اکنون عشق حقیقی پارت ۲۲
از زبان شینوبو:
که یه دفعه یه چیزی مثل روح دیدم اومد سمتم گفت:اوه پس تازه واردی که میگن توی کوچولو
گفتم:اه اینجا کجاست اصلا مگه چند سالمه که کوچولو ام؟
گفت:اینجا دنیای موازیه کوچولو اگه دنبال کسی میگردی بهتره بگی
گفتم:اول بگو من توی این دنیا چند سالمه که کوچولو ام اصلا پسرم اسمم چیه؟
گفت:دنبال من بیا
گفتم: آهای تو جواب منو بده چرا چرتو برت میگی خانم روحه؟
گفت:چون به عنوان دختر شینوبو بودی الان شینو هستی
گفتم:اینکه همونه فقط بو رو برداشتی خانم روحه
گفت:در حال حاضر الان ۱۳ سالته
گفتم:من کی انقدر کوچولو شدم؟(جیغ)
اصلا باورم نمیشه توی دنیای موازی کوچولو تر از سن واقعیت میشی
گفت:دنبال کی میگردی کوچولو؟
خیلی اشتباهی گفتم:یه دختر مو مشکی چشم آبی قد بلنده و هائوری رنگ به رنگ پوشیده
چی گفتم دخترررر گیو که پسره شاید چون دنیای موازیه این شکلی شده!
گفت:اون هم تازه وارده بیا پیداش کنیم شاید داره میگرده
یهو یکی از جلو داد زد:شینو شینو بیا اینجا
اون...تروکو بود واقعا
اون روح گفت:اون ترو عه میشناسیش؟
گفتم:اه آره ولی هنوز دوستم رو پیدا نکردم
تروکو داد زد:بیا اون اینجاست
گفت:مثل اینکه اون دوستتو زود تر پیدا کرده
رفتم پیشش گفت:اینجا خیلی باحاله حتی مدرسه ش یه مجسمه داره که میری پیشش تکون میخوره خیلی باحاله
یه دفعه گیو رو دیدم که اسمش از قیافش عجیب تر هم بود
یعنی واقعا گیو توی دنیای موازی اسمش میشه گیا؟
خون از دماغم پاشید بیرون فکر نکنم بیدار بمونم
گیو توی دنیای موازی خیلی کوتاه تر ناز تر و خندون تره!!!
توی ذهنم گفتم:انرژی مثبت گیو رو داری؟ خیلی خیلی خیلی انرژی داره
دستمو گرفت و منو برد دنبال خودش خیلی خیلی عجیب بود چون من همچین کاری نکردم تاحالا توی عمرم اون هم با گیو ساما
بردم مدرسه انگار فهمید کنجکاو شدم ببینم چطور اون مجسمه تکون میخوره رفتیم دیدیمش افتاد دنبالمون تا مارو بکشه خیلی ترسناک بود
همه از جمله من فرار کردیم که وسط راه دیدم رفتم هوا و میچرخم سرم گیج رفت که بیدار شدم
به خودم دست زدم همه جام سر جاش بود موهام لباسم قیافم دخترونه ی خودم همچیم
گفتم:وتی نزدیک بود اون مجسمه منو توی یه دنیای دیگه بکشه...وای...چرا...نفسم.....بالا...نمی...نمیاد... چرا ...اینطور...شدم؟
درحالی که هیچ اکسیژنی توی اتاق نبود به زور پنجره رو باز کردم و نزدیک بود خفه بشم که شنیدم...
ادامه دارد...
که یه دفعه یه چیزی مثل روح دیدم اومد سمتم گفت:اوه پس تازه واردی که میگن توی کوچولو
گفتم:اه اینجا کجاست اصلا مگه چند سالمه که کوچولو ام؟
گفت:اینجا دنیای موازیه کوچولو اگه دنبال کسی میگردی بهتره بگی
گفتم:اول بگو من توی این دنیا چند سالمه که کوچولو ام اصلا پسرم اسمم چیه؟
گفت:دنبال من بیا
گفتم: آهای تو جواب منو بده چرا چرتو برت میگی خانم روحه؟
گفت:چون به عنوان دختر شینوبو بودی الان شینو هستی
گفتم:اینکه همونه فقط بو رو برداشتی خانم روحه
گفت:در حال حاضر الان ۱۳ سالته
گفتم:من کی انقدر کوچولو شدم؟(جیغ)
اصلا باورم نمیشه توی دنیای موازی کوچولو تر از سن واقعیت میشی
گفت:دنبال کی میگردی کوچولو؟
خیلی اشتباهی گفتم:یه دختر مو مشکی چشم آبی قد بلنده و هائوری رنگ به رنگ پوشیده
چی گفتم دخترررر گیو که پسره شاید چون دنیای موازیه این شکلی شده!
گفت:اون هم تازه وارده بیا پیداش کنیم شاید داره میگرده
یهو یکی از جلو داد زد:شینو شینو بیا اینجا
اون...تروکو بود واقعا
اون روح گفت:اون ترو عه میشناسیش؟
گفتم:اه آره ولی هنوز دوستم رو پیدا نکردم
تروکو داد زد:بیا اون اینجاست
گفت:مثل اینکه اون دوستتو زود تر پیدا کرده
رفتم پیشش گفت:اینجا خیلی باحاله حتی مدرسه ش یه مجسمه داره که میری پیشش تکون میخوره خیلی باحاله
یه دفعه گیو رو دیدم که اسمش از قیافش عجیب تر هم بود
یعنی واقعا گیو توی دنیای موازی اسمش میشه گیا؟
خون از دماغم پاشید بیرون فکر نکنم بیدار بمونم
گیو توی دنیای موازی خیلی کوتاه تر ناز تر و خندون تره!!!
توی ذهنم گفتم:انرژی مثبت گیو رو داری؟ خیلی خیلی خیلی انرژی داره
دستمو گرفت و منو برد دنبال خودش خیلی خیلی عجیب بود چون من همچین کاری نکردم تاحالا توی عمرم اون هم با گیو ساما
بردم مدرسه انگار فهمید کنجکاو شدم ببینم چطور اون مجسمه تکون میخوره رفتیم دیدیمش افتاد دنبالمون تا مارو بکشه خیلی ترسناک بود
همه از جمله من فرار کردیم که وسط راه دیدم رفتم هوا و میچرخم سرم گیج رفت که بیدار شدم
به خودم دست زدم همه جام سر جاش بود موهام لباسم قیافم دخترونه ی خودم همچیم
گفتم:وتی نزدیک بود اون مجسمه منو توی یه دنیای دیگه بکشه...وای...چرا...نفسم.....بالا...نمی...نمیاد... چرا ...اینطور...شدم؟
درحالی که هیچ اکسیژنی توی اتاق نبود به زور پنجره رو باز کردم و نزدیک بود خفه بشم که شنیدم...
ادامه دارد...
۳.۱k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.