فیک( عشق) پارت ۳۴
فیک( عشق) پارت ۳۴
ا.ت ویو
خونه نامو رسیدیم.....تو پذیرایی رو مبل ها نشسته بودیم..........نامو به خدمتکارش گفت یه باطری بیاره......
رو مبل نمیشد بازی کرد....همه رو زمين نشستیم......
لارا: اول من میچرخونم....
جیمین: باشه...
لارا باطری رو چرخوند ....ک به نامو و هینا اومد.......
هینا: جرئت یا حقیقت...
نامو: جرئت....
هینا: نمیدونم چه بگم....خب...اوم....الان خیلی بلند داد بزن و بگو لارا رو دوس داری.....
نامو: باشه............(لارا خیلی دوست دارممممم)( خیلی خیلی بلند )
جیمین: کر شدم......خب بزار من میچرخونم.....
جیمین باطری رو چرخوند ک به منو و بورام اومد.....
بورام: جرئت یا حقیقت
ا.ت: خب...حقیقت..
بورام: عاشق شدی....
ا.ت: نه...چون فقیرم...کسی اصن باهام دوست نمیشه چه برسه عاشق کسی بشم....
بورام: اما مطمئنم یکی بدجور عاشقته....
با حرفش جا خوردم......یکی عاشقمه......
ا.ت: یکی عاشقمه..اونم عاشق من....
جیمین: خب بسه...ی وقت دیگه درموردش حرف بزنین....
باطری رو چرخوندم ک به منو جیمین اومد.....
ا.ت: جرئت یا حقیقت
جیمین: جرئت ...
نامو: پس ا.ت و ببوس....
با چشمای گرد شده نگاش میکردم...چش شده......
جیمین: نامو........
ا.ت: نامو نوبت من بود.......
نامو: خب بهش بگو ک تورو ببوسه....
ا.ت: اونوقت چرا.....
میخاست دهنشو وا کنه..ک جیمین مانعش شد...
جیمین: ا.ت این دیوونه شده.......تو سوالتو کن....
لارا: آره نامو درست میگه...ا.ت و ببوس......
هینا: آره..آره..
ات: بچه ها...این چه حرفیه....
جیمین: بیا بگذریم....
نامو: ولم..کن خفه شدم....
دست جیمین و از جلو دهنش برداشت و گفت....
نامو: جیمین یا ببوسیش یا بهش .....
جیمین: باشه میبوسمش.......و بعد از اون همتون و میکشم........
ا.ت: چه.....من نمیخام.....
ک حرفم قطع شد....و لب های گرمش و رو لبم حس کردم.....میخاستم با دستم مانع شم..ک دستمو تو دستش گرفت.......
چشماشو بسته بود...جوریکه انگار داره لذت میبره......اونم از بوسیدن من.....بعد از چند ثانیه ای ازم جدا شد.....چشماشو وا کرد.........این اولین بارم بود از اینقد نزدیک بهش نگا میکنم.....یه حس داشتم...حسی ک تا الان و امروز حسش نکرده بود.صدای قلبمو میشنیدم.......به چشماش خیره بودم.......
اشتباه املایی بود معذرت 🤍❤
ا.ت ویو
خونه نامو رسیدیم.....تو پذیرایی رو مبل ها نشسته بودیم..........نامو به خدمتکارش گفت یه باطری بیاره......
رو مبل نمیشد بازی کرد....همه رو زمين نشستیم......
لارا: اول من میچرخونم....
جیمین: باشه...
لارا باطری رو چرخوند ....ک به نامو و هینا اومد.......
هینا: جرئت یا حقیقت...
نامو: جرئت....
هینا: نمیدونم چه بگم....خب...اوم....الان خیلی بلند داد بزن و بگو لارا رو دوس داری.....
نامو: باشه............(لارا خیلی دوست دارممممم)( خیلی خیلی بلند )
جیمین: کر شدم......خب بزار من میچرخونم.....
جیمین باطری رو چرخوند ک به منو و بورام اومد.....
بورام: جرئت یا حقیقت
ا.ت: خب...حقیقت..
بورام: عاشق شدی....
ا.ت: نه...چون فقیرم...کسی اصن باهام دوست نمیشه چه برسه عاشق کسی بشم....
بورام: اما مطمئنم یکی بدجور عاشقته....
با حرفش جا خوردم......یکی عاشقمه......
ا.ت: یکی عاشقمه..اونم عاشق من....
جیمین: خب بسه...ی وقت دیگه درموردش حرف بزنین....
باطری رو چرخوندم ک به منو جیمین اومد.....
ا.ت: جرئت یا حقیقت
جیمین: جرئت ...
نامو: پس ا.ت و ببوس....
با چشمای گرد شده نگاش میکردم...چش شده......
جیمین: نامو........
ا.ت: نامو نوبت من بود.......
نامو: خب بهش بگو ک تورو ببوسه....
ا.ت: اونوقت چرا.....
میخاست دهنشو وا کنه..ک جیمین مانعش شد...
جیمین: ا.ت این دیوونه شده.......تو سوالتو کن....
لارا: آره نامو درست میگه...ا.ت و ببوس......
هینا: آره..آره..
ات: بچه ها...این چه حرفیه....
جیمین: بیا بگذریم....
نامو: ولم..کن خفه شدم....
دست جیمین و از جلو دهنش برداشت و گفت....
نامو: جیمین یا ببوسیش یا بهش .....
جیمین: باشه میبوسمش.......و بعد از اون همتون و میکشم........
ا.ت: چه.....من نمیخام.....
ک حرفم قطع شد....و لب های گرمش و رو لبم حس کردم.....میخاستم با دستم مانع شم..ک دستمو تو دستش گرفت.......
چشماشو بسته بود...جوریکه انگار داره لذت میبره......اونم از بوسیدن من.....بعد از چند ثانیه ای ازم جدا شد.....چشماشو وا کرد.........این اولین بارم بود از اینقد نزدیک بهش نگا میکنم.....یه حس داشتم...حسی ک تا الان و امروز حسش نکرده بود.صدای قلبمو میشنیدم.......به چشماش خیره بودم.......
اشتباه املایی بود معذرت 🤍❤
۱۳.۹k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲