معجزه ی عشق پارت اخر بخش دو
جیمین:خب من میدونم کا جونگکوک رو دوست داری
با این حرفش بدنم یخ کرد
جیسو :من....م...من ،......نه بابا
جیمین:هی جیسو چرا استرس میگیری لازم نیس قایم کنی هم تو هم جی کی خیلی ضایع هستید که همو دوست دارید هی چشاتون رو از هم میدزدید یا یه اتفاقی میفته نگران هم میشید حسودی هاتون کاملا مشخصه پس اِنکار نکن من مبدونم همو دوست دارید
جیسو:داداش به حدا من از اعتماد سو.....
جیمین:هییش این چه حرفیه که میزنی من مشکلی با عشق شما ندارم که جی کی مطمئنم خوشبختت میکنه
جیسو:اما....اون هنوز اعتراف نکرده
جیمین:باشه حالا بیا بریم پایین بعدا حرف میزنیم
یکم به جیمیم مشکوک شدم یهویی بحث رو تموم کردم خودشم درست بعد از اینکه به گوشیش مسیج اومد
رفتیم پایین
جیسو:وا اینا کجا رفتن جیمین؟
همین که به پشت سرم برگشتم دیدم جونگکوک با یه عالمه بادکنک قلبی و شمع روی زانوش نشسته و حلقه رو باز کرده
جونگکوک:جیسو....من خیلی دوست دارم.....با من ازدواج میکنی؟
واقعا توی بهت بودم.......
جیسو:من....من......بله
وقتی بله رو گفتن تهیونگ و جیمین از اون چیزا ترکوندن(اسمشون یادم رففف)و همه جا پر از کاغد های رنگی شد
شوگا و جین هم با یه رقص ضایع داشتن میومدن طرفمون و جی هوپ و نامجون هم اون وسطا یه قر ریز میدادن
تهیونگ:الان تکلیف ما چیه.....جیسو هم زنداداش ما شد هم خواهر داداشمون یه جورایی خواهر خودمون
شوگا:حالا اونو بیخیال ما برای بچه های اینا دایی هستیم یا عمو.؟
جین:داداش ما مخلوط زدیم کار هرکسی نیس
با حرف جین خندیدیم.....واقعا سوپرابز شده بودم....فکر نمیکردم جونگکوک هم منو دوست داشته باشه........یعنی.....باهم خوشبخت میشیم؟
تهیونگ:هعی کاش داداش منم اینجا بود
جیمین:غصه نخور داداااش سه ماه دیگه ازاد میشه
من و نامجون همزمان گفتیم:احساس خیار بودن بهم دست داد
شوگا:راست میگن خب ما اینجا خیاریم؟داداشتیم دیگه
تهیونگ:شما بهترین های منید
جیسو:منم خواهرتما یادت نره
جین:خواهرمون
داشتم به بحث های شیرینشون نگاه میکردم.....واقعا من خیلی خوشبخت بودم که ۶ تا داداش داشتم و یه عشق واقعی....کنار اینا لحظات تلخ و شیرین زیادی تجربه کردم.
پایان
چطور بود؟
با این حرفش بدنم یخ کرد
جیسو :من....م...من ،......نه بابا
جیمین:هی جیسو چرا استرس میگیری لازم نیس قایم کنی هم تو هم جی کی خیلی ضایع هستید که همو دوست دارید هی چشاتون رو از هم میدزدید یا یه اتفاقی میفته نگران هم میشید حسودی هاتون کاملا مشخصه پس اِنکار نکن من مبدونم همو دوست دارید
جیسو:داداش به حدا من از اعتماد سو.....
جیمین:هییش این چه حرفیه که میزنی من مشکلی با عشق شما ندارم که جی کی مطمئنم خوشبختت میکنه
جیسو:اما....اون هنوز اعتراف نکرده
جیمین:باشه حالا بیا بریم پایین بعدا حرف میزنیم
یکم به جیمیم مشکوک شدم یهویی بحث رو تموم کردم خودشم درست بعد از اینکه به گوشیش مسیج اومد
رفتیم پایین
جیسو:وا اینا کجا رفتن جیمین؟
همین که به پشت سرم برگشتم دیدم جونگکوک با یه عالمه بادکنک قلبی و شمع روی زانوش نشسته و حلقه رو باز کرده
جونگکوک:جیسو....من خیلی دوست دارم.....با من ازدواج میکنی؟
واقعا توی بهت بودم.......
جیسو:من....من......بله
وقتی بله رو گفتن تهیونگ و جیمین از اون چیزا ترکوندن(اسمشون یادم رففف)و همه جا پر از کاغد های رنگی شد
شوگا و جین هم با یه رقص ضایع داشتن میومدن طرفمون و جی هوپ و نامجون هم اون وسطا یه قر ریز میدادن
تهیونگ:الان تکلیف ما چیه.....جیسو هم زنداداش ما شد هم خواهر داداشمون یه جورایی خواهر خودمون
شوگا:حالا اونو بیخیال ما برای بچه های اینا دایی هستیم یا عمو.؟
جین:داداش ما مخلوط زدیم کار هرکسی نیس
با حرف جین خندیدیم.....واقعا سوپرابز شده بودم....فکر نمیکردم جونگکوک هم منو دوست داشته باشه........یعنی.....باهم خوشبخت میشیم؟
تهیونگ:هعی کاش داداش منم اینجا بود
جیمین:غصه نخور داداااش سه ماه دیگه ازاد میشه
من و نامجون همزمان گفتیم:احساس خیار بودن بهم دست داد
شوگا:راست میگن خب ما اینجا خیاریم؟داداشتیم دیگه
تهیونگ:شما بهترین های منید
جیسو:منم خواهرتما یادت نره
جین:خواهرمون
داشتم به بحث های شیرینشون نگاه میکردم.....واقعا من خیلی خوشبخت بودم که ۶ تا داداش داشتم و یه عشق واقعی....کنار اینا لحظات تلخ و شیرین زیادی تجربه کردم.
پایان
چطور بود؟
۴.۳k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.