In the past
یونگی ویو:
الان واقعا به دلداری های بورام نیاز داشتم چجوری تونستم همچین فرشته ای رو 3سال تمام از دست بدم...
تهیونگ:سرورم کجا می روید؟؟
یونگی به قصر ملکه میرم
فلش آپ به قصر بورام
گفتن پادشاه وارد می شود آخه برا چی لابد با یونا دعواش شده...
تا اومد از گوشه ی در یه پسری رو دیدم عین تهیونگ بود گفتم
-یومیونگ این کیه؟؟
-آهان شاهزاده تهیونگ رو میگید ایشون برادر شما و محافظ شخصی و دوست صمیمی پادشاه هسن
تا اینو گفت پریدم بغلش...
-دلم برات تنگ شده بود
-سلام خرس عسلی چطوری چرا دست به کارای خطرناک میزنی؟؟
ببخشید داداشی...
قرار شد تهیونگ بره استراحتگاه خودش حالا نوبت من و یونگی بود
-خب جناب مین می فرمایید...
یونگی ویو:
با این حرف سریع قطره اشکی از روی گونه ام چکید
بورام:وااا پیشی برا چی گریه می کنی(نگران)
-یونا بهم خیانت کرد
ذهن بورام:از طرفی خوشحال بودم ولی دلم برا یونگی می سوخت به هر حال اونم عاشقش بود حالا باید دلداریش بدم....
-اشکالی نداره میتونی گریه کنی بیا اینجا:)
انگار یونگی منظر همین بود تا خودش رو تو بغل بورام جا بده و اینقدر گریه کرد تا خوابش برد
بورام ویو :
دیدم نفس هاش منظم شده پس خوابید خیلی دلم براش سوخت از اونجایی که ادم خجالتی نبودم همونجا رو تخت تو بغلش خوابم برد...
الان واقعا به دلداری های بورام نیاز داشتم چجوری تونستم همچین فرشته ای رو 3سال تمام از دست بدم...
تهیونگ:سرورم کجا می روید؟؟
یونگی به قصر ملکه میرم
فلش آپ به قصر بورام
گفتن پادشاه وارد می شود آخه برا چی لابد با یونا دعواش شده...
تا اومد از گوشه ی در یه پسری رو دیدم عین تهیونگ بود گفتم
-یومیونگ این کیه؟؟
-آهان شاهزاده تهیونگ رو میگید ایشون برادر شما و محافظ شخصی و دوست صمیمی پادشاه هسن
تا اینو گفت پریدم بغلش...
-دلم برات تنگ شده بود
-سلام خرس عسلی چطوری چرا دست به کارای خطرناک میزنی؟؟
ببخشید داداشی...
قرار شد تهیونگ بره استراحتگاه خودش حالا نوبت من و یونگی بود
-خب جناب مین می فرمایید...
یونگی ویو:
با این حرف سریع قطره اشکی از روی گونه ام چکید
بورام:وااا پیشی برا چی گریه می کنی(نگران)
-یونا بهم خیانت کرد
ذهن بورام:از طرفی خوشحال بودم ولی دلم برا یونگی می سوخت به هر حال اونم عاشقش بود حالا باید دلداریش بدم....
-اشکالی نداره میتونی گریه کنی بیا اینجا:)
انگار یونگی منظر همین بود تا خودش رو تو بغل بورام جا بده و اینقدر گریه کرد تا خوابش برد
بورام ویو :
دیدم نفس هاش منظم شده پس خوابید خیلی دلم براش سوخت از اونجایی که ادم خجالتی نبودم همونجا رو تخت تو بغلش خوابم برد...
۳.۶k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.