فیک( عشق) پارت ۳۵
فیک( عشق) پارت ۳۵
ا.ت ویو
با حرف لارا به خودم اومدم.......
لارا: خب......ادامه بازی......
جیمین تو جاش نشست و منم سرمو تکون دادم تا بیتونم از افکارم بيام بیرون......
بازی تا جای ادامه پیدا کرد....ک همه راز های زندگی همو دونستیم.....
جیمین به ساعتش نگا کرد.......۲ صبح بود....یعنی اینقد بازی کردیم......ی چیزی رو شونم حس کردم...نگا کردم....سر بورام بود.خوابش برده بود.......
ا.ت: نامو......
نامو بهم نگا کرد.....
نامو: آها.......بالا اتاق خالی هست...بیدارش کن بره اونجا بخوابه.......
جونگ این: صب کن....من میارمش....
جونگ این بورام و براید استایل بغلش کرد....و با نامو رفتن بالا.......
به بقیه نگا کردم...چه..نه....اینا ک الان بیدار بودن.....
لارا سرشو رو میز گذاشته بود و خوابیده بود.....هینا سرشو رو کمر لارا گذاشته بود...و پاهاش دراز بود......ک رو پاش سر دو یون بود......و فقط جیمین دور از اونا رو مبل خوابش برده بود.....رفتم....و از خدمتکار خاستم..ک چند تا پتو بیاره......
یکی از پتو هارو از خدمتکار گرفتم و به سمت جیمین رفتم......میخاستم روش بندازم...ک پام به چیزی گیر کرد...و رو جیمین افتادم...........خیلی نزدیک به صورتش بود........
دوباره ضربان قلبم زیاد شد......
جیمینم چشماشو وا کرد....و به چشمام خیره شد.......
ا.ت: مم...نن...معذ....معذرت...میخ..میخوام...
جیمین: هیس........حرف نزن........
دستشو دور کمرم حلقه کرد......ک دیگه الان مطمئن بودم صدا قلبم و همه میشنوه.....
ا.ت: ج..جی..جیمین...
جیمین: فقط یه لحظه..........
خودمو آروم تو بغلش گرفتم......ک بعد از چند دقیقه ای ولمکرد....از روش بلند شدم....ک نامو و خدمتکار و دیدم از خجالت آب شدم......
نامو: خب...ا.ت میخای کجا بخوابی......
ا.ت: خب..چیزه....من...من میرم خونه..خو..خودم.....
نامو: چرا با لکنت حرف میزنی.......
ا.ت: من...نه چیزه.....
جیمین: تو هیجا نمیری.....میخای این وقت صبح بری خونت......
ا.ت: پس چه کار کنم....
جیمین: صب کن...فردا خودم میرسونمت....
نامو: آره....بیا...تو برو کنارِ بورام تو اتاق بخواب.........
ا.ت: پس جونگ این....
نامو: بهش یه اتاق دیگه میدم.......
ا.ت: باشه.....
با نامو رفتم...تو اتاقی ک بورام و جونگ این بود.......نامو بدون در زدن...درو باز کرد.......ک......
خماری 😅😂🤣
بنظرتون چه شد؟.
اشتباه املایی بود معذرت 💜
ا.ت ویو
با حرف لارا به خودم اومدم.......
لارا: خب......ادامه بازی......
جیمین تو جاش نشست و منم سرمو تکون دادم تا بیتونم از افکارم بيام بیرون......
بازی تا جای ادامه پیدا کرد....ک همه راز های زندگی همو دونستیم.....
جیمین به ساعتش نگا کرد.......۲ صبح بود....یعنی اینقد بازی کردیم......ی چیزی رو شونم حس کردم...نگا کردم....سر بورام بود.خوابش برده بود.......
ا.ت: نامو......
نامو بهم نگا کرد.....
نامو: آها.......بالا اتاق خالی هست...بیدارش کن بره اونجا بخوابه.......
جونگ این: صب کن....من میارمش....
جونگ این بورام و براید استایل بغلش کرد....و با نامو رفتن بالا.......
به بقیه نگا کردم...چه..نه....اینا ک الان بیدار بودن.....
لارا سرشو رو میز گذاشته بود و خوابیده بود.....هینا سرشو رو کمر لارا گذاشته بود...و پاهاش دراز بود......ک رو پاش سر دو یون بود......و فقط جیمین دور از اونا رو مبل خوابش برده بود.....رفتم....و از خدمتکار خاستم..ک چند تا پتو بیاره......
یکی از پتو هارو از خدمتکار گرفتم و به سمت جیمین رفتم......میخاستم روش بندازم...ک پام به چیزی گیر کرد...و رو جیمین افتادم...........خیلی نزدیک به صورتش بود........
دوباره ضربان قلبم زیاد شد......
جیمینم چشماشو وا کرد....و به چشمام خیره شد.......
ا.ت: مم...نن...معذ....معذرت...میخ..میخوام...
جیمین: هیس........حرف نزن........
دستشو دور کمرم حلقه کرد......ک دیگه الان مطمئن بودم صدا قلبم و همه میشنوه.....
ا.ت: ج..جی..جیمین...
جیمین: فقط یه لحظه..........
خودمو آروم تو بغلش گرفتم......ک بعد از چند دقیقه ای ولمکرد....از روش بلند شدم....ک نامو و خدمتکار و دیدم از خجالت آب شدم......
نامو: خب...ا.ت میخای کجا بخوابی......
ا.ت: خب..چیزه....من...من میرم خونه..خو..خودم.....
نامو: چرا با لکنت حرف میزنی.......
ا.ت: من...نه چیزه.....
جیمین: تو هیجا نمیری.....میخای این وقت صبح بری خونت......
ا.ت: پس چه کار کنم....
جیمین: صب کن...فردا خودم میرسونمت....
نامو: آره....بیا...تو برو کنارِ بورام تو اتاق بخواب.........
ا.ت: پس جونگ این....
نامو: بهش یه اتاق دیگه میدم.......
ا.ت: باشه.....
با نامو رفتم...تو اتاقی ک بورام و جونگ این بود.......نامو بدون در زدن...درو باز کرد.......ک......
خماری 😅😂🤣
بنظرتون چه شد؟.
اشتباه املایی بود معذرت 💜
۱۴.۱k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲