rejected p24
#فیک
#فیکشن
#هیونجین
جسم مرد رو توی بغلم کشیدم و شروع کردم به نوازش کردن موهاش.
+ بهتری؟
سرش رو آروم تکون داد.
روی تخت دراز کشیده بودیم و جسم درمونده ی هیونجین بین حصار دستام بود
+ میتونم ازت چیزی بپرسم ؟
دوباره سرش رو آروم تکون داد
+ ت...تو... دقیقا چه شغلی داری؟
_شاید........
نفس عمیقی کشید و کمی مکث کرد
_یک مجرم
شوکه شدم
_ تعجب کردی نه ؟
هم متعجب بودم و هم ناراحت چون میدونستم دلیل بودن این مرد توی همچین موقعیتی تقصیر من بوده
+ چرا ؟.....چیشد که اینطوری شدی؟
میدونستم جوابش واضح است اما حتی دلیل اینکه پرسیدم رو هم نمیفهمیدم
_ فکر کنم خودت بهتر بدونی
دوباره بغض به سراغم اومد
+ متاسفانم
نفس عمیقی کشید و خودش رو بیشتر توی بغلم جا داد و چیزی نگفت
.
روی صندلی نشسته بود و بی روح به پسر خونی جلوش نگاه میکرد.
پسرکی که حالا غرق در خون بود با دست و پاهای بسته به صندلی به روی زمین افتاده بود
جونگین: کیف میکردی؟.......وقتی منو میزدی.......کیف میکردی ؟
پسرک چند سرفه کرد که باعث شد حجم زیادی از خون رو بالا بیاره
جونگین: موقعی که من جلوت خون بالا میاوردم.....منه ۱۲ ساله.....چطور میتونستی اینقدر بی روح کتکم بزنی ؟
حرفاش رو با لحنی آروم میگفت ولی میشد کاملاً نفرت رو از توش فهمید
جونگین:جالبه نه؟.......الان تو به این روز افتادی......درست برعکس من
جمله ی آخرش رو با پوزخندی مرموز گفت...درست همون حس انتقام برای طرد شده ای در گذشته و تلافی کردنش برای پسرک طرد شده ی جلوش.
دقیقا همون حس که سال ها منتظرش بود
#فیکشن
#هیونجین
جسم مرد رو توی بغلم کشیدم و شروع کردم به نوازش کردن موهاش.
+ بهتری؟
سرش رو آروم تکون داد.
روی تخت دراز کشیده بودیم و جسم درمونده ی هیونجین بین حصار دستام بود
+ میتونم ازت چیزی بپرسم ؟
دوباره سرش رو آروم تکون داد
+ ت...تو... دقیقا چه شغلی داری؟
_شاید........
نفس عمیقی کشید و کمی مکث کرد
_یک مجرم
شوکه شدم
_ تعجب کردی نه ؟
هم متعجب بودم و هم ناراحت چون میدونستم دلیل بودن این مرد توی همچین موقعیتی تقصیر من بوده
+ چرا ؟.....چیشد که اینطوری شدی؟
میدونستم جوابش واضح است اما حتی دلیل اینکه پرسیدم رو هم نمیفهمیدم
_ فکر کنم خودت بهتر بدونی
دوباره بغض به سراغم اومد
+ متاسفانم
نفس عمیقی کشید و خودش رو بیشتر توی بغلم جا داد و چیزی نگفت
.
روی صندلی نشسته بود و بی روح به پسر خونی جلوش نگاه میکرد.
پسرکی که حالا غرق در خون بود با دست و پاهای بسته به صندلی به روی زمین افتاده بود
جونگین: کیف میکردی؟.......وقتی منو میزدی.......کیف میکردی ؟
پسرک چند سرفه کرد که باعث شد حجم زیادی از خون رو بالا بیاره
جونگین: موقعی که من جلوت خون بالا میاوردم.....منه ۱۲ ساله.....چطور میتونستی اینقدر بی روح کتکم بزنی ؟
حرفاش رو با لحنی آروم میگفت ولی میشد کاملاً نفرت رو از توش فهمید
جونگین:جالبه نه؟.......الان تو به این روز افتادی......درست برعکس من
جمله ی آخرش رو با پوزخندی مرموز گفت...درست همون حس انتقام برای طرد شده ای در گذشته و تلافی کردنش برای پسرک طرد شده ی جلوش.
دقیقا همون حس که سال ها منتظرش بود
۹.۲k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.