تک پارتی کوک
ات ویو
چند روزی بود که با کوک به خاطر یه فوتوشاپ دعوا کرده بودیم و قهر بودیم... در حدی وضعیتمون هاد بود که کوک حتی بهم نگاه هم نمیکرد... اون خودش میدونست اون تموم زندگیمه و وقتی که نباشه من دیگه نمیتونم زنده بمونم... ولی به حرفای من گوش نمیداد
کوک ویو
حدود 5 روزی از دعوای من با اون اته ی فا*کی میگذره... ا/ت خیلی بی انصافه منو بگو که یه بار خیانت کرد و بخشی دمش... باید همون موقع دکش میکردم نه این که الان دوباره به این وضع بیوفتم... گاهش دلم براش میسوزه چون دوستش دارم ولی وقتی کارش یادم میوفته دلم به رحم نمیاد
+کوک... میشه بیای حرف بزنیم
_....
+ ازت خواهش میکنم بیا درموردش
_ چی داری که بخوای حرف بزنی راجبش ها؟؟!!! دوباره همون حرف های تکراری که مثلا من نکردمو من نکردم اره؟ (داد)
+(بغض)
_الان فکر کردی به خاطر این بغضت دلم به حالت میسوزه؟؟ حتی فکرشم نکن... پاشو وسایلتو جمع کن و برو از خونم بیرون
+اما... اما کوک
_اما نداره... همین الان(داد)
با گریه رفتم با و یه ساک برداشتم و وسایلمو جمع کردم و رفتم دم خونه و گفتم
+جئون جانکوک یادت باشه که باهام چی کار کردی
_ببخشید ولی من دیگه شمارو نمیشناسم
...در بسته شد....
کوک ویو
خیلی عصبانی بودم... یکم که گذشت یادم افتادم با اتم چی کار کردم (بچم باشعوره)
سریع رفتم در روز باز کردم که دیدم ات وسط خیابونه
+ میبینی باهام چی کار کردی کوک؟؟! (گریه)
_مین ا/ت... سریع بیا اینجا
+مگه تو نمی....
همون لحظه بود که چشماشون به یه کامیون خیره شد... تا کوک خواست جلوشو بگیره... ا/ت داشت با اورژانس به بیمارستان میرفت...
فردا
_ من... من... من با اتم چی کار کردم.... دلت برم تنگ نمیشه؟ ولی من دلم تنگ میشه...دلت برای قهر کردنامون، بازی کردنامون، شلوغ کاری هامون...تنگ نمیشه؟ (گریه)
پسرک با چاقویی که دستش بود به ملاقات ات رفت
مرگ ا/ت ساعت 7:09 دقیقه ی شب در روز پنجشنبه
و خود**کشی کوک در ساعت 7:09 دقیقه ی شب در روز جمعه
عررر
چند روزی بود که با کوک به خاطر یه فوتوشاپ دعوا کرده بودیم و قهر بودیم... در حدی وضعیتمون هاد بود که کوک حتی بهم نگاه هم نمیکرد... اون خودش میدونست اون تموم زندگیمه و وقتی که نباشه من دیگه نمیتونم زنده بمونم... ولی به حرفای من گوش نمیداد
کوک ویو
حدود 5 روزی از دعوای من با اون اته ی فا*کی میگذره... ا/ت خیلی بی انصافه منو بگو که یه بار خیانت کرد و بخشی دمش... باید همون موقع دکش میکردم نه این که الان دوباره به این وضع بیوفتم... گاهش دلم براش میسوزه چون دوستش دارم ولی وقتی کارش یادم میوفته دلم به رحم نمیاد
+کوک... میشه بیای حرف بزنیم
_....
+ ازت خواهش میکنم بیا درموردش
_ چی داری که بخوای حرف بزنی راجبش ها؟؟!!! دوباره همون حرف های تکراری که مثلا من نکردمو من نکردم اره؟ (داد)
+(بغض)
_الان فکر کردی به خاطر این بغضت دلم به حالت میسوزه؟؟ حتی فکرشم نکن... پاشو وسایلتو جمع کن و برو از خونم بیرون
+اما... اما کوک
_اما نداره... همین الان(داد)
با گریه رفتم با و یه ساک برداشتم و وسایلمو جمع کردم و رفتم دم خونه و گفتم
+جئون جانکوک یادت باشه که باهام چی کار کردی
_ببخشید ولی من دیگه شمارو نمیشناسم
...در بسته شد....
کوک ویو
خیلی عصبانی بودم... یکم که گذشت یادم افتادم با اتم چی کار کردم (بچم باشعوره)
سریع رفتم در روز باز کردم که دیدم ات وسط خیابونه
+ میبینی باهام چی کار کردی کوک؟؟! (گریه)
_مین ا/ت... سریع بیا اینجا
+مگه تو نمی....
همون لحظه بود که چشماشون به یه کامیون خیره شد... تا کوک خواست جلوشو بگیره... ا/ت داشت با اورژانس به بیمارستان میرفت...
فردا
_ من... من... من با اتم چی کار کردم.... دلت برم تنگ نمیشه؟ ولی من دلم تنگ میشه...دلت برای قهر کردنامون، بازی کردنامون، شلوغ کاری هامون...تنگ نمیشه؟ (گریه)
پسرک با چاقویی که دستش بود به ملاقات ات رفت
مرگ ا/ت ساعت 7:09 دقیقه ی شب در روز پنجشنبه
و خود**کشی کوک در ساعت 7:09 دقیقه ی شب در روز جمعه
عررر
۱۰.۱k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.