درست میکنم بیای بیرون.
با اخم نگاهم رو ازش گرفتم، لُپم رو با دو انگشتش آروم چلوند و لبخندی زد:
تهیونگ: اخم نکن دیگه، فردا خودم ردیفش میکنم. تو بری یا نری اتفاق خاصی نمی افته.
چقدر احمقه که فکر میکنه اخم و ناراحتیم نرفتنم به دانشگاست!!
صدای زنگ گوشیش که دوباره تکرار شد بیرون رفت تا تماسش رو جواب بده.
صدای حرف زدنش میومد اما درست نمیشنیدم چی میگه تا اینکه جلوی در اتاق ایستاد و با تردید گفت:
تهیونگ: واقعا؟!..
دستی به موهاش کشید و توی لحنش تعجب بیشتری ظاهر شد.
تهیونگ: تو از کجا میدونستی اینجام؟!.
سریع به تهیونگ نگاه کردم و اونم با استرس به من نگاه کرد.
لب هاش رو با زحمت تکون داد:
تهیونگ: باشه الان درو میزنم بیای بالا.
ته دلم خالی شد.
چشماش رو بست و گوشی رو از کنار گوشش پایین اورد.
لب زد:
تهیونگ: نایون از کجا فهمیده من اینجام یا این آپارتمان مالِ منه؟!.
ا/ت: نایون کجاست؟!.
زل زد بهم:
تهیونگ: تو چیزی بهش گفتی؟!.
با وحشت گفتم:
ا/ت: دیوونه شدی ! اینو بگم که هر روز پاشه تعقیب مون کنه تا بفهمه منو شوهرش.....
تهیونگ: پاشو....پاشو ا/ت اون دمِ درِ، الام وقت این حرفا نیست.
۵.۵k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.