𝓈𝓌ℯℯ𝓉 𝓂𝒾𝓈𝓉𝒶𝓀ℯ
از زبان هلن:
_____________________________________________________
داشتم میرفتم سر کلاس معجون سازی مطمعن بودم که دیر میکنم و قراره اسنیپ امتیاز کم کنه ولی برام مهم نبود ، خیلی خسته بودم، با این که هیچ کاری نکرده بودم . دلم برای پدر و مادرم تنگ شده ، دلم میخواد دوباره دنیل رو ببینم ، اصلا نمیدونستم دفعه ی بعدی ای که میبینمشون زنده هستن یا نه . از دست هرماینی هم الکی ناراحت شدم . اون راست میگفت من در طول روز اصلا خودم رو درگیر درس نمیکنم و فقط به سه چیز فکر میکنم :
کشتن هری ، خانواده ام و سرنوشتی که قراره نصیبم بشه .
کلا بعد از اینکه به همه ی این چیز ها فکر کردم حالم گرفته شد و بغض کردم . رفتم داخل کلاس ۱۰ دقیقه تاخیر داشتم که صدایی شنیدم
اسنیپ : خانم پقنیه کجا بودی تا حالا؟ چه چیزی باعث شده که فکر کنی میتونی سر کلاس من دیر بیای؟
هلن : من امم حالم بد بود
اسنیپ : توجیه خوبی نیست ، درکل ۱۵ امتیاز از گریفیندور کم میشه . مثل اینکه فقط کنار آقای مالفوی خالیه برو همونجا بشین
هلن: چشم
اصلا خوب نبود ، ای کاش هری اینا برام جا میگرفتند .
به هر حال، رفتم کنار دراکو نشستم . کلاس ها ۵۰ دقیقه ای بودن بعد از ۴۰ دقیقه زدم بهش و کاغذی براش گذاشتم
_____________________________________________________
دراکو :
_____________________________________________________
دیدم هلن زد بهم و دیدم کاغذی زیر دفترم گذاشته
نوشته : دراکو وقتی که کلاس تموم شد دم در بهم تیکه بنداز ، من بهت اهمیت نمیدم ولی بعدش جلوی پام پات رو بزار و من خودم رو میندازم زمین ولی نگران نشو من چیزیم نمیشه. بعد از اون من هم به هری و دوستاش میگم که حالم خوبه و هولت میدم تو ولی فقط برو عقب نیوفت زمین که برنامه ادامه دار نشه .اگه همینجوری پیش بریم موفق میشیم .
نامه تموم شد نامه ای که سر کلاس یواشکی نوشته بودم رو انداختم تو کیفش و روی یه تیکه برگه نوشتم« باشه:)»
_____________________________________________________
هلن:
_____________________________________________________
دراکو اوکی داد و بالاخره کلاسمون با اسنیپ تموم شد ، رفتم پیش هری و دوستاش
هلن : سلام بچه ها
همه سلام کردن و هرماینی رو نگاه کردم که به زمین زل زده و قیافه ی نه چندان ناراحتی به خودش گرفته ، اون کار بدی نکرده درسته از هری و هر کسی که کنارش هست متنفرم ولی ، هرماینی فرق میکنه .اون خیلی واقع بین و باشعوره . به خاطر همه ی اینها رفتم و پریدم بغلش و گفتم
هلن : هرماینی اصلا خودت رو ناراحت نکن ، حق با تو بود ، من خیلی ذهنم این چند وقته درگیره.
هرماینی: من رو ببخش من نباید اونجوری میگفتم .
هری: حالا ول کنید این چیز ها رو امروز ساعت ۵ قرار هست که افرادی که توی مسابقه سه جادوگر شرکت میکنن رو اعلام کنن بیاید بریم
رون: انقدر خودتون رو درگیر نکنید.
هری : خوب شد که هرماینی معذرت خواهی کرد و خوشحال شدم که هلن پا پیش گذاشت فکر نمیکردم هلن انقدر از خود گذشته باشه داشتیم
از در میرفتیم بیرون که صدایی اومد که میگفت
؟؟؟ : هه معلوم نیست دوباره پاتح و دوست گندزاده اش چه گندی زدن که دارن از اون دختره تازه وارد معذرت خواهی میکنن یا نه ، نکنه ویزلی غذاهای اون دختر رو دزدیده
هری: خفه شو مَلفوی
هلن : بهش اهمیت نده هری ، اون یه احمقه
رون : راست میگه
هری:
یه دفعه دیدم که مَلفوی اومد جلو و برای هلن پا گرفت که یهو هلن روی دستش افتاد زمین .
_____________________________________________________
از زبان هلن:
_____________________________________________________
خیلی دردم اومد نمیخواستم روی دستم فرود بیام ولی ، شد دیگه پا شدم و درحالی که دستم رو ماساژ میدادم به دراکو که چشم هاش کمی نگران بود گفتم
هلن : چطور جرات کردی اینکار رو بکنی
و دستم رو از روی بازوم برداشتم و هل دادمش که خورد به هری . اومد جلو و مچ دستم رو فشار داد و گفت
دارکو : اگر یک بار دیگه ، فقط یک بار دستت به من بخوره ،
تا اومد ادامه بده دستم رو از تو دستش کشیدم بیرون و گفتم
هلن : چی میشه ؟ هان چی میشه ؟ فکر کردی با آدمی مثل من چی کار میتونی بکنی؟
و اونجا رو ترک کردم …
_____________________________________________________
این داستان ادامه دارد
_____________________________________________________
داشتم میرفتم سر کلاس معجون سازی مطمعن بودم که دیر میکنم و قراره اسنیپ امتیاز کم کنه ولی برام مهم نبود ، خیلی خسته بودم، با این که هیچ کاری نکرده بودم . دلم برای پدر و مادرم تنگ شده ، دلم میخواد دوباره دنیل رو ببینم ، اصلا نمیدونستم دفعه ی بعدی ای که میبینمشون زنده هستن یا نه . از دست هرماینی هم الکی ناراحت شدم . اون راست میگفت من در طول روز اصلا خودم رو درگیر درس نمیکنم و فقط به سه چیز فکر میکنم :
کشتن هری ، خانواده ام و سرنوشتی که قراره نصیبم بشه .
کلا بعد از اینکه به همه ی این چیز ها فکر کردم حالم گرفته شد و بغض کردم . رفتم داخل کلاس ۱۰ دقیقه تاخیر داشتم که صدایی شنیدم
اسنیپ : خانم پقنیه کجا بودی تا حالا؟ چه چیزی باعث شده که فکر کنی میتونی سر کلاس من دیر بیای؟
هلن : من امم حالم بد بود
اسنیپ : توجیه خوبی نیست ، درکل ۱۵ امتیاز از گریفیندور کم میشه . مثل اینکه فقط کنار آقای مالفوی خالیه برو همونجا بشین
هلن: چشم
اصلا خوب نبود ، ای کاش هری اینا برام جا میگرفتند .
به هر حال، رفتم کنار دراکو نشستم . کلاس ها ۵۰ دقیقه ای بودن بعد از ۴۰ دقیقه زدم بهش و کاغذی براش گذاشتم
_____________________________________________________
دراکو :
_____________________________________________________
دیدم هلن زد بهم و دیدم کاغذی زیر دفترم گذاشته
نوشته : دراکو وقتی که کلاس تموم شد دم در بهم تیکه بنداز ، من بهت اهمیت نمیدم ولی بعدش جلوی پام پات رو بزار و من خودم رو میندازم زمین ولی نگران نشو من چیزیم نمیشه. بعد از اون من هم به هری و دوستاش میگم که حالم خوبه و هولت میدم تو ولی فقط برو عقب نیوفت زمین که برنامه ادامه دار نشه .اگه همینجوری پیش بریم موفق میشیم .
نامه تموم شد نامه ای که سر کلاس یواشکی نوشته بودم رو انداختم تو کیفش و روی یه تیکه برگه نوشتم« باشه:)»
_____________________________________________________
هلن:
_____________________________________________________
دراکو اوکی داد و بالاخره کلاسمون با اسنیپ تموم شد ، رفتم پیش هری و دوستاش
هلن : سلام بچه ها
همه سلام کردن و هرماینی رو نگاه کردم که به زمین زل زده و قیافه ی نه چندان ناراحتی به خودش گرفته ، اون کار بدی نکرده درسته از هری و هر کسی که کنارش هست متنفرم ولی ، هرماینی فرق میکنه .اون خیلی واقع بین و باشعوره . به خاطر همه ی اینها رفتم و پریدم بغلش و گفتم
هلن : هرماینی اصلا خودت رو ناراحت نکن ، حق با تو بود ، من خیلی ذهنم این چند وقته درگیره.
هرماینی: من رو ببخش من نباید اونجوری میگفتم .
هری: حالا ول کنید این چیز ها رو امروز ساعت ۵ قرار هست که افرادی که توی مسابقه سه جادوگر شرکت میکنن رو اعلام کنن بیاید بریم
رون: انقدر خودتون رو درگیر نکنید.
هری : خوب شد که هرماینی معذرت خواهی کرد و خوشحال شدم که هلن پا پیش گذاشت فکر نمیکردم هلن انقدر از خود گذشته باشه داشتیم
از در میرفتیم بیرون که صدایی اومد که میگفت
؟؟؟ : هه معلوم نیست دوباره پاتح و دوست گندزاده اش چه گندی زدن که دارن از اون دختره تازه وارد معذرت خواهی میکنن یا نه ، نکنه ویزلی غذاهای اون دختر رو دزدیده
هری: خفه شو مَلفوی
هلن : بهش اهمیت نده هری ، اون یه احمقه
رون : راست میگه
هری:
یه دفعه دیدم که مَلفوی اومد جلو و برای هلن پا گرفت که یهو هلن روی دستش افتاد زمین .
_____________________________________________________
از زبان هلن:
_____________________________________________________
خیلی دردم اومد نمیخواستم روی دستم فرود بیام ولی ، شد دیگه پا شدم و درحالی که دستم رو ماساژ میدادم به دراکو که چشم هاش کمی نگران بود گفتم
هلن : چطور جرات کردی اینکار رو بکنی
و دستم رو از روی بازوم برداشتم و هل دادمش که خورد به هری . اومد جلو و مچ دستم رو فشار داد و گفت
دارکو : اگر یک بار دیگه ، فقط یک بار دستت به من بخوره ،
تا اومد ادامه بده دستم رو از تو دستش کشیدم بیرون و گفتم
هلن : چی میشه ؟ هان چی میشه ؟ فکر کردی با آدمی مثل من چی کار میتونی بکنی؟
و اونجا رو ترک کردم …
_____________________________________________________
این داستان ادامه دارد
۵.۸k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.