چند پارتی لیسا و جونگ کوک پارت آخر
لیسا: مرسی*لبخند*
جونگکوک:*لبخند*
جونگکوک: وقتی این ستاره ها رو میبینی یاد چی میوفتی؟
لیسا:...نمیدونم. شاید.......یاد.....وای این چه سوالی بود؟*لبخند*
جونگکوک:*خنده*......ولی....من یاد چشمای تو میوفتم.
تعجب کرده بودم. اون واقعا از من خوش اومده؟
جونگکوک: لیسا......میخوام کاری کنم که واقعا عاشقم بشی!.....همون طور که من شدم.
لیسا:....پس....سعی کن.....قلبمو به دست بیاری.*تعجب*
از اون رو به بعد هر روز برام گل میخرید. سعی میکرد بغلم کنه و هر وقت ناراحت بودم کمکم میکرد و نمیزاشت گریه کنم. کم کم عاشقش شدم و بهش گفتم.
الان یه سال شده و من حاملم. میخوام که بهش خبر پدر شدنش رو بدم.
از خونه اومد.
جونگکوک: سلام! من اومدم عشقم!
لیسا: شلام عشقمممم!*کیوت*
بوسش کردم.
وسط شام خوردن بودیم.
لیسا: کوکی¿
جونگکوک: جونم؟
لیسا: اگه یه روز یه دختر یا پسر کوچولو به من میگفت مامان و به تو میگفت بابا، براش چیکار میکردی؟
جونگکوک: کل دنیا رو براش زیر و رو میکردم.
لیسا: پس الان وقتشه.
جونگکوک:.....چ...چی؟؟؟؟.....من...من دارم....دارم.....
پرید بغلم کردم و روی هوا چرخوندم.
جونگکوک: وایسا! الان الان باید چیکار کنم؟؟ حالت خوبه ؟ چیزی نمیخوای؟
لیسا: تا وقتی تو رو دارم هیچییی نمیخوام♥︎
بعد از این حرف شرین ترین بوسه ی زندگیم رو کنارش داشتم♥︎
پایان:)
جونگکوک:*لبخند*
جونگکوک: وقتی این ستاره ها رو میبینی یاد چی میوفتی؟
لیسا:...نمیدونم. شاید.......یاد.....وای این چه سوالی بود؟*لبخند*
جونگکوک:*خنده*......ولی....من یاد چشمای تو میوفتم.
تعجب کرده بودم. اون واقعا از من خوش اومده؟
جونگکوک: لیسا......میخوام کاری کنم که واقعا عاشقم بشی!.....همون طور که من شدم.
لیسا:....پس....سعی کن.....قلبمو به دست بیاری.*تعجب*
از اون رو به بعد هر روز برام گل میخرید. سعی میکرد بغلم کنه و هر وقت ناراحت بودم کمکم میکرد و نمیزاشت گریه کنم. کم کم عاشقش شدم و بهش گفتم.
الان یه سال شده و من حاملم. میخوام که بهش خبر پدر شدنش رو بدم.
از خونه اومد.
جونگکوک: سلام! من اومدم عشقم!
لیسا: شلام عشقمممم!*کیوت*
بوسش کردم.
وسط شام خوردن بودیم.
لیسا: کوکی¿
جونگکوک: جونم؟
لیسا: اگه یه روز یه دختر یا پسر کوچولو به من میگفت مامان و به تو میگفت بابا، براش چیکار میکردی؟
جونگکوک: کل دنیا رو براش زیر و رو میکردم.
لیسا: پس الان وقتشه.
جونگکوک:.....چ...چی؟؟؟؟.....من...من دارم....دارم.....
پرید بغلم کردم و روی هوا چرخوندم.
جونگکوک: وایسا! الان الان باید چیکار کنم؟؟ حالت خوبه ؟ چیزی نمیخوای؟
لیسا: تا وقتی تو رو دارم هیچییی نمیخوام♥︎
بعد از این حرف شرین ترین بوسه ی زندگیم رو کنارش داشتم♥︎
پایان:)
۲۲.۲k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.