راکون کچولو مو صورتی pنمیدونم
بکی:من الان به کی فحش بدم ها
من:به خودت
(گیسو گیس کشی)
سخن نویسنده یا همون ادمین:(بچه ها یه چیزی که هست من اسم دوست های دامیانو یادم رفته که چی بود تو انیمه اگه میشه و کسی یادش اومد بهم بگه فعلا با عنوان بچه 1 و بچه2 صداشون میکنیم بله )
بچه۱:خب میتونید به هم دیگه فحش بدید
بکی:من به این چهار پا فحش نمیدم
من:چهار پا خودتی الاغ البته که واقعا حیفه الاغ و گرازه که با تو تشبیهش کرد
بکی:ولی با توجه به استایلت چهار پا کاملا برازندته
دامیان:عامم بچه ها میگم نباید جلوشون رو بگیریم؟
بچه2:نه بابا تهش موهای همو میکشن دیگه
... .
۵ دقیقه بعد
ادمین:(*نکته از خستگی روی زمین دراز کشیدن)
من:بکی چرا فصل جدید نوراگامی نمیاد
بکی:من از کجا بدونم
من:هعی بچه ها شما میدونید
دامیان:نه والا
بچه1:نه
بچه2:نچ
بکی:آنیا به نظرت برم موهام رو کوتاه کنم؟
ادمین:(چرا دیگه جرعت حقیقت بازی نمیکنید)
من:منم میخوام کوتاه کنم اینجوری اگه کسی موهامو بکشه دردش خیلی کم تر میشه
دامیان:چرا یکی باید موهاتون رو بکشه
من:چون ما زیاد باهم کل کل میکنیم
بکی:هوم .. .
دامیان:خب دعوا نکنید
بکی:دعوا نیست کل کله
دامیان:آها بله
دامیان چند ثانیه روش رو کرد اونور و منو بکی هم از فرصت استفاده کردیم و سریع دوتا بالشت برداشتیم
پریدیم رو سروکله شون
من و بکی:جنگ بالشی/بلند
که دامیان و اون دوتا سریع بالش هامون رو ازمون گرفتن
دامیان: ع مگه بچه اید
من:اَهههههه بیاید بازی کنیم دیگههه
هعب و نشستم پایین تخت
بکی:ععع ببنید اشک بچمو در آوردید
بعدش اومد جلوم که بزنه تو کلم که دیگه گریه نکنم
اما من هنوز سلاح مخفیم رو داشتم و سریع یه بالش از زیر تخت در آوردم
با پاهام به تخت فشار وارد کردم و خواستم بپرم رو کله بکی
بکی:/جاخالی دادن
من:/پخش شدن رو زمین
بکی:زنده ای
من:بله زنده ام
سرمو بلند کردم درسته من دقیقا افتاده بودم وسط خوراکی هایی که واسه جرعت حقیقت آورده بودیم و سس تند ریخته بود رو صورت دامیان و مخصوصا به مقدار خیلی زیادی نزدیک چشم چپش بقیه خوراکی ها هم روی زمین پخش شده بودن
دامیان:اااااا هوف /نفس عمیق
و با آستینش چشمشو پاک کردو اومد سمت من فکر کردم الان میخواد سرم دادو بیداد کنه اما
دامیان: دامیان حالت خوبه
من:چـ چی؟
دامیان:پرسیدم حالت خوبه
من:چی داری میگی الان چشمت
دامیان:چیز مهمی نبود وقتی بشورمش سریعا خوب میشه تو حال خوبه؟
من:ولی .. .
سرمو انداختم پایین کاملا معلوم بود داره دروغ میگه چشماش حسابی قرمز شده بود
دامیان:آ آم حا حالت خوبه
سرمو آوردم بالا
من:الان واقعا چرا .. . چرا داری دروغ میگی/بغض
دامیان:چ چی!
من:چشمت شده کاسه خون معلومه داره میسوزه لطفاً سریع تر برو بشور شون
ویسگون نزاشت
من:به خودت
(گیسو گیس کشی)
سخن نویسنده یا همون ادمین:(بچه ها یه چیزی که هست من اسم دوست های دامیانو یادم رفته که چی بود تو انیمه اگه میشه و کسی یادش اومد بهم بگه فعلا با عنوان بچه 1 و بچه2 صداشون میکنیم بله )
بچه۱:خب میتونید به هم دیگه فحش بدید
بکی:من به این چهار پا فحش نمیدم
من:چهار پا خودتی الاغ البته که واقعا حیفه الاغ و گرازه که با تو تشبیهش کرد
بکی:ولی با توجه به استایلت چهار پا کاملا برازندته
دامیان:عامم بچه ها میگم نباید جلوشون رو بگیریم؟
بچه2:نه بابا تهش موهای همو میکشن دیگه
... .
۵ دقیقه بعد
ادمین:(*نکته از خستگی روی زمین دراز کشیدن)
من:بکی چرا فصل جدید نوراگامی نمیاد
بکی:من از کجا بدونم
من:هعی بچه ها شما میدونید
دامیان:نه والا
بچه1:نه
بچه2:نچ
بکی:آنیا به نظرت برم موهام رو کوتاه کنم؟
ادمین:(چرا دیگه جرعت حقیقت بازی نمیکنید)
من:منم میخوام کوتاه کنم اینجوری اگه کسی موهامو بکشه دردش خیلی کم تر میشه
دامیان:چرا یکی باید موهاتون رو بکشه
من:چون ما زیاد باهم کل کل میکنیم
بکی:هوم .. .
دامیان:خب دعوا نکنید
بکی:دعوا نیست کل کله
دامیان:آها بله
دامیان چند ثانیه روش رو کرد اونور و منو بکی هم از فرصت استفاده کردیم و سریع دوتا بالشت برداشتیم
پریدیم رو سروکله شون
من و بکی:جنگ بالشی/بلند
که دامیان و اون دوتا سریع بالش هامون رو ازمون گرفتن
دامیان: ع مگه بچه اید
من:اَهههههه بیاید بازی کنیم دیگههه
هعب و نشستم پایین تخت
بکی:ععع ببنید اشک بچمو در آوردید
بعدش اومد جلوم که بزنه تو کلم که دیگه گریه نکنم
اما من هنوز سلاح مخفیم رو داشتم و سریع یه بالش از زیر تخت در آوردم
با پاهام به تخت فشار وارد کردم و خواستم بپرم رو کله بکی
بکی:/جاخالی دادن
من:/پخش شدن رو زمین
بکی:زنده ای
من:بله زنده ام
سرمو بلند کردم درسته من دقیقا افتاده بودم وسط خوراکی هایی که واسه جرعت حقیقت آورده بودیم و سس تند ریخته بود رو صورت دامیان و مخصوصا به مقدار خیلی زیادی نزدیک چشم چپش بقیه خوراکی ها هم روی زمین پخش شده بودن
دامیان:اااااا هوف /نفس عمیق
و با آستینش چشمشو پاک کردو اومد سمت من فکر کردم الان میخواد سرم دادو بیداد کنه اما
دامیان: دامیان حالت خوبه
من:چـ چی؟
دامیان:پرسیدم حالت خوبه
من:چی داری میگی الان چشمت
دامیان:چیز مهمی نبود وقتی بشورمش سریعا خوب میشه تو حال خوبه؟
من:ولی .. .
سرمو انداختم پایین کاملا معلوم بود داره دروغ میگه چشماش حسابی قرمز شده بود
دامیان:آ آم حا حالت خوبه
سرمو آوردم بالا
من:الان واقعا چرا .. . چرا داری دروغ میگی/بغض
دامیان:چ چی!
من:چشمت شده کاسه خون معلومه داره میسوزه لطفاً سریع تر برو بشور شون
ویسگون نزاشت
۲.۵k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.